این خودش یعنی کلی منتفات ، پس منافات داره ...نقل قول:
ولی چند نمونه مثل افریده شدن یکهو از گل در مقابل تکامل یافتن تدریجی
کمال مطلق فرضیه تکامل چیه؟
Printable View
این خودش یعنی کلی منتفات ، پس منافات داره ...نقل قول:
ولی چند نمونه مثل افریده شدن یکهو از گل در مقابل تکامل یافتن تدریجی
کمال مطلق فرضیه تکامل چیه؟
دوستان عذر میخوام پریدم وسط بحث
نقل قول:نقل قول:
برادر من این چیز ها چیه که دارین میگین؟
چرا علم زیست شناسی رو زیر سوال میبرین؟
شما هیچ اطلاعی از ویروس و سلول و ژنتیک و زیست شناسی نداری چرا میاین اظهار نظر میکنین؟
این چیزایی که شما میگین برای کسانی که یذره از زیست شناسی بدونن خنده داره!!!
ازتون خواهش میکنم وارد بحث زیست شناسی نشین چون با این اطلاعاتی پایینی که دارین هیچکس نمیتونه توجیه تون کنه!!!
همه چی که قانون صفر و یک نیست!!!
بسیار جهش وجود داره که کاملا بی تاثیرِ بعد شما میای از پایه میزنی زیر این موضوع
حالا ویروس و ... بماند.
دوستان چرا اصرار دارن بحث و به سمت موضوعات حاشیه ای و مذهبی سوق بدن؟!نقل قول:
نکته اول اینکه نه نظریه فرگشت (تکامل) و نه قسمت های دیگر علم تضادی با دین ندارند و کاملن برعکس این ادعاهای مذهبی هستند که بوجود اورنده ی این تضاد هستند. نظریه فرگشت (تکامل) بر پایه مدارک و شواهد واقعی و مدارک غیر قابل رد و زنده ای استوار هست که برای همه ما قابل مشاهده و بررسی هستند. دوستان فکر نکنن که این نظریه با چهار تا فسیل و اینجور موضوعات پشتیبانی میشه؛ شواهد تایید کننده این نظریه در DNA موجودات قابل بررسی و مشاهده هستش و اینکه ما حتی با باکتری ها هم ژن های یکسان داریم!
نکته دوم اینکه بین چیزی که با شواهد محکم و قابل بررسی پشتیبانی میشه و چیزی که جز افسانه اسم دیگری بهش نمیشه داد چه مقایسه و تضادی میتونه وجود داشته باشه؟! اساس این بررسی غیر منطقی و غیر قابل قبول هست.
در هیچکدام از مسایل علمی چیزی به نام کمال مطلق نداریم. این موضوعات مسئله ی علم نیست و ادبیات علمی چیزی با این عناوین نداره.نقل قول:
اینجا محل استفاده از کلمات فلسفی و کلا بحث فلسفی نیست بلکه اینجا بحث علمی هست و مدارک و شواهد هست که تایین کننده هست نه بازی با کلمات فلسفی و شاعرانهنقل قول:
کمال و مطلق در مباحث فلسفی مطرح میشه وگرنه در علم بهیچوجه نه کمال معنایی داره و نه مطلق، و علم به تمام موارد به دیده شک نگاه میکنه و همیشه مرحله بالاتری رو متصور میشه
وگرنه اگر در علم بر یک مورد برچسب کمال یا مطلق زده بشه یعنی دیگه کنکاش و پژوهش و جستجو بیعنا هست و به همین باید بسنده کرد
دقیقا چیزی که در فلسفه و دین اتفاق میفته و مسائل یکجا به یک کمال و مطلق میرسن و دیگه جایی برای سوال و فکر کردن باقی نمیگزارن
این نظریه و نظریات مشابه دیگه چه دلیل و مدرک قانع کننده ای مبنی بر هدف پیدایش موجودات و گرایش و سمت و سوی حرکت عالم و نهایت آن برای بشر حقیقت جو و کمال گرا و برتر و هدف مند اراده میده تا تکلیف این انسان از ظن خود بلاتکلیف رو روشن کنه؟نقل قول:
دوستان چرا اصرار دارن بحث و به سمت موضوعات حاشیه ای و مذهبی سوق بدن؟!
نکته اول اینکه نه نظریه فرگشت (تکامل) و نه قسمت های دیگر علم تضادی با دین ندارند و کاملن برعکس این ادعاهای مذهبی هستند که بوجود اورنده ی این تضاد هستند. نظریه فرگشت (تکامل) بر پایه مدارک و شواهد واقعی و مدارک غیر قابل رد و زنده ای استوار هست که برای همه ما قابل مشاهده و بررسی هستند. دوستان فکر نکنن که این نظریه با چهار تا فسیل و اینجور موضوعات پشتیبانی میشه؛ شواهد تایید کننده این نظریه در DNA موجودات قابل بررسی و مشاهده هستش و اینکه ما حتی با باکتری ها هم ژن های یکسان داریم!
نکته دوم اینکه بین چیزی که با شواهد محکم و قابل بررسی پشتیبانی میشه و چیزی که جز افسانه اسم دیگری بهش نمیشه داد چه مقایسه و تضادی میتونه وجود داشته باشه؟! اساس این بررسی غیر منطقی و غیر قابل قبول هست.
یکی از مهمترین عوامل تکامل تغییرات زیستی و محیطی و اب و هوایی هست.نقل قول:
همه ما میدونیم که تکامل ما از افریقا هست.
الان برسی های dna هم نشون میده که بالاخره هر انسانی پیشینه افریقایی داره و کاملا از نظر علمی اثبات شده هست.
تغییرات محیطی که در گذشته و در افریقا بوجود امد و باعث از بین جنگل ها شد .بزرگترین عاملی بود که گونه ما به تکامل رسید.
شما الان یک موجود میمون سانی را فرض کن که مجبوری برای بقا به قول معروف بزنه به خشکی و دیگر بقایی در جنگل ها و بالای درختان نداره.
طبیعتا یک میمون سان در روی خشکی از نظر ساختار بدنی شانس چندانی در خشکی نداشت.و همچنین مجبور به گوشتخواری شد.البته من دارم به زبان ساده میگما.
اگر یک میمون سان بخواد در خشکی مثلا با یک شیر رقابت کنه.در حالت عادی شانسی برای بقا نداره.
پس اون موجوداتی زنده موندن که خودشون را با شرایط هماهنگ میکردند.
خوشبختانه این ساختار بدنی میمون سان که به ضررش بود حالا به کمکش اومد.یعنی میتونست با دستش اشیا را جابجا و یا پرت بکنه.
همین الانم در گونه های از میمون سانان پیدا میشه در افریقا که دارند از این راه برای به دست اوردن بقا استفاده میکنند.حتی دانشمندان به در تحقیقی روی گونه ای از میمون سانان به این نتیجه رسیدن
که اینها نسبت به همین 50 سال پیش به خاطر از بین رفتن مواد غذایی در جنگل ها تقریبا ساختار بقا و شکار خود را تغییر دادند و از شیوه های جدید برای بقا استفاده میکنند.که خودم شخصا مستندش را چند وقت پیش دیدم.
البته این تغییرات یک شبه و 10 ساله اتفاق نیوفتاده.
هزاران سال و چندین گونه متفاوت بوجود امدند تا ما شدیم انسان.
الان در کره زمین موجوداتی داریم که در صد ها هزار سال تغییرات انچنانی نداشتند چون نیازی نبوده.چون محیطشون تغییر نکرده .
اصولا این دیده شما اشتباه هست که فکر میکنند x تغییر به y میشه
یعنی دلیلی نیست که اگر ما از نسل ماهی باشیم .اون ماهی دیگر وجود نداشته باشه.
همین الانش حافظه تصویری یک شامپانزه 100 ها برابر یک انسان هست.
چون شامپانزه برای زندگی در جنگل های تودرتو و بلند برای بقایش فقط احتیاج به حافظه قدرتمند داره و هیچ احتیاجی به خلاقیت نداره.
ولی گونه انسان رفته رفته حافظه اش ضعیف تر شد چون خلاقیتش نیاز خودش برای بقا را تامین میکرد.
دیگر با دستش و درک علامت گذاری جایی نیاز به حافظه قوی نداشت..
همین الان دانشمندان برسی داشتند که حافظه ما داره یک روند تکاملی سریعتری نسبت به تضعیف حافظه را دنبال میکنه.
چون با اومدن تکنولوژی دیگر کمتر از حافظه خودمون استفاده میکنیم.
با مثالی که از کم عقل تر بودن دیگر موجودات نسبت به نئادرتال زدید و گفتید چرا اون ها از بین نرفتن.
در واقع معلوم شد که شما کوچکترین درکی از تکامل ندارید.
عزیزم من هدف بقا هست.و تکامل به معنی برتری نیست.
بعضی تکامل ها روند منفی هم داره.
مثلا وقتی در شرایط محیطی موجودی غذا کم بشه.اونهای زنده میمونند که اندام کوچکتری دارند .به خاطر همین بعد از 100 سال مشاهده میشه که گونه هایی که در این فلان محیط هست کوچکتر شدند.
و یا برعکس و هزاران مثالی که میشه زد.
یکی از دلایلی که باعث از بین رفتن دایناسور ها شد این بوده که دایناسور ها اندام بزرگی داشتند و انرژی بیشتری نسبت به دیگر موجودات نیاز داشتند.
