من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند .
Printable View
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند .
سلام نمي دونم تا حالا كسي اين كا ر رو كرده يا نه ولي بيشتر آثار دكتر و توي اين دو تا فايل جمع آوري كردم اگر مايل بودين دانلود كنيد و اگر تكراري بود ببخشيد
بخش اول :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بخش دوم :
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
:11:
کفر و دین تعصب و تفرقه نیست
خیالبافی های بی درد و جدال بی دردان فیلسوف و صوفی نیست
کفر و دین غی و رشد انسان است .
دکتر شریعتی
تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم!
من می دانم که چه حرف هایی را با چه زبانی باید زد، من می دانم که هریک از این زبانها برای گفتن چه حرف هایی است.
حرف هایی است که باید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان، و حرف هایی که باید زد اما نه به کسی، حرف های بی مخاطب، و حرف هایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود. اشتباه نکنید، این غیر از حرف هایی است که از کسی می زنیم و نمی خواهیم که بشنود، نه، این که چیزی نیست. از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آن گونه دارند؛ سخن از حرف هایی است به کسی، به مخاطبی، حرف هایی که جز با او نمی توان گفت، جز با او نباید گفت، اما او نباید بداند، نباید بشنود، حرف های عالی و زیبا و خوب این ها است، حرف هایی که مخاطب نیز نا محرم است!
این چگونه حرف هایی است؟
این چگونه مخاطبی است؟
خدایا
آتش مقدس شک را
آن چنان در من بیفروز
تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد
وآنگاه از پس توده ی این خاکستر
لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی
شسته از هر غبار طلوع کند
خدایا
به هرکی دوست میداری بیاموز
که عشق اززندگی کردن بهتر است
و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر است
عشق یك جوشش كور است و پیوندی از سر نابینایی
اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع میكند و تا هر جا كه یك روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج میگیرد
عشق در غالب دلها، در شكلها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشتركی است
اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روحها بر خلاف غریزهها هر كدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد میتوان گفت: كه به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میكند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست
عشق، در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشكار رابطه دارد. چنانچه شوپنهاور میگوید: شما بیست سال سن بر سن معشوقتان بیفزائید، آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه كنید
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج وجذب زیباییهای روح كه زیباییهای محسوس را بگونهای دیگر میبیند
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است
اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت
عشق با دوری و نزدیكی در نوسان است. اگر دوری بطول انجامد ضعیف میشود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال میكشد و تنها با بیم و امید و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند میماند
اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است، دنیایش دنیای دیگری است
عشق جوششی یكجانبه است. به معشوق نمیاندیشد كه كیست یك خود جوششی ذاتی است و از ین رو همیشه اشتباه میكند و در انتخاب بسختی میلغزد و یا همواره یكجانبه میماند و گاه، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه میزند و چون در تاریكی است و یكدیگر را نمیبینند، پس از انفجار این صاعقه است كه در پرتو رو شنایی آن، چهره یكدیگر را میتوانند دید و در اینجا است كه گاه، پس جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق كه در چهره هم مینگرند، احساس میكنند كه هم را نمیشناسند و بیگانگی و نا آشنایی پس از عشق درد كوچكی نیست
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه میبندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میكند و ازین رو است كه همواره پس از آشنایی پدید میآید و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یكدیگر میخوانند و پس از آشنا شدن است كه خودمانی میشوند
دو روح، نه دو نفر، كه ممكن است دو نفر با هم در عین رو در بایستیها احساس خودمانی بودن كنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است كه بسادگی از زیر دست احساس و فهم میگریزد و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ كلام یكدیگر احساس میشود و از این منزل است كه ناگهان، خودبخود، دو همسفر به چشم میبینند كه به پهندشت بی كرانه مهربانی رسیدهاند و آسمان صاف و بی لك دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاك و صمیمی ایمان در برابرشان باز میشود و نسیمی نرم و لطیف همچون روح یك معبد متروك كه در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا بلرزه میآورد
دوست داشتن هر لحظه پیام الهامهای تازه آسمانهای دیگر و سرزمینهای دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند
عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست
اما دوست داشتن، در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میكند و با خود به قله بلند اشراق میبرد
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
چه تنگنای سختی است زندگی...