پس این منبع که واژه ای به نام کمال در اون تعریف نشده و مدام با نقصیات و نسبیات و فرضیات سر و کار داره مبتایی برای اتکای بشر برای آینده خود نیست چون ناقصهنقل قول:
در هیچکدام از مسایل علمی چیزی به نام کمال مطلق نداریم. این موضوعات مسئله ی علم نیست و ادبیات علمی چیزی با این عناوین نداره.
تکامل گریز بر مباحثی داره که پای مباحث جهان بینی و فلسفی و ایدئولوژیک رو به میان میاره و هر انسان مختار و عاقل و کمال گرایی رو به تحرک و واکنش وا میداره...نقل قول:
انسان برتر و هدفمند دوست نداره آینده زندگی بشر رو بر پایه یک سری مباحث علمی متغیر و دائما در خال دگرگونی با فرضیات جدید و سست ببینه و قطعا کمال رو در نقصان نمیبینه
البته این قضیه ربطی به تکامل نداره.ولی کل توصیف شما از اینکه بشر برتر و هدف مند هست کاملا اشتباه هست.نقل قول:
این که بشر موجودی برتر هست یک توهمی بیش نیست.
A. این قسمت چون میتونه در دایره علم هم پاسخ داده بشه، پاسخ میدم و پاسخ شما اینکه صفحات پیشین دوستان توضیحات لازم رو دادن پس برگردید و مطالعه کنید.نقل قول:
B. به حوزه مراجعه کنید. همونطور که پست پیشین گفتم دغدغه ی علم این موارد نیستن و علم بیشتر به دنبال کشف حقایق دنیای ما هست. البته اگر شما واقعن به دنبال جواب هستید برام پ.خ بذارید و تا جایی که در توانم باشه سعی میکنم توضیح بدم از اطلاعاتی که دارم اما اینجا محل مناسبی برای این موارد نیست.
این مورد رو میتونید در قسمت علوم انسانی پرسشگری کنید.نقل قول:
به طور ساده اینکه علوم انسانی هم به دنبال کمال، مطلق و این کلمات و اصطلاحات نیستند بلکه معتقد هستند که صلاح هرکس رو خودش بهتر از فرد دیگری میدونه و بنابراین برای بشر حق انتخاب قائل هستند. یعنی کمال رو یک چیز مشترک تعریف نمیکنن بلکه بستگی داره کمال برای هرکس از نظر خودش چه چیزی تعریف بشه. این بحث رو در قسمت علوم انسانی پی بگیرید و بی ربط هستش به این تاپیک.
با اینکه براتون توضیح داده شد اینجا انجمن فلسفه نیست و جای بازی با کاملات فلسفی ولی انگار تنها اسرار شما بعد اون همه انتشار توهمات از علم حالا برگشته روی استفاده از کلمات فلسفینقل قول:
کیبورد زیر دست شما قرار نیست شما رو یک شاعر نویسنده فیلسوف و ... کنه که شما وقتی توانایی نوشتن یک خط درست ندارید کیبورد رو بکوبید به دیوار
نظریه تکامل در حوضه زیست شناسی و فیزولوژی هست نه فلسفه نه مذهب نه روانشناسی نه کیهان شناسی نه و ... که شما همچین سوالاتی مطرح میکنید
چه کسی برای چه مقصدی بر نظریه تکامل در آیندش تکیه کرده؟نقل قول:
این اطلاعات و دانش شما هست که ناقص و نسبی هست که همچین دید و تفکری درباره علم و مسائل علمی پیدا کردید و مشکل از علم نیست که شما نتونستین اون رو درست درک کنید
دوستان لطفا دیگه بحث رو به حاشیه نبرید و همچین مباحثی رو در تاپیکهای علوم انسانی و فلسفه که وجود دارن دنبال کنید نه در اینجا برای به بیراه بردن مسیر تاپیک
پستهای ناموربوط به موضوع تاپیم ریپورت داده خواهد شد و حذف میشن.
1. ترجمه واژه Evolution به "تکامل" صحیح نمی باشد.
واژه Evolution به معنای "برآمدن" و "فرگشت" و اشاره به وجود آمدن چیزی از چیز دیگر دارد مانند وجود آمدن بخار از آب.
برخلاف تصور عموم، Evolution / فرگشت به معنای "کمال یافتن" و یا "کامل شدن" نیست! بلکه به معنای تغییر جاندار برای انطباق بیشتر با محیط است.
2. آنچه پروژه ژنوم انسان (HGP) روشن نموده، اينست كه تمامی انسانها در سطح مولكولی تقريباً يكسانند. يعنی به رغم تفاوت های ظاهری در انسانها، باید بگوییم 99.9 در صد DNAآنها عيناً شبيه يكديگر است. آن يك دهم درصد تفاوت، همان است كه باعث تمامی دگرگونی های ظاهری در انسانهاست مانند: رنگ مو، رنگ چشم، رنگ پوست و كليه تفاوتهای ديگری كه انسانها را از يكديگر متمايز ميكند.
نكته مهمتر اينست كه ژنوم ما انسانها اشتراكات زيادی با ساير حيوانات دارد. تقريبا 95 تا 98 درصد DNA انسان عيناً همانست كه در نخستينيان، مانند ميمون های بزرگ وجود دارد؛ و 85 درصد آن همانست كه در موشها وجود دارد! بين 40 تا 50 در صد DNA انسان را نيز ميتوان در مگس ميوه! يا انواع كرمها يافت! 11 درصد از ژنوم ما با برنج یکسان است!!
به ژنوم خوش آمدید، راب دوسال، مایکل یودل، ص 147
قسمت های مختلف علم محدوده های خاصی دارند و محدوده ی خودشون رو مورد بررسی قرار میدن. اتم و زیر اتم در قسمت فیزیک کلاسیک و کوانتوم بررسی میشن.نقل قول:
ذره ی هیگز کوچکترین واحد جرم دار هستش که وجودش مدتی پیش در آزمایشگاه Large Hadron Collider بررسی و به اثبات رسید و آقای هیگز هم به خاطر پیشبینی این ذره نوبل فیزیک رو دریافت کردند. این یافته مدل کلاسیک رو هم تایید کرد در حالی که امیدی بهش نبود.
انسانها روی دو پا راه میروند، ولی تقریبا بیشتر پستانداران دیگر روی چهار پا راه میروند. آن اندک پستاندارانی هم که روی دو پا میایستند به طریق دیگری عمل میکنند. برای نمونه کانگوروها روی دو پا میجهند؛ که با راه رفتن و دویدن ما بسیار متفاوت است. گاهی برخی میمونها وِ اِیپها (میمونهای بیدم و انساننما)، کمی شبیه انسان راه میروند. برای نمونه گاهی شامپا...نزه ها که نزدیکترین پسرعموهای فرگشتی [تکاملی] ما هستند، روی دوپا راه میروند. ولی اغلب شامپانزه ها چهار دست و پا راه میروند. البته با انگشتان خم شده، یعنی به جای اینکه کف دست و پا را روی زمین بگذارند، با انگشتان خم شده حرکت میکنند. و تنها در مواقع حمل غذا یا در چمنزارهای بلند ایستاده حرکت میکنند.
فرگشت [تکامل] انسان
روی دو پا ایستادن انسان، یکی از پایه ای ترین ویژگیهای این گونه است. این پدیده باید دلایل خاصی داشته باشد. تا کنون نظریه های گوناگونی مطرح شده، که در ادامه، یکیک آنها را از نظر میگذرانیم. در پایان هم نتیجه تازه ترین پژوهشی که در این زمینه انجام شده، بررسی میکنیم:
آزاد شدن دست:
در سال ۱۸۷۱ چارلز داروین، طراح نظریه فرگشت (یا تکامل)، این مساله را عنوان کرد که شاید راه رفتن بر روی دوپا به خاطر آزاد شدن دست برای نگه داشتن ابزار به وجود آمده است. هر چند این میتواند مزیتی فرگشتی محسوب شود؛ ولی به نظر نمیرسد چنین بوده باشد؛ زیرا فسیلها و شواهد مولکولی نشان میدهند که انسانهای نخستین، حدود هفت میلیون سال پیش برای نخستین بار کمکم شروع به ایستادن کردند، درحالیکه در آن زمان هنوز از ابزار استفاده نمیکردند.
همچنین شاید دوپایی بودن به این دلیل به وجود آمده تا دستها برای نگه داشت غذا و حمل نوزاد آزاد باشند.
تغییر شرایط محیطی و دید بهتر:
دگرگونی شرایط زیستمحیطی، تاثیر شدیدی در فرگشت جانداران دارد. برخی دانشمندان معتقدند که شاید دلیل راست راه رفتن نیاکان انسانها، تغییر شرایط محیطی بوده باشد. چندین میلیون سال پیش با گرم شدن آب و هوا و کاهش جنگلهای انبوه، اجداد ما مجبور شدند تا بیشتر بر روی زمین و در فضای باز به دنبال غذا بگردند؛ و چه بسا برای پیدا کردن غذا مسافتهای دورتری را بپیمایند. علاوه بر آن، ایستادن بر روی دوپا در این طور مناطق این مزیت را دارد که میتوان فواصل دورتری را در ساوانا مشاهده کرد و بهتر از خطر گریخت.
گذشتن از آب:
یک نظریه دیگر هم این است که نخستین انسانگونه ها وقتی شروع به راه رفتن بر روی دوپا کردند که از مسیرهای آبی میگذشتند. شامپانزه های امروزی هم به این شکل عمل میکنند؛ یعنی وقتی میخواهند از دریاچه ای عبور کنند، روی دوپا میایستند.
راه رفتن در بالای درخت:
یک نظریه جدید دیگر این است که پیشینیان انسانها، نه بر روی زمین، و بلکه بر روی درختها راه رفتن روی دو پا را آغاز کرده اند. برای نمونه اورانگوتانهای امروزی، گاهی روی شاخه های درختان ایستاده راه میروند و با دستها در جلو شاخه ی دیگری را میگیرند تا تعادلشان را حفظ کنند.
خنک شدن بدن:
پیشنهاد دیگر این است که اجداد ما روی دوپا راه رفتند تا خود را خنک نگه دارند. زیرا ایستادن روی دوپا سطح پوستی را که در معرض آفتاب نیمروزی قرار دارد کاهش میدهد.
تصویری از آزمایش انجام شده بر روی انسان و شامپانزه. انسان برای راه رفتن در مجموع انرژی کمتری نسبت به شامپانزه مصرف میکند.
صرفه جویی در انرژی:
در تازه ترین پژوهشی که در سال ۲۰۰۷ انجام شد، نتایج جالبی به دست آمد. ابتدا پژوهشگران به شماری از شامپانزه ها راه رفتن روی دوپا و چهارپا روی تردمیل را آموزش دادند. سپس با گذاشتن ماسکهایی بر روی صورت آنها در هنگام راه رفتن روی تردمیل، میزان اکسیژن مصرفی و درنتیجه انرژی مصرفی را اندازه گیری کردند. داده های به دست آمده با نتیجه آزمایش مشابهی برای انسان مقایسه شد. نتایج نشان داد که برای وزن یکسان، انسان تنها یک چهارم انرژی شامپانزه را برای راه رفتن استفاده میکند.
نکته جالبتر آزمایش این بود که در میان شامپانزه ها، میزان انرژی مصرفی یکسان نبود. در برخی از شامپانزه ها میزان انرژی مصرفی در حالت دوپا بیشتر از چهارپا بود. برای دیگران میزان انرژی مصرفی در دو حالت یکسان بود. و در یک نمونه جالب، میزان انرژی مصرفی در حالت دوپا کمتر از راه رفتن روی چهارپا بود! این نکته جالبی را نشان میدهد. شاید در پیشینیان انسان هم، شماری شبیه به این مورد، به راه رفتن روی دوپا روی آورده باشند. با مقایسه فسیلهای انسانگونه های اولیه با این مورد، تشابهاتی در ساختار اسکلتی آنها مشاهده شده است.
اینها برخی فرضیه هایی بودند که تا کنون مطرح شده است. البته امروزه فرضیه آخر بیشتر مورد توجه است. به طور کلی، عمود ایستادن و راه رفتن روی دو پا در انسان، مانند بسیاری از خصائص دیگر او، حاصل مخلوطی از دلایل فرگشتی مختلف بوده است.
howstuffworks.com
sciencedaily.com
مارمولکی که خونش از بشر رنگین تر است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رزها قرمز هستند، بنفشه ها بنفش و... خون این مارمولک ها هم سبز است. این یک حقه تصویری نیست!
پراسینوهائما نوعی مارمولک ساکن جزیره گینه نو است که بافت ها، استخوان ها و حتی خون آن با سایر همنوعانش تفاوت بارزی دارد. زیست شناسی به نام کریستوفر آستین از دانشگاه ایالتی لوئیزیانا سال ها پیش تصمیم گرفت پرده از راز این مارمولک بردارد. دکتر آستین که تز دکتری خود را نیز درباره این مارمولک عجیب نوشته، می گوید درست از زمان نوجوانی و پس از مطالعه خبری در مجله علوم علاقه مند شده تا درباره این مارمولک تحقیقات بیشتری انجام دهد. افزود: «در آن زمان برای من جای تعجب فراوانی داشت که چرا کسی در مورد این مارمولک ها بیشتر تحقیق نکرده و همین باعث شد من هدفی تازه را پیش روی خود قرار دهم.»
نگین سبز جزیره سلیمان
از نظر دکتر آستین، درک بهتری از زیستگاه این مارمولک می تواند تا حدی روشنگر شرایط فیزیولوژیکی آن باشد. این مارمولک سبز که انحصارا در جزیره پاپوآ گینه نو یافت می شود، در بدن خود غلظت بسیار زیادی از رنگدانه های بیلیوردین صفراوی دارد. گونه ای دیگر از این مارمولک در جزایر سلیمان دیده شده است.
تنوع بیولوژیکی این جزایر در نوع خود در جهان بی نظیر است. پاپوآ با مساحت ۸۴۰/۴۶۲ کیلومترمربع از نظر جغرافیایی در شمال کشور استرالیا واقع شده و یکی از بزرگ ترین و پرجمعیت ترین کشورهای قاره اقیانوسیه پس از استرالیاست.
جزایر سلیمان، واقع در اقیانوس آرام جنوبی نیز از جهت غرب با جزیره پاپوآ همسایه است. دکتر آستین باور دارد تنوع بیولوژیکی این جزایر بدون تردید در شکل گیری این معمای خارق العاده بی تاثیر نبوده است.
رنگدانه های جادویی
آستین، تحقیقات خود را نخست از جزیره پاپوآ آغاز کرد. وی نخستین دانشمندی است که متوجه غلظت باورنکردنی بیلیوردین صفراوی در این مارمولک ها شد. به طور کلی در بدن انسان و بسیاری از گونه های جانوری، اکسیژن خون توسط هموگلوبین حمل می شود. هموگلوبین خون یک رنگدانه پروتئینی است که در خود عنصر آهن دارد.
ترکیب هموگلوبین و اکسیژن مولد همان رنگ قرمزی است که ما در خون خود آن را مشاهده می کنیم. وقتی هموگلوبین شروع به شکسته شدن می کند، به کبد برده می شود. کبد جایی است که در آن هموگلوبین به مولکول هایی نظیر بیلی روبین و بیلیوردین شکسته می شود.
این رنگدانه ها که حاصل شکست و تجزیه طبیعی هموگلوبین است، در نهایت با زردآب صفراوی از کبد خارج شده و وارد روده ها می شود. لازم به یادآوری است بیلی روبین به عنوان یکی از رنگدانه های زرد صفراوی در اصل مولد رنگ زرد ادرار و رنگ قهوه ای مدفوع است، اما در مقابل بیلیوردین ته رنگ سبز دارد.
این رنگدانه را ما زمانی که پوستمان کبود می شود و رفته رفته بهبود پیدا می کند، در اطراف محل ضرب دیده و به صورت خون مردگی مشاهده می کنیم. بیلیوردین همان رنگدانه ای است که در خون و سایر بافت های مارمولک پراسینوهائما هم به مقادیر بسیار زیاد یافت می شود.
دکتر آستین می گوید رنگ سبز تنها محدود به خون این مارمولک نیست، چراکه در واقع استخوان ها، سایر بافت ها و حتی زبان این جانور هم سبز است. تاکنون در جهان هیچ مهره دار دیگری یافت نشده که چنین ویژگی داشته باشد و این مارمولک بی تردید یکی از عجایب خلقت است.
معمای حل نشده
دکتر آستین معتقد است هنوز یک راز بسیار مهم درباره این مارمولک باقی مانده و آن هم وجود میزان قابل توجه بیلیوردین در بدن یک موجود زنده است. در واقع، بیلیوردین یک ترکیب شیمیایی بسیار سمی است. اگر فقط مقدار ناچیزی بیلیوردین یا بیلی روبین در خون انسان باشد، پوست بدن زرد شده و گفته می شود فرد مبتلا به زردی یا یرقان است. این پدیده تنها زمانی در بدن انسان بالغ اتفاق می افتد که کبد شخص آسیب دیده باشد. البته نوزادان تازه متولدشده که کبد آنها هنوز آغاز به شکستن هموگلوبین های کهنه نکرده نیز گاهی با این وضعیت مواجه می شوند، اما در مورد نوزادان اغلب تحت شرایط ویژه این وضعیت به سرعت از بین می رود،
اما باقیماندن میزان زیاد بیلی روبین و بیلیوردین در شریان های خونی نه تنها خطرناک بلکه حتی کشنده است. دکتر آستین می گوید معمای بزرگ هم درست همینجاست که چرا مقادیر زیادی از این رنگدانه در خون این مارمولک است، اما نه باعث یرقان می شود و نه حتی باعث مرگ جانور.
راز درمان مالاریا؟
دکتر آستین خود در جواب این معما، این فرضیه را مطرح کرده که احتمالا مارمولک پراسینوهائما به نحوی تکامل پیدا کرده که بتواند این میزان رنگدانه سمی را در بدن خود تحمل کند. از دید وی این سازگاری می تواند در راستای حفظ جانور در برابر گروهی از انگل ها به نام پلاسمودیوم صورت گرفته باشد.
پلاسمودیوم ازجمله معروف ترین انگل های هاگ دار است. یکی از شناخته شده ترین مسائلی که درباره آنها مطرح شده، این است که نوعی تک یاخته از جنس پلاسمودیوم عامل بیماری مالاریاست.