یک انسان یا باید بماند یا برود
و این هر دو اکنون برایم از معنی تهی شده است
و دریغ که راه سومی هم نیست...
با تو، همه رنگهاي اين سرزمين را آشنا ميبينم
با تو، همه رنگهاي اين سرزمين مرا نوازشميکنند.
با تو،آهوان اينصحرا دوستان همبازي من اند.
با تو، کوه هاحاميان وفادار خاندان من اند.
باتو، زمين گاهواره اي است که مرا در آغوش خود ميخواباند.
ابر حريري است که بر گاهواره من کشيدهاند.
و طناب گاهواره ام را مادرم ،
که در پس اين کوه هاهمسايه
ما است دردست خويش دارد.
با تو، دريا با من مهربانيميکند
با تو، سپيده هر صبح بر گونه ام بوسه ميزند.
با تو، نسيم هر لحظه گيسوانم را شانه ميکند.
با تو، من با بهار ميرويم
با تو، من در عطر ياس پخش ميشوم.
با تو، من در شيره هر نبات ميجوشم.
با تومن در هر شکوفه ميشکفم.
با تو، من در طلوع لبخند ميزنم.
در هر تندر فرياد شوق مي کشم،
در حلقوم مرغان عاشق ميخوانم،
در غلغل چشمه ها مي خندم،
در ناي جويباران زمزمه ميکنم.
با تومن در روح طبيعتپنهانم،
با تو،من بودن را ،
زندگي را،
شوق را،
عشق را ،
زيباييرا،
مهرباني پاک خداوندي را مينوشم
...
دکتر علي شريعتي
وقتی که هیچ نداری
وقتی که دست هایت
ویرانه هایی هستند بی هیچ انتظاری ،
حتی بی هیچ حسرتی ،
دیگر چه بیم آن که تو را آفتاب و ماه ننوازند ؟
وقتی میعادی نباشد ، رفتن چرا ؟
روزی از روزها ،
شبی از شب ها ،
خواهم افتاد و خواهم مرد ،
اما می خواهم هر چه بیشتر بروم .
تا هرچه دورتر بیفتم ،
تا هرچه دیرتر بیفتم ،
هرچه دیرتر و دورتر بمیرم .
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ،
پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم ،
همین .
((دکتر علی شریعتی))
من هرگز از مرگ نمي هراسيده ام .
عشق به آزادي ، سختي جان دادن را بر من هموار مي سازد .
عشق به آزادي مرا همه عمر در خود گداخته است .
آزادي معبود من است .
به خاطر آزادي هر خطري بي خطر است .
هر دردي بي درد است .
هر زنداني رهايي است .
هر جهادي آسودگي است .
هر مرگي حيات است .
مرا اينچنين پرورده اند من اينچنينم .
پس چرا از فردا مي ترسم .
من تنهايي را از آزادي بيشتر دوست دارم!
))دکتر علي شريعتي((
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم .
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم .
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم .
وقتی او تمام کرد من شروع کردم .
وقتی او تمام شد من آغاز شدم .
و چه سخت است .
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است ،
مثل تنها مردن !
((دکتر علی شریعتی))
دکتر شريعتي :
« کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ، آن هم به سه دليل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت. !...
چند سالي گذشت يک روز که با همسرم از خيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه خودم زن داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم . »
دوست دارم در خيابان با كفشهايم راه بروم و به ياد خدا باشم
تا اينكه در مسجد بنشينم و به فكر كفشهايم باشم
وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید !
فاجعه ای که قربانی خاموش و بی دفاعش علی است و فاطمه و بعدها دیدیم که فرزندانشان یکایک و اخلافشان همه !