پلاسمودیوم نه تنها عامل بیماری مالاریا در بدن انسان است، بلکه حتی می تواند در بدن پرندگان و مارها هم این بیماری را ایجاد کند. آستین می گوید حضور بیلیوردین سمی به جای هموگلوبین در بدن این مارمولک می تواند کار را برای پلاسمودیوم بسیار سخت کند. برای پاسخگویی قاطع تر به این فرضیه، وی درصدد است توالی ژنوم یا اصل محتوی ژنتیکی مارمولک پراسینوهائما را به طور کامل مشخص کند و در نهایت آن را با ژنوم مارمولک هایی که خون قرمز دارند، مورد مقایسه قرار دهد تا مشخص شود آیا این تغییر ژنتیکی راهکاری بوده که این جانور برای مقابله با پلاسمودیوم در پیش گرفته یا پای عامل مهم تری در میان است.
nationalgeographic.com
با گذشت بیش از ۱۵۰ سال از انتشار کتاب «منشاء انواع» توسط طبیعیدان مشهور انگلیسی «چارلز داروین»، نظریه فرگشت (تکامل) مورد قبول اکثر زیستشناسان جهان است. زیستشناسی فرگشتی به یکی از پایههای اصلی زیستشناسی مدرن تبدیل شده است. یک نظریه علمی خوب نظریهای است که «ابطالپذیر» باشد، یعنی همواره امکان رد کردن و اشتباه خواندن آن وجود داشته باشد. نظریه فرگشت نیز یکی از نظریههایی است که از زمان مطرح شدن آن تا به امروز یکی از موضوعات بسیار داغ و مورد بحث بوده است. با وجود تلاشهای بسیار برای ابطال آن، هنوز مدرک یا شاهدی دال بر اشتباه بودن آن پیدا نشده است، کمااینکه مدارک جدیدتر در طول سالیان روی صحت و درستی آن مهر تایید دوباره و چندباره زدهاند.
منتقدان و مخالفان نظریه داروین به طور سنتی هفت دلیل عمده برای اثبات اشتباه بودن فرگشت عنوان نمودهاند، که با توجه به این ۷ دلیل فرگشت را «غیر ممکن» میدانستند. با وجود پاسخهای علمی به این انتقادات هنوز هم کسانی هستند که با استناد به این دلایل، فرگشت را غیر ممکن میپندارند. در این سلسله مقالات سعی شده این هفت دلیل معروف به صورت جداگانه بررسی شده و مردود بودن این ادعاها نشان داد شود. دنیای علم همواره در حال تغییر و تکمیل است، و این سلسله مقالات با توجه به دادههای علمی ثبت شده تا به امروز نوشته میشوند.
بخش اول: آیا فرگشت قانون دوم ترموديناميک را نقض میكند؟
این ادعا که -فرگشت با قانون دوم ترمودینامیک در تناقض است- همواره توسط بسیاری از مردم، به ویژه خلقتگرایان مطرح میشود. آنها بر این باورند که با استناد به قانون ۲ ترمودینامیک، پدیده فرگشت از نظر فیزیکی «غیر ممکن» و محال است. دلیل اصلی این امر، برداشت اشتباه از قانون دوم ترمودینامیک است. فرگشت با هیچ یک از قوانینی که تا به امروز در علم فیزیک مطرح شده در تناقض نیست. تناقض فرگشت با قانون دوم ترمودینامیک یکی از پیش پا افتادهترین بدفهمیهای رایج در لیست ادله خلقتگرایان برای اثبات نادرستی فرگشت است، که پاسخ بسیار سادهای دارد.
پیش از هر چیز، باید به این نکته توجه داشت که قانون دوم ترمودینامیک یک تعریف علمی کاملا روشن و مشخص دارد، وهیچ شباهتی به یک ایده فلسفی مرموز ندارد. در تعریفی ساده، طبق این قانون «آنتروپی در سیستمهای بسته همواره با گذر زمان تمایل به زیاد شدن دارد». به این ترتیب جهان با گذشت زمان لحظه به لحظه به سوی بینظمی بیشتر میرود. نکتهای که خلقتگرایان به آن توجه نمیکنند اینستکه این قانون تنها در سیستمهای بسته صادق است. منظور از سیستم بسته سیستمی است که تبادل ماده و انرژی ندارد.
در یک سیستم بسته که از قانون دوم ترمودینامیک پیروی میکند هیچ مانعی نیست که جلوی منظم شدن در قسمتی از سیستم را بگیرد، درحالیکه بخش دیگر به سمت بینظمی بیشتر برود. برای مثال، در زندگی روزمره مثالهای زیادی وجود دارند که این حقیقت را نشان میدهند. یک فرد میتواند به وسیله میخ و چوب یک کاردستی درست کند. در این حالت بیشک میخ و چوب دارای نظم و ترتیب بیشتر شدهاند، ولی درهمین حین شخصی که در حال ساختن کاردستی بوده مقداری گرما را به محیط وارد کرده که این گرما باعث بالارفتن آنتروپی کلی جهان شده لست. البته وجود انسان به طور مستقیم در چنین پروسهای ضروری نیست. برای مثال وقتی هوا خنک میشود، با توجه به تجمع بیشتر ملکولها و حرکت کمتر در هوای سرد نسبت به هوای گرم، آنتروپی کاهش یافتهاست. درنتیجه درحالیکه آنتروپی اطراف فردی در روسیه در حال کم شدن است، در همان زمان آنتروپی محیطی که در اطراف فرد در عربستان است بیشتر میشود.به بیان سادهتر طبیعت میتواند در بی نظمی، بطور موضعی به سمت نظم برود بدون اینکه قانون دوم ترمودینامیک را نقض کند.
یکی از پایههای اصلی نظریه فرگشت این است که برخی جهشهای ژنتیکی برای بقای موجود زنده در محیطی خاص مناسبند و اگر این جهشها بتوانند به نسل بعدی منتقل شوند باعث ایجاد گوناگونی در موجودات زنده میشوند. در اینجا شاید اینطور به نظر برسد که این جهشها که تصادفی هستند باعث افزایش آنتروپی در سیستم بسته میشوند. ولی مسئلهای که باید در نظر داشت اینستکه فرگشت در یک سیستم بسته اتفاق نمیافتد. در واقع بدون وجود یک سری عوامل خارجی مثل انتخاب طبیعی فرگشت در بین ارگانیسمها غیرممکن میشود.برخی خلقتگرایان بر این باورمند که مکانیسم انتخاب طبیعی، خود بخشی از سیستم بسته است. اما دلایل متعددی وجود دارند که این نوع برداشت از قانون دوم ترمودینامیک و رابطه آن با فرگشت نادرست است. اولین مسئلهای که مطرح میشود این است که هیچ شاهدی گواه بر این وجود ندارد که یک یوکاریوت یا موجود پیچیده نسبت به یک پروکاریوت یا موجود سادهتر دارای آنتروپی کمتری است. در اینجا لازم است که به مفهوم آنتروپی توجه شود. آنتروپی روشی برای اندازهگیری بینظمی میباشد و به هیچ عنوان نمیتوان از آن نتیجه گرفت گه آنتروپی به معنای سادگی یک ارگانیسم در مقابل پیچیدگی ارگانیسم دیگر است. به عنوان مثال هیچ مدرکی دال بر منظمتر بودن ساختار یک انسان در مقایسه با یک شامپانزه در سطح ملکولی وجود ندارد. یک بلور جامد دارای آنتروپی کمتری نسبت به انسان و یا شامپانزه است، و همینطور ساختار بسیار سادهتری نسبت به انسان و شامپانزه دارد. به بیان سادهتر پیچیدهتر شدن ارتباط مستقیمی با کاهش آنتروپی ندارد.حتی اگر فرض کنیم که پیچیدهتر شدن ساختار باعث کاهش آنتروپی میشود (که اینطور نیست) باز هم قانون دوم ترمودینامیک تضادی با فرگشت این موجودات دارای آنتروپی کمتر ندارد. محیطی که در آن فرگشت در حال رخ دادن است (زمین) دارای یک منبع بزرگ و قابل توجه انرژی است (خورشید) که هر لحظه انرژی فراوانی به زمین میدهد. در عین حال فرآیندهای دیگر مانند گرمایش زمین باعث افزایش آنتروپی میشوند و این افزایش آنتروپی بسیار بیشتر از مقداری است که در فرگشت باعث کاهش آنتروپی میشود. مسئله فقط فرگشت نیست، بسیاری فرآیندهای غیر زیستی دیگر هم بر روی زمین اتفاق میافتند که به کاهش آنتروپی میانجامند، اما با توجه به اینکه همواره انرژی فراوانی از سوی خورشید به آنها میرسد آنتروپی کلی افزایش مییابد.در پایان، همانطور که نشان داده شد, با هر فرضی قانون دوم ترمودینامیک با فرگشت در تناقض نیست. در واقع ارتباط و تاثیر فرگشت با قانون دوم ترمودینامیک همانند ارتباط فرگشت با قانون جاذبه نیوتن است، و هیچکدام یکدیگر را نقض نمیکنند. البته باید توجه کرد که مثالهایی که زده شد در صورتی بودند که فرگشت را در یک سیستم کاملا بسته در نظر بگیریم، درحالیکه با توجه به وجود خورشید و انرژی مدام آن، فرگشت در یک سیستم باز اتفاق میافتد و نیازی به این استدلال ها نیست.فرگشت نیز همانند دیگر نظریههای علمی در هر زمان در معرض امتحان و آزمون مجدد است. اگر مدرک محکمی برای نادرست بودن آن پیدا شود دانشمندان از تجدید نظر در نظریات خود استقبال میکنند. اما چنین مدرکی کشف نشده و با توجه به انبوه مدارک متنوع در تایید فرگشت بعید به نظر میرسد. این عمل خلقتگرایان که سعی میکنند ادعای خود مبنی برمردود بودن فرگشت را با تغییر دادن یک قانون فیزیکی اثبات کنند به هیچ وجه قابل قبول نیست و کاری غیر اخلاقی به حساب میآید.
نویسنده: آریا فهیمی
fargasht.wordpress.com
آیا انسان نتیجه و پیوند خوک نر با شامپانزه ماده است؟!