« دکتر علی شریعتی »
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سخنان دکتر علی شریعتی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دکتر علی شریعتی انسانی کاملا روشن فکر بود که واقعا جامعه ی الان به اون نیاز داره !
من این تاپیک رو زدم تا با این فرد بیشتر آشنا بشیم و از سخن های زیبایی که داره
بیشتر استفاده کنیم ... سعی کنیم از حرف های ایشون خیلی راحت نگذریم
و روی اونا فکر کنیم تا به یه نتیجه ای برسیم. :10:
آشنایی بیشتر با دکتر علی شریعتی در ویکیپدیا :
کد:http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D8%B9%D8%AA%DB%8C
سخنرانی های دکتر علی شریعتی (فایل صوتی) :
کد:http://welkin.blogsky.com/
سخنان کوتاه دکتر علی شریعتی
ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنمتا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم
با همه چيز درآميز و با هيچ چيز آميخته مشوکه در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش
خدایا میدانم که اسلام پیامبر تو با نه آغاز شد«لا اله الا الله»مرا ای فرستاده محمدبه اسلام آری بی ایمان گردان
آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد،زندگی به رنج كشیدنش می ارزد.
به سه چیز تکیه نکنغرور، دروغ و عشقآدم با غرور می تازدبا دروغ می بازدو با عشق می میرد
خدایا تقدیر مرا خیر بنویسآنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهمو آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم
برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیردهر آنچه را که خدا را از تو می گیرد
در عجبم از مردمانی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنندو بر حسین می گریند که آزادانه زیست
دکتر علی شريعتی انسانها را به چهار دسته تقسيم کرده است:
١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.عمده آدمها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم ميشوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.
٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هويتشان را به ازای چيزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصيتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآيند. مرده و زندهشان يکی است.
٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.آدمهای معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.
٤ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.
شگفتانگيزترين آدمها.در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نميتوانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما ميروند نرم نرم آهسته آهسته درک ميکنيم، باز ميشناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما هميشه عاشق اين آدمها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگيريم قفل بر زبانمان ميزنند. اختيار از ما سلب ميشود. سکوت میکنيم و غرقه در حضور آنان مست میشويم و درست در زماني که میروند يادمان میآيد که چه حرفها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اينها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
پدر ، مادر ، ما متهمیمپدرمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثراخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نهمعانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمامنتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بستو فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی راندارم!
تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکنکسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمامکوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادرکند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلانفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!
اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفاتدقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی رااز شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اماخودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به اوچه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یاترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمیکنید؟
اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضدشعور داردبدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش میاندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایانزبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت دردوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حمالهالحطب!!!
واگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوارسرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طیطریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تانبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومنآنچه عفت و تقوی می گویند.
کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شمانمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان خدای آسمان را نماز می بریدو در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را...
بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده وگنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند
اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هستاو جانشين همه نداشتنهاستنفرين ها و آفرين ها بی ثمر استاگر تمامی خلق گرگهای هار شوندو از آسمان هول و کينه بر سرم باردتو مهربان جاودان آسيب نا پذير من هستیای پناهگاه ابدیتو می توانی جانشين همه بی پناهی ها شوی
دکتر شریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی
در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر
تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛
اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید
و سوم - که از همه تهوع آور بود-
اینکه در آن سن و سال، زن داشت.
!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم،
آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه
زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم
و تازه فهمیدم که :
خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد
دیگران ابراز انزجار می کند که
در خودش وجود دارد
فهمیدن و نفهمیدنتو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .
برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کندپرهایش سفید می ماندولی قلبش سیاه میشوددوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیستاسراف محبت است
رنج تلخ است ولي وقتي آن را به تنهايي مي کشيمتا دوست را به ياري نخوانيم،
براي او کاري مي کنيم و اين خود دل را شکيبا مي کند
طعم توفيق را مي چشاند
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن
و چه بدبختي آزاردهنده اي ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است
در بهار هر نسيمي که خود را بر چهره ات مي زندياد "تنهايي" را در سرت زنده ميكند
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختي اي رنج آور و نيمه تمام است
" تنها" بودن ، بودني به نيمه است
و من براي نخستين بار در هستي ام رنج "تنهايي" را احساس کردم
می خواستم زندگی کنم راهم را بستند٬ستايش کردم گفتند خرافات است ٬عاشق شدم گفتند دروغ است ٬گريستم گفتند بهانه است ٬خنديدم گفتند ديوانه است ٬...... دنيا را نگه داريد ميخواهم پياده شوم!
نامم را پدرم انتخاب کرد!نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم!دیگر بس است!
راهم را خودم انتخاب خواهم کرد...
خدايا چگونه زيستن را به من بياموز .چگونه مردن را خود خواهم آموخت .
خداوندااگر روزي بشر گرديز حال ما خبر گرديپشيمان مي شوي از قصه خلقتاز اين بودناز اين بدعتخداوندانمي دانيکه انسان بودنوماندندر اين دنياچه دشوار استچه زجري مي کشد آنکسکه انسان استوازاحساسسرشار است
توجه : اینو مطمئن نیستم دکتر علی شریعتی گفته یا نه ولی تو یه وبلاگ برداشتم که به اسم دکتر علی شریعتی زده بود ... خیلی قشنگه :11:
دنیا را بد ساخته اندکسی را که دوست داری تو را دوست نمی داردکسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمی داریاما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست داردبه رسم و آیین هرگز به هم نمی رسندو این رنج است. زندگی یعنی این ....
ای خداوند!
به علمای ما مسؤولیت
و به عوام ما علمو به دینداران ما دین
و به مؤمنان ما روشنایی
و به روشنفكران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصبو به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهیو به جوانان ما اصالت و به اساتید ما عقیدهو به دانشجویان ما نیز عقیده و به خفتگان ما بیداریو به بیداران ما اراده و به نشستگان ما قیامو به خاموشان ما فریاد و به نویسندگان ما تعهدو به هنرمندان ما درد و به شاعران ما شعورو به محققان ما هدف و به مبلغان ما حقیقتو به حسودان ما شكاف و به خودبینان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب و به فرقههای ما وحدتو به مردم ما خودآگاهی
و به همهی ملت ما، همت تصمیم و استعداد فداكاری و شایستگی نجات و عزت ببخش!
نمی نویسم , چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی!
حرف نمی زنم , چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی!
نگاهت نمی کنم , چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی!
صدایت نمی زنم , زیرا اشک های من برای تو بی فایده است!
فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من
دیوانه ام...
در باغ « بی برگی » زادمو در ثروت « فقر » غنی گشتم.و از چشمه « ایمان » سیراب شدم.و در هوای « دوست داشتن » ، دم زدم.و در آرزوی « آزادی » سر بر داشتم.و در بالای « غرور » ، قامت کشیدم.و از « دانش » ، طعامم دادند.و از « شعر » ، شرابم نوشاندند.و از « مهر » نوازشم کردند.و « حقیقت » دینم شد و راه رفتنم.و « خیر » حیاتم شد و کار ماندنم.و « زیبایی » عشقم شد و بهانه زیستنم.
وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید !فاجعه ای که قربانی خاموش و بی دفاعش علی است و فاطمه و بعدها دیدیم که فرزندانشان یکایک و اخلافشان همه !
۱/ سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی دست های نویسندگان، اگر بدانی ، خود می توانی نوشت.(مجموعه آثار ۷)
۲/ جهان را ما ، نه آنچنانکه واقعا هست می بینیم ، جهان را ما آنچنانکه ما واقعا هستیم ، می بینیم.(۱(
۳/ بشر » یک بودن است و «انسان » یک شدن.
۴/ مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی و زاده انسان بودن است.