گزارش دیلی میل
روزنامه دیلی میل در صفحه علوم خوددر تاریخ ۲ دسامبر ۲۰۱۳ (۱۱ آذر ۹۲) به چگونگی پیدایش انسان اولیه پرداخته و نظریه دکتر اوگن مکارتی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] کارشناس بزرگ ژنتیک از دانشگاه جورجیا را این چنین بیان می کند: “بشر اولیه زاییده جفت گیری یک خوک نر با شامپانزه ماده است”. البته این نظریه از سوی شماری دانشمندان مخالف رد شده است.
دکتر مکارتی می گوید که ویژگی های بسیار زیادی میان خوک، شامپانزه و انسان وجود دارد. خصوصیاتی که در انواع دیگر جانوران نخستین روی زمین دیده نشده است. شاید نظر دکتر مکارتی آن باشد که خصوصیات خوک و شامپانزه رویهم همان ویژگی های انسان را می سازد.
دکتر مکارتی می گوید: سوس اسکورفا Sus scrofa نخستین خوک در تاریخ زیست شناسی است که همه نشانه های مشترک با انسان را داشته است. بنابراین، این ویژگی ها و نشانه های کمی متفاوت میتواند نتیجه آمیزش خوک با شامپانزه باشد. گرچه باز هم اختلافات آناتومی زیادی در میان انسان و این حیوانات دیده می شود.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اسکلت سر انسان اولیه که شباهت و نزدیکی بسیار زیادی با خوک و شامپانزه دارد.
تفاوت های انسان از خوک و شامپانزه
پوست بدون مو، لایه ضخیم چربی روی بدن، چشمان روشن و شفاف، بینی برآمده، و ابروهای پرپشت و کلفت نشانه هایی است که در خوک وجود دارد و در انسان دیده نمی شود. ولی در برابر نشانه های بسیاری هستند که انسان را در ساختمان بدن و عضو های داخلی با خوک مشترک می سازد.
بافت پوست، و دریچه قلب خوک با انسان تفاوتی ندارد و در عمل جراحی به عنوان عضو جانشین به کار می رود.
می توان گفت که پیوند خوک و شامپانزه اولیه برای چندین نسل و زاد و ولد گوناگون، همچنان در میان شامپانزه ها می زیست و هرچه بیشتر به نسل های جدید آنان می رسید شباهت آن به خوک کمتر شده و به شامپانزه شبیه تر میماند.
پس از زایش های گوناگون، پیوندهای نو توانستند با یکدیگر آمیزش کنند و نسل جدیدی را برای خود به وجود آورند که از هرکدام خوک و یا شامپانزه فاصله بگیرند. آن تغییری که امروز ما میان انسان و این دو حیوان می بینیم.
مخالفت دانشمندان دیگر
عده ای از دانشمندان زیست شناسی با نظریه دکتر مکارتی مخالفت کردند. یک انتقاد بزرگ آنست که امکان بسیار کمی وجود دارد که خوک و شامپانزه بتوانند جفت گیری کنند. بنا به نظریه تکامل، این دوگروه حیوانات ۸۰ میلیون سال پیش از هم جدا شدند.
نکته دیگر این که اسپرم خوک نمی تواند تخمک شامپانزه را تشخیص دهد و بدان نزدیک گردد. نکته دیگر آن که شامپانزه دارای ۴۸ کروموزوم می باشد در حالی که خوک تنها ۳۸ کروموزوم.
ولی دکتر مکارتی اصرار دارد که تغییر پیوندها در طول زمان که با جفت گیری های مختلف انجام شده پاسخ گوی بسیاری از پرسش ها می باشد که نظریه داروین در تشریح آن با اشکالات برخورد می کند و پاسخ گوی آن ها نیست.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شامپانزه و خوک دو جانوری که به انسان شباهت بسیاری دارند.
نکته پایانی:
نظریه فرگشت و یا تکامل داروین نشان می دهد که جانوران و از جمله انسان، به دنبال پرورش و گسترش موجودات تک سلولی در طی زمان یکی پس از دیگری به وجود آمده و راه فرگشت و تکامل به موجودات کاملتر و بهتر را پیمودند تا به انسان رسیدند.
دکتر اوگن مکارتی کارشناس برجسته ژنتیک دانشگاه جورجیا پس از بررسی های ژنتیکی موجودات گذشته و حال، به این نتیجه می رسد که انسان نخستین در پی آمیزش خوک نر با شامپانزه ماده و طی قرنها زاد و لدهای متوالی و تغییرات تدریجی به وجود آمده است.
سوس اسکورفا نخستین خوک در تاریخ زیست شناسی است که همه نشانه های مشترک با انسان را داشته است.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بیشتر شبیه یک داستان تخیلی هست این موضوع و تغریبن میشه گفت غلط. حتی اگر فرض کنیم که خوک با شامپانزه جفتگیری کردند و ... به طور طبیعی امکان ترکیب اسپرم و تخمک دو جانور وجود نداره.
بهزاد جان اینجا رو هم اصلاح کن. به جای اسپرم دوم، باید نوشته بشه تخمک.نقل قول:
نکته دیگر این که اسپرم خوک نمی تواند اسپرم شامپانزه را تشخیص دهد و بدان نزدیک گردد.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اونقدر هم بعید نیست . چند سال پیش یک مقاله ای در Nature منتشر شده بود درباره پلاتیپوس [Platypus] که نشون میداد که ژنوم پلاتیپوس شامل کروموزم های پستانداران و پرندگانه .
به نوعی یک حیوان دو رگه از سمور آبی و اردک تلقی میشه . با این که تخم گذاره ولی پستانداره و فرزندانش هم بعد از خروج از تخم از شیر مادر استفاده میکنن .
البته این چیزی رو ثابت نمیکنه . ولی اینقدر راحت هم نمیشه رد کرد . باید بیشتر پیگیرش بشیم و ببینیم تحقیقات آینده چی میگه . {البته اگه ادامه داده بشه} [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این مطلب رو هم بخونین توضیحات خوبی داده .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بین راسته ها ،تیره ها و سرده های متفاوت اختلاط نژادی ممکن نیستنقل قول:
بین دو گونه ی متفاوت هم عمدتا بهمین صورته جز موارد نادر که به تولید فرزندی عقیم ختم میشه
البته این چیزیه که ما امروزه (کواترنری) داریم می بینیم. در گذشته های بسیار دورتر که تنوع و تخصصی شدن گونه ها کمتر از امروز بوده طبعا اختلاط بین گونه ها هم دارای روابط متفاوت بوده. پس فرض مطروحه از طرف این دانشمندان هم که راجع به نیاکان پستانداران امروزیه میتونه معتبر باشه
این مقاله (گرچه در ترجمش تعبیرات ژورنالیستی و نادرست علمی هم در اون استفاده شده) داره راجع به حدفاصل کرتاسه و پالئوژن صحبت میکنه که تنوع پستانداران روی زمین بسیار محدودتر از امروز بوده و نه خوکی بصورت امروزین وجود داشته و نه نخستیان امروزی. بحث روی اجداد اولیه و نزدیک بهم اینهاست که احتمال امکان جفتگیری با هم رو همچنان داشتند
دوستان امیدوارم قوانین این تاپیک رو نقض نکرده باشم. ولی همین الان به یک مقاله ی جالب در New Scientist برخوردم که واقعا هم واسم عجیب بود و هم به نظر من تفسیرهای خیلی جالب تکاملی میتونه داشته باشه حالا نمیدونم چقدر به بحث فعلی میتونه ربط داشته باشه:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوستان :n02:
امروز یکی از بزرگ ترین کشفیات تاریخ تکامل انسان در ژورنال Nature چاپ شد:
A mitochondrial genome sequence of a hominin from Sima de los Huesos
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این فسیل که حاوی DNA بوده مربوط به حدود 400,000 سال پیش هست، یعنی 300,000 سال قدیمی تر از DNA هر گونه انسان که در گذشته در اختیارمون بوده. نکته اینجاست که اینجا DNA و فسیل های 28 نفر هست نه فقط یک انسان که اهمیت قضیه رو نشون می ده. نکته جالب اینجاست که اینقدر اطلاعات جدید و نکات مهم در این DNA ها هست و بعضی از این اطلاعات گاها در تضاد با هم هستند که سوالات تحقیقاتی بسیار مهم و جدیدی رو مطرح می کنند و فرصت مهمی است برای کشفیات جدید درباره تکامل/مهاجرت انسان در گذشته.
تو وبسایتای ایرانی فقط زومیت خبرش رو کار کردنقل قول:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به نظر میرسد فسیلهای یافت شده در غارهای اسپانیا حاوی قدیمی ترین رشته DNA یافت شده تا به حال باشند. این رشتههای DNA که از استخوان فمور (استخوان ران پا) به دست آمدهاند قدمتی حدود 400,000 سال دارند. این یافته میتواند کمک به سزایی به دانشمندان در فهم روند تکاملی انسانها بکند.
محققان در بررسیهای اولیه بر اساس آناتومی استخوانها حدس میزند که این فسیلها مربوط به نخستین نئاندرتالها باشند، در حالی که در بررسیهای بعدی بر اساس رشتههای DNA مشخص شد که این استخوانها به دستهی دیگری از انسانها به نام دنیسوانها (Denisovans) تعلق دارد. برای هر چه بیشتر پیچیده تر شدن داستان باید اشاره کرد که تا به حال DNA دنیسوانها تنها در سیبری (با فاصلهای حدود 6,000کیلومتری از این یافته) کشف شده است.