۵/ آگاهی اگر چه به رنج ، ناکامی و بدبختی منجر شود ، طلیعه راه و طلیعه روشنایی ، طلیعه نجات بشریت است ،… از جهلی که خوشبختی ، آرامش ، یقین و قاطعیت میآورد ، هیچ چیز ساخته نیست.(۶(
۶/ پیروزی یکروزه به دست نمی آید ، اما اگر خود را پیروز بشماری ، یکباره از دست میرود.(۷(
۷/ انسان به میزانی که می اندیشد ، انسان است، به میزانی که می آفریند انسان است نه به میزانی که آفریده های دیگران را نشخوار می کند.(۷(
۸/ باید دانست که بزرگترین معلم برای به دست آوردن استقلال و شخصیت ملی خودش دشمنی است که استقلال و شخصیت ملی اش را از او گرفته است.(۹(
۹/ عرفان دری است به دنیای دیگر ، که باید باشد و هنر، پنجره ای به آن دنیا است
۱۰/ انتظار آمادگی است نه وادادگی
۱۱/ علی آشکار ترین حقیقت و مترقی ترین مکتبی است که در شکل یک موجود انسانی تجسم یافته است ، واقعیتی بر گونه اساطیر و انسانی است که هست از آنگونه که باید باشند و نیست
۱۲/ آنگاه که کمیت عقل می لنگند، نیایش بلند ترین قله تعبیر را در پرواز عشق در شب ظلمانی عقل پیدا می کند.(۵(
۱۳/ اسلام علی بر این سه پایه استوار است : مکتب، وحدت ، عدالت
۱۴/ توده مردم به یک آگاهی نیاز دارند و روشنفکر به ایمان
۱۵/ ۱۵/ شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن ، با مرگ خویش بر دشمن پیروز می شود و اگر دشمنش را نمی کشد رسوا می کند.
۱۶/ چه فاجعه ای است که باطل به دستی عقل را شمشیر می گیرد و به دستی شرع را سپر.(۷(
۱۷/ تقلید نه تنها با تعقل سازگار نیست ، بلکه اساسا کار عقل این است که هرگاه نمی داند ، از آنکه می داند تقلید می کند و لازمه ی عقل این است که در این جا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند.(۲۲(
۱۸/ لازمه ی توحید خداوند ، توحید عالم است و لازمه ی توحید عالم توحید انسان است.(۲۶(
۱۹/ وقتی عشق فرمان می دهد ، محال سر تسلیم فرو می آورد.(۱)
۲۰/ عشق عبارت است از همه چیز را برای یک هدف دادن و به پاداشش هیچ چیز نخواستن ، این انتخاب بزرگی است ، چه انتخابی!.(۲۰(
۲۱/ وارد کردن علم و صنعت ، در اجتماع بی ایمان و بدون ایدوئولوژی مشخص ، همچون فرو کردن درخت های بزرگ و میوه دار است در زمین نامساعد در فصل نا مناسب.(۲۹(
۲۲/ فلسفه زندگی انسان امروز در این جمله خلاصه می شود : فدا کردن آسایش زندگی برای ساختن وسایل آسایش زندگی.
۲۳/ هیچ چیز به وسیله دشمن منحرف نمی شود ، دشمن زنده کننده دشمن است ، بلکه آنچه که یک فکر و یک مذهب را مسخ می کند ، دوست است یا دشمنی که در جامعه ، دوست، خودش را نشان می دهد.(۱(
۲۴/ هنر تجلی روح خلاق آدمی است، هنر با مذهب خویشاوندی دیرین دارد… هنر یک ذات عرفانی و جوهر احساس مذهبی دارد.(۹(
۲۵/ جهل، نفع و ترس عوامل انحراف بشری
۲۶/ از تنهایی به میان مردم می گریزم و از مردم به تنهایی پناه برم
۲۷/ آنان که « عشق » را در زندگی «خلق » جانشین « نان » می کنند، فریبکارانند، که نام فریبشان را « زهد» گذاشته اند.