تا پیش از این تصور غالب بر این بود که دنیسوانها تنها در مناطق آسیای شرقی زندگی میکردند. ضمن اینکه تصور میشد این دسته از انسانها شباهتی به نئاندرتالها ندارند. بنابر این یافته که اخیرا توسط موسسهی ماکس پلانک در نشریهی Nature به چاپ رسیده است میتوان به این شکل نتیجه گیری کرد که گونهای که در غارهای Sima de los Huesos اسپانیا کشف شده است به نوعی جد دنیسوانها و نئاندرتالها محسوب میشود. محققان همچنین بر این باورند که طی روند تکاملی نئاندرتالها برخی از ژنهای آنها از بین رفته در نتیجه آنها به گونهای جدید و متفاوت از دنیسوانها تبدیل شده اند.
قدیمی ترین DNA یافت شده تا به حال مربوط به 100,000 سال پیش بوده است. این رشته DNA که در لایههای یخ عمق زمین یافت شده بود توسط فناوری که در موسسهی ماکس پلانک در سال 1997 توسعه داده شد، بازآوری گردید. با یافتن این رشته سوالات بسیاری مطرح شده که با توجه به 28 اسکلتی که در این غار کشف شده، هنوز بخش زیادی از اطلاعات مانده است که باید استخراج و تحلیل شوند.
منبع
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
لازم به توضیحه که تعبیر رشته ی DNA در اینجا غلط اندازه چون [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ، کوچک و حلقوی هست و ارتباطی با رشته ی دوتایی DNA داخل هسته هم نداره. اطلاعات ناچیزی (کمتر از %1) رو هم با خودش منتقل میکنه
گرچه همین میزان ناچیز اطلاعات در mtDNA باعث میشه وقتی جانداری رو کلون میکنند، (برخلاف تصورات رایج افراد) با جاندار اصلی %100 یکسان نباشه و قدری تفاوتهای ژنتیکی با هم پیدا کنند
دوستان خواهشا یک جواب به این هم بدید.البته خودم هم قبولش ندارم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ورهٔ کامبرین حدود ۵۴۲ میلیون سال پیش آغاز شده و تا حدوداً ۴۸۸/۳ میلیون سال پیش ادامه داشتهاست.
دوره کامبرین نقش اساسی و مهمی در تاریخ حیات بر روی زمین ایفا میکند. زمانی که اغلب گروههای بزرگ جانوران اولیه در قالب فسیل ظاهر شدند. این حادثه گاهی (انفجار کامبرین) نامیده میشود به دلیل اینکه زمان کمی برای ایجاد آن طی شدهاست. در ابتدا تصور میشد که سنگهای این دوره حاوی اولین و قدیمیترین فسیلهای جانوری است.
در این دوره در مدت زمان کمی تعداد زیادی موجودات بوجود آمدند که هنوز هیچ زنجیره ای بین موجوداتی که این دوره پدید آمدند و موجودات دوره ی قبل وجود ندارد!
وبصورت حلقه ی مفقوده باقی مانده است.
تعداد زیادی از دانشمندان خود متعجب هستند که چگونه در این مدت زمان کم در این مقیاس وسیع موجودات بوجود آمده اند درحالی که هیچ دلیلی مبنی بر تکامل این موجودات از موجودات دوره ی قبل وجود ندارد.
و این خود یکی از دلایل رد فرضیه تکاملی داروین است و تنها نظریه ی خلقت توسط یک خالق بزرگ در مورد این دوره صدق می کند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بيست زائده غير نياز در انسان كه در حيوانات وجود دارد و به درد انسان نمي خورد و از گذشته به ارث برده است :
موارد زير توسط انجمن پزشكان اروپا ، انجمن پزشكي سلطنتي انگستان ، دانشگاه هاروارد ، دانشكده ملي پزشكان آمريكا تائيد شده است :
بر اساس نظریه تکاملی داروین، باقی مانده از اعضا اجداد انسانهاست که در بدن انسان به صورت کوچک و بدون عملکرد باقی مانده است:
۱. ارگان ومرونازال VOMERONASAL ORGAN:
یا ارگان جاکوبسون که حفره ای است در پل های بینی دو سمت با گیرنده های شیمیایی که در انسان عملکردی ندارند. در جانوران پست تر وظیفه درک ماده شیمیایی فرومون رو بر عهده دارند .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عضلات خارجی گوش 2 :
عضله هايي هستند که در بخش خارجی گوش واقع شده اند و در سایر حیوانات نظیر خرگوشها و سگها، وظیفه.حرکت مستقلانه گوش از سر را بر عهده دارند. اما انسانها هنوز دارای آن هستند و توسط این عضلات است که بعضی از افراد میتوانند گوششان را تکان دهند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
۳. دندان عقل:
در انسانهای اولیه که مقادیر زیادی از گیاهان رو جهت به دست آوردن انرژی مصرف میکردند داشتن یک جفت اضافه دندان آسیا در هر فک مفید به نظر میرسید اما در انسانهای امروزی که انواعی از غذاها را مصرف میکند، زیاد ضروری به نظر نمیآید
۴. دنده گردنی:
حدود یک درصد از مردم یک جفت دنده اضافی در بالای دندهای خود (در بخش گردن) دارند که به نظر میرسد باقیمانده از اجداد خزنده ما باشد. این دنده میتواند در این افراد مشکلات عروقی یا عصبی ایجاد کند.
۵. پلک سوم:
در اکثر پرندگان و پستانداران یک لایه محافظ به عنوان پلک سوم بر روی چشمشان وجود دارد که وظیفه حفاظت از چشم و خروج شن ریزه و گرد و غبار را از چشم بر عهده دارد. باقی مانده این پلک در انسان به صورت یک چین نازک در گوشه داخلی چشم وجود دارد.
۶. تکمه یا نقطه داروین:
اگر لبه خارجی لاله گوش خود رو لمس کنید به یک برجستگی برمیخورید که به نام دکمه داروین مشهور است. در حیواناتی نظیر خرگوش این تکمه در انتهای گوشها قرار دارد و وظیفه فوکوس صداهای دور را روی گوش بر عهده دارد.
۷. عضله زیر ترقوه:
عضله کوچکی که در زیر شانه قرار دارد و از دنده اول به ترقوه کشیده شده است و در صورتی برای انسان مفید بود که هنوز بر روی ۴ پا راه میرفت. البته بعضی از مردم این عضله را ندارند و بعضی نیز یک جفت از آن را دارند.
۸. عضله پالماریس (خیاطه):
عضله بلند و نازکی که از زانو به کمر کشیده شده و ۸۹ درصد مردم دارای این عضله هستند. این عضله در جانوران پست تر در آویزان شدن و بالا رفتن از درخت بسیار مهم است. جراحان معمولا این عضله رو در جراحی های ترمیمی عضلات برداشته و از آن استفاده میکنند.
۹. نوک پس/تان در مردان:
مجاری شیری قبل از اینکه هورمون جنسی مردانه (تستوسترون) در جنین باعث ایجاد صفات مربوط به جنس مذکر بشود به وجود میآیند. مردان دارای بافت پس/تانی هستند اما عملا استفادهای از آنها نمیکنند.
۱۰. عضلات صاف کننده مو:
در بسیاری از جانوران این عضلات که در قاعده موهای بدن واقع شده اند وظیفه سیخ کردن موهای جانور را در هنگام بروز خطر دارند تا جانور بتواند از آن به عنوان ترساندن مهاجم استفاده کند.
۱۱. زائده آپاندیس:
یک لوله عضلانی باریک در روده بزرگ که در به نظر میرسد باقی مانده بخش از روده جانوران باشد که وظیفه هضم سلولز غذا (گیاهان) را بر عهده داشته باشد. اما در انسان بیشتر حاوی گلبول های سفید و غدد لنفاوی است.
۱۲. موهای بدن:
ابروها در جلوگیری از ورود عرق به چشم ها و موها در آقایان در انتخاب جنسی نقش دارند. اما به نظر میرسد اکثر موها در بدن نقش موثری را ایفا نمیکنند
۱۳. دنده سیزدهم:
در شامپانزه ها و گوریل ها ۱۳ جفت دنده وجود دارد در حالی که در انسانها ۱۲ جفت. اما ۸ درصد از مردم دارای جفت دنده سیزدهم هستند که به نظر نمیرسد عملکردی را در آنها ایفا کند
۱۴ । عضله کف پایی:
به نظر میرسد در جانوران پست تر وظیفه چنگ شدن و قلاب شدن پاها به شاخه ها را بر عهده داشته است . اما در انسان به نظر میرسد فقط کمی کف پا را به پایین خم میکند. در ۹ درصد مردم این عضله وجود ندارد
۱۵. رحم مردانه:
باقی مانده از ارگان تناسلی زنانه که از غده پروستات مرد آویزان است
۱۶. انگشت پنجم پا:
در پریماتها و پستانداران پست تر انگشتان پا وظیفه چنگ زدن و آویزان شدن از شاخه ها را بر عهده داشته اند.. اما انسانها احتیاج به انگشتان بزرگ پا دارند تا بتواندد با آنها ایستاده راه رفته و تعادل خود را حفظ کنند. لذا به نظر میرسد انگشت پنجم یا کوچکترین انگشت پا نقش اصلی در این مورد ایفا نکند.
۱۷. وازدفران (لوله منی) زنان:
ارگان تکامل نیافته مردانه که انتهای در کنار تخمدانها قرار دارد. فاقد عملکرد است
۱۸. عضله هرمی (پیرامیدال) :
حدود ۲۰ درصد افراد این عضله مثلثی، کوچک و شبیه کیسه را که در استخوان شرمگاهی (پوبیس) است ندارند. به نظر میرسد این عضله باقی ماندهای از کیسه در جانوران کیسه دار باشد.
۱۹. استخوان دنبالچه (کوکسیس):
مجموعه چند مهره به هم جوش خورده کوچک که درا نتهای ستون مهره ها واقع شده و در پستانداران دیگر وظیفه حفظ تعادل و ارتباط را بر عهده دارد. اما در انسان نقشی را بر عهده ندارد.
۲۰. سینوسهای اطراف بینی:
به نظر میرسد در انسانها نخستین این سینوسها سرشار از مخاط بویایی بوده تا به این ترتیب حس بویایی آنها را تقویت کرده و آنها را از خطرات حفظ کند. اما نقش انها در انسان امروزی به شکل دهی به صورت، گرم کردن هوای ورودی به ریه ها و سبکتر شدن سر کمک میکند. التهاب این سینوسها باعث سینوزیت میشود
اين چند اصل امروز در زيست شناسي به اثبات رسيده كه به آن جهش فيزيكي و جهش مادي مي گويند .
منابع :
1 ـ منشاء انسان ، ميخائيل نستورخ ، مترجمين : مشرف الملك دهكردي ـ دكتر محمد طيوري ؛ ص :143 ـ 174
دوست عزیز تمام 36 ص اخیر این تاپیک پاسخ دادن به همین اشکالات بی مبنا بودهنقل قول:
در دو خط آخرش می بینید بقدری نتیجه گیری آبکی و کودکانه ای از خودش تحویل داده که اصلا ارزش مطالعه هم نداره
دوست عزیز من هم میدونم که چرت و پرت هست.نقل قول:
ولی خواهشا یک جواب به همین بدید.من انشا ضعیفی دارم
منشاء این ادعا از سه کتاب است که توسط سایت های خارجی و داخلی روش مانور داده میشه.نقل قول:
Wells, Jonathan, 2000. Icons of Evolution, Washington DC: Regnery, pp. 40-45
Morris, Henry M. 1985. Scientific Creationism. Green Forest, AR: Master Books, pp. 80-81.
Watchtower Bible and Tract Society. 1985. Life--How Did It Get Here? Brooklyn, NY, pp. 60-62.
این نظرها در هیچ ژورنال علمی چاپ نشده و مستقیما وارد یک سری کتاب هایی شده که برای عموم نوشته شدن (در حالی که کتاب های علمی صحیح که برای عموم نوشته میشن ابتدا مباحثشون در ژورنال های علمی چاپ میشه، بعد از اینکه توافق نظر کلی درباره اون مفاهیم پیدا شد وارد کتاب های علمی برای مخاطب های علمی میشه و بعد از اون به زبان ساده وارد کتاب های علمی برای عموم میشه).
اما چرا این نظرها اشتباه است:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در این لینک ها بطور علمی توضیح داده شده و من خلاصه می کنم:
* دوره کامبرین به هیچ وجه نشون نمی ده تمام این گروه های بزرگ جانوران همزمان و بطور کامل پدید آمده اند. ادعایی که در متن این خبر و در اون کتاب ها شده دروغگویی و تغییر واقعیت های علمی است.
* دوره کامبرین اولین دوره ای بوده که اعضای بدن سخت و محکم (استخوان، صدف، ...) پدید اومدن و این بسیار طبیعی است که برای دوره های قبل از اون فسیل های کمی باشه. این دقیقا پیشبینی است که بر اساس تکامل میشه که کاملا با واقعیت و یافته ها سازگاری داره.
* فسیل های قبل از دوره کامبرین که یافته شده همگی تماما در تایید اجداد موجوداتی هستند که در این دوره وجود دارند و این ادعا که هیچ زنجیره ای وجود نداره دروغگویی محض است.
* شواهد ژنتیک که در دسترس است صحت تمامی یافته های فسیلی رو در این دوره تایید می کنه.
خیلی واضح هست این خبر با دروغگویی و اطلاعات غلط سعی در مخفی کردن واقعیت ها داره. در لینک اول از سایت talkorigins توضیحات کامل در این باره داده شده و رفرنس های علمی هم ارائه شده.
برای پاسختون ممنونم.نقل قول:
فقط یک سوال دیگه داشتم.
من همیشه فکر میکردم که که استفاده یا عدم استفاده از یک چیزی باعث فرگشت میشه
.مثلا در یک جا خونده بودم که در اینده بشر از نظر حافظه ضعیف تر میشه چون خیلی کمتر دیگه به خاطر تکنولوژی چیزی را حفظ میکنه.
یا مثلا دندان های بشر قبلا تیزتر بوده و الان کندتر شده و دلیلش هم همین کمتر استفاده کردن از تیزی دندان طی قرن ها بوده
ولی با این مطلب برخورد زیر برخورد کردم میشه من را توجیه کنید
لامارکیسم
بنا به نظرِ لامارک (۱۷۴۴–۱۸۲۹) و بسیاری از زیست شناسان همزمانِ او و پس از وی، عواملِ گوناگونی که در طولِ زندگی فرد بر وی اثر میگذارند، در سرشت فرزندانِ او نیز موثر واقع میشوند. این دیدگاه که امروزه تحت عنوانِ لامارکیسم (به انگلیسی: Lamarckism) شناخته میشود، در حال حاضر به کلی منسوخ شدهاست. لامارکیستها عقیده داشتند در صورتِ زیاد بکاربردنِ یک اندام، آن اندام رفته رفته تقویت میشود و شکلِ جدیدی مناسب با عادتی که کسب کرده حاصل میکند. به عنوان مثال، بنابر این نظر، دراز شدنِ گردن و پاهای زرافه به همین روش صورت گرفتهاست. از طرفی، چنانچه از یک اندام استفاده نشود، آن اندام رفته رفته تحلیل میرود و کوچک میشود، تا جایی که ممکن است به کلی از میان برود. به نظر لامارک، نبودِ چشم در جاندارانِ ساکنِ غارهای تاریک و یا همچنین نبودِ دست و پا در مارها به همین سبب بودهاست.[۱]
لامارک به موروثی بودنِ صفاتِ اکتسابی معتقد بود. به عقیدهٔ او تمامی تغییراتی که به دلیلِ اکتساب (سازش) در طولِ دورهٔ زندگی در ساختارِ افراد ظاهر میشوند، در طی زادآوری حفظ شده و به نسلهای بعد منتقل میشوند. مثلاً فرزندانِ یک آهنگر صاحبِ بازوانِ قوی خواهند بود چرا که پدر آنها از بازوانش کار بسیار کشیدهاست. این اصل معروفترین اصل در نظریهٔ لامارک است که به رواجِ لامارکسیم انجامید.
رد لامارکیسم
بر خلاف نظرِ لامارک و همفکرانش، امروزه میدانیم که صفاتِ اکتسابی به ارث نمیرسند، زیرا ناشی از اثراتِ محیط و رشدِ جاندارند، نه اثراتِ ژنهای جاندار. فقط صفاتِ وابسته به ژنها میتوانند از نسلی به نسل بعد منتقل شوند، آن هم به شرطی که ژنهای کنترل کنندهٔ آن صفات در سلولهای «جنسی» (گامتها) موجود باشند.[۲] هرگونه تغییری که بر اثر بکار بردن و یا به کارنبردنِ اندام، و یا به هر علت دیگر، در سلولهای دیگرِ بدن، غیر از سلولهای جنسی رخ دهد، تاثیری در صفاتِ نسلِ بعدی نخواهد داشت. آزمایشاتِ بسیاری در این زمینه صورت گرفتهاست. مثلاً برای آزمودنِ اثرِ عدمِ استعمالِ یک اندام، آزمایشی ترتیب داده شد که در آن مگسها تا ۶۹ نسل در تاریکی جفت گیری کردند، در پایان مشاهده شد که بینایی نسلِ آخر آسیبی ندیده و واکنش افرادِ آن در مقابلِ نور کاملاً طبیعی است
منبع:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نظریه ی داروین، انتخاب طبیعی نام داره که در کتاب منشأ انواع مطرح شدنقل قول:
انتخاب طبیعی یعنی طبیعت موجود سازگارتر رو انتخاب میکنه و اونی که با محیط سازگار نیست رو تدریجا از میان می بره . یک مثال ابتدایی: خرگوشی در محیط قطب باقی می مونه که همرنگ محیط باشه تا از سوی شکارچی شناسایی نشه و خرگوشی در جنگل سازگارتره که سفید نباشه تا همرنگ محیط باشه و از سوی شکارچی شناسایی نشه ...
این نظریه کاملا توجیه گر تکامل جانداران از شکلهای ابتدایی اولیه به شکلهای پیچیده تر فعلی و آینده هست
نظریه ی لامارک طی آزمایشات ویسمن و بسیاری دیگر بطور کامل رد شد گرچه جدیدا مواردی تازه از صحتش به اثبات رسیده
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مورد اول که صرفا یک پیش بینی تخیلی هست و نمیشه فعلا روی اون حساب باز کردنقل قول:
.مثلا در یک جا خونده بودم که در اینده بشر از نظر حافظه ضعیف تر میشه چون خیلی کمتر دیگه به خاطر تکنولوژی چیزی را حفظ میکنه.
یا مثلا دندان های بشر قبلا تیزتر بوده و الان کندتر شده و دلیلش هم همین کمتر استفاده کردن از تیزی دندان طی قرن ها بوده
مورد دوم هم چندان صحیح نیست. شما فسیل جمجمه ی اجداد انسان رو خودتون تا 5 میلیون سال قبل که جد مشترکی با شامپانزه داشته دنبال کنید هیچوقت نمی بینید دارای دندانهای نوک تیز (نیش) به تعداد بیشتر و یا خیلی بزرگتری مثل گوشتخواران بوده باشه (مثل تصویر زیر که یک جد 3 میلیون ساله رو نشون میده) گرچه آرواره ها بلحاظ تغییرات آناتومی و فیزیولوژیک تدریجا کوچکتر شدند.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوستان یک جواب علمی به این متن بدید:
اما مسئله اینجاست که این DNA با RNA و سایر ملکولهای داخل یک سلول، که دائما در حال ساخت و ساز و رفت و آمدهای عالمانه هستند، دارای یک شعوری میباشند!
بجز اینها، ملکول DNA و سایر ملکولهای بدن از اتم ساخته شده /و اتمها از الکترون و پروتون و نوترون/ که الکترون با تعداد، نحوه چرخش و قرارگیری خود دور هسته اتم یک صفاتی رو برای آن ملکول ایجاد میکنند.
اینجا یک سؤال مهم مطرح هست:
این انرژی وغریزه چرخش از کجا می آید؟
یعنی چه کسی این نیروی مغناطیسی، ساختار زوجیت الکترون و پروتون، شعور نحوه قرارگیری و چرخش رو مقرر کرده که اینطور دقیق، ملکول ها رو بسازند و ملکولها کنار هم طوری کار کنند که سلول را بسازند و برای این سلول صفات ویژه ای رو ایجاد کنند که منجر به تولید و حیات موجود زنده ای بشه که بشر از خلق آن عاجزه!
بعبارت دیگر آن سلول با این صفات ویژه دارای توان و شعور ساخت و ساز، عملکرد، تشخیص، غریزه و.... بشه.
چه عامل و نیرویی باعث حفظ این موقعیت برای اتمها میشه؟
آیا اینها یک ایجاد کننده٬ کنترل کننده و مدبر ندارند و اگر آن ناظر حقیقتی بجز خداست آن حقیقت رو کی خلق کرده؟! آیا خالق این حقایق و آفرینشها نباید فردی عالم باشد و دقیق و توانا؟
آیا اینها یک مدبّری نداشته که اراده کرده که جهان بر این مبنا و اساس، اینگونه دقیق، از روی علم و حساب و کتاب و منظم باشد؟
ما معتقدیم که خداوند تمام خلقت رو بر اساس تدبیر و وسیله بنا کرده و هیچ اقدامی رو بدون ایجاد اسباب و علل مقرر نکرده... یعنی هرچیزی در کنار دلیل علمی آن، گواهی بر ایجاد کننده حکیمانه و باتدبیر آن اسباب و علل است.
ببینید مسئله داره اعتقادی میشه دوباره... در کوانتوم مکانیک توضیحات خیلی دقیق و خوبی وجود داره برای اینکه چرا الکترون اون رفتار خاص رو در اطراف هسته اتم داره، استفاده از ادبیات علمی که نزدیک یک قرن هست منسوخ شده (بعد از مدل اتمی بور) کمکی به یافتن حقایق نمی کنه. ما در علم نادانسته های بسیار زیادی داریم. یا میشه رفت و دید این نادانسته ها چی هستند یا میشه گفت "بشر از درک این ها عاجزه و تا ابد عاجز خواهد بود و هیچ توضیحی به جز یک خالق غیر ممکن است وجود داشته باشد". اگر همه انسان ها تفکر دوم رو داشتند الان داشتیم در غار ها زندگی می کردیم و رعد و برق رو خشم آسمان می دونستیم و براش انسان قربانی می کردیم.نقل قول:
پیامد های فلسفی یک موضوع علمی ربطی به اون موضوع علمی نداره. علم از طریق آزمایش و مشاهدات جهان طبیعت پیشرفت می کنه نه از تفکرات فلسفی.
انقل قول:
ما مسئله اینجاست که این DNA با RNA و سایر ملکولهای داخل یک سلول، که دائما در حال ساخت و ساز و رفت و آمدهای عالمانه هستند، دارای یک شعوری میباشند!
چیزی که توصیف شده شعور نیست ساختار شیمیایی نوکلئیک اسید هست هرنوکلئوتید از یک مولکول اسید فسفریک ،یک مولکول قند 5 کربنی ،یک مولکول باز نیتروژندار تشکیل شده در ساختار یه DNA (و RNA)دو زنجیره از طریق باز های نیتروژن دار به هم متصل شدن ساختار این باز ها به گونه ای هست که تنها بر اساس موقعیت جفت خودشون رو تکمیل میکنن(مثلا باز A مکمل باز T هست و با باز G پیوندی برقرار نمیکنه )نقل قول:
ملکولها کنار هم طوری کار کنند که سلول را بسازند و برای این سلول صفات ویژه ای رو ایجاد کنند که منجر به تولید و حیات موجود زنده ای بشه که بشر از خلق آن عاجزه!
ساختار DNA
مثل ساختار یه کلید با قفل چیزی که با اسم شعور ازش یاد شده در واقع قفل شدن دو ساختار مکمل هم هست (درست مانند قفل و کلید) و پیوند بین باز ها هم از طریق پیوند هیدرژنی اتفاق می افته.
با این توضیحات و با دیدگاه نویسنده قفل و کلید هم باید ذاتا دارای شعور باشند چون کلید می داند باید قفل خودش رو باز کنه و قفل دیگری رو باز نمی کنه قفل هم تنها با کلید خودش باز میشود..
اگر شعور ذاتی عامل فعالیت سلول ها و مولکول های بدن باشه باید بدونیم که سلول ها و مولکول ها گاهی شعورشون رو از دست میدن وفعالیت های عالمانه خودشون رو فراموش می کنن مثلا در بیماری های خودایمنی از جمله ام اس یا ویتیلیگو دستگاه ایمنی بدن بدون دلیل سلول خودی رو بیگانه تلقی می کنه و اون ها رو تخریب میکنه .
صفات سلول رو تنها ژن ها تعیین می کنن کنار هم قرار گرفتن ژن ها و به ارث رسیدنشون طی تولید مثل(میوز) از الگوی خاصی پیروی نمی کنه که وجود این الگو رو بخوایم به شعور مولکول ها نسبت بدیم به صورت تصادفی امکان داره هر ژنی به سلول دختر منتقل بشه و سلول دختر صفاتی رو داشته باشه که سلول دختر مشابه اون از همان سلول مادر این صفات رو نداشته باشه یعنی به ارث رسیدن صفات تحت کنترل ژن ها کاملا تصادفی هست و امکان داره موجود زنده ای ایجاد بشه که از نظر ژنتیکی نرمال نباشه .. این موارد با شعور ذاتی مورد نظر نویسنده در تضاده ..
با تشکر برای جوابتوننقل قول:
لطفا به این هم پاسخ بدید
متأسفانه مطلب من رو درست نخوندید. آنچه من بهش اشاره کردم، شعور کار منظم و انرژی حاصل از چرخش تعداد خاصی از الکترونها به دور هسته اتم و ایجاد صفات برای ملکول بود. این خواص رو کی تعیین کرده؟
و کی سبب ساز این بوده که از ترکیب ملکولها سلولی ایجاد کنه که آن سلول برای خودش یک کارخانه غذاسازی و تولید مثل باشه و موجودات از همین سلول ایجاد بشن.
و چه کسی از همین سلول انواع موجودات رو خلق کرده
چه کسی این روال رو مدیریت میکنه
دوست محترم سوالات شما و اصولا این جنس سوالات ربطی به نظریه انتخاب طبیعی داروین و این تاپیک نداره!نقل قول:
ضمن اینکه اینجور پرسشها رو باید برید از فلاسفه و متخصصان علوم انسانی بپرسید چون مطلقا ارتباطی با تحقیقات جاری در علوم پایه و مهندسی نداره. اصولا علوم تجربی به این موضوعات هیچ کاری نداره و موضع رد یا اثبات هم نمیتونه اتخاذ کنه چون فراطبیعه و یا برداشت های عقیدتی از علم به خود علم مربوط نیستند
انجمن علوم انسانی جای بهتریه برای طرح این دست سوالات شما
البته فکر کنم پاسخ علمی هم داشته باشه.نقل قول:
چون درباره عملکرد dna هست.
نقل قول:سوالتون درباره عملکرد DNA نیست، سوالتون اینه که چه کسی DNA رو طراحی کرده که اینطوری عمل کنه. علم "چگونگی" ها رو توضیح می ده، که چگونه DNA این طوری که ما مشاهده می کنیم عمل می کنه، پرسش شما کماکان باقی خواهد بود که "چه کسی" میگه DNA اینطوری کار کنه و چه کسی این ها رو اینطوری خلق کرده.نقل قول:
سوال شما یک سوال مطلقا فلسفی و خارج از دامنه علم است. تا جایی که به علم مربوط است DNA خلق نشده بلکه بر اثر تکامل پدید اومده. باز سوال شما باقی است که چه کسی اون مکانیزم طبیعت که باعث شد DNA پدید بیاد رو طراحی کرده و این یک پرسش فلسفی است.
مگه دانشمندان نمیگن از بیگ بنگ به بعد به طور کامل میشه حیات موجودات را توضیح داد ؟؟نقل قول:
من نمیخوام بدونم چه کسی این ها را این طوری خلق کرده.پرسش من این هست که توضیح علمیش چیه.
ایا خواص این 4 عنصر اصلی هستی حیات دلیلش هست؟؟
یعنی عملکرد دی ان ای هیچ توضیح زیست شناسی نداره؟؟