۲۸/ مردی بوده ام از مردم و میزیسته ام در جمع و اما مردی نیز هستم در این دنیای بزرگ که در آنم و مردی در انتهای این تا ریخ شگفت که در من جاری است و نیز مردی در خویش و در یک کلمه مردی با بودن و در این صورت دردهای وجود، رنج های زیستن، حرف زدن انسانی تنها در این عالم ، بیگانه با این «بودن»!
۲۹/ هر کس مسیحی دارد، بودایی که باید از غیب برسد ، ظهور کند ، بر او ظاهر گردد و نیمه اش را در بر گیرد و تمام شود. زندگی جستجوی نیمه ها است در پی نیمه ها ، مگر نه وحدت غایت آفرینش است ؟ پروانه مسیح شمع است ، شمع تنها در جمع ، چشم انتظار او بود ، مگر نه هر کسی در انتظار است؟
۳۰/ چه قدر ایمان خوب است! چه بد می کنند که می کوشند تا انسان را از ایمان محروم کنند چه ستم کار مردمی هستند این به ظاهر دوستان بشر ! دروغ می گویند ، دروغ ، نمی فهمند و نمی خواهند ، نمی توانند بخواهند.
اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟
اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند ؟
اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد ؟
اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست ؟
اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟
اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟
و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟
و من در شگفتم که آنها که می خواهند معبود را از هستی برگیرند چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلأ دم زند؟
دلی که عشقی ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را
همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سوی
می کشاند.
عشق تشنه می شود، خون بایدش داد.
سرد می شود، آتش بایدش داد.
گرسنه می شود، قربانی بایدش داد.
عشق در اوج اخلاصش، به ایثار رسیده است،
در اوج ایثارش به قساوت!
دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یك جوشش كور است• و پیوندی از سر نابینایی .اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت ، روشن و زلال .
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند ، بی ارزش است• و دوست داشتن از از روح طلوع می كند و تا آنجا كه یك روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز با آن اوج می گیرد .
عشق یك فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یك صداقت• راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در، دریا شنا كردن.
عشق بینایی میگیرد و دوست داشتن بینایی می دهد.
عشق خشن است و شدید و در عین حال نامطمئن ، و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان.
در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است كه ((هواداران كویش را چو خان خویش دارند ))
حسد شاخصه عشق است ، چه عشق معشوق را خویش می بیند و همواره در اضطراب است كه دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هر دو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور است .و دوست داشتن ، ایمان است و ایمان یك روح مطلق است، یك ابدیت بی مرز است از جنس این عالم نیست .
عشق رو به جانب خود دارد و دوست داشتن رو به جانب دوست . دوست داشتن از عشق برتر است و من ، هرگز ، خودم را تا سطح بلندترین قله عشق های بلند ، پایین نخواهم آورد.براستی كه دوست داشتن فراتر از هر چیز است
دکتر علی شریعتی
هابیل که جوان وناکام مرد، قابیل کشتش؛و این ها که خودشان
را آدمیزاد می خوانند ، همگی بچه های قابیل پست و قاتل و
منفور خدا و آدم اند.
هبوط
تالار گفتمان شریعتی
مقالات دکتر شریعتی ، احسان شریعتی ، سوسن شریعتی ، سارا شریعتی
کد:http://talar.shandel.org
شریعتی یک ابر انسان بود (abar ensan) و مفهوم زندگی را یافته بود ... چه سعادتمند !
ببخشید می شه کمی هم در مورد زندگی ایشون صحبت کینم تا اینکه همش تعریف و تمجید کنیم ؟؟؟
سلامنقل قول:
وقتی از زندگی یک فیلسوف ، ابر مرد یک انسان به تمام معناخدا اندیش هم بخواهیم صحبت کنیم باز هم تعریف و تمجید شده
دکتر شریعتی فردی بود که از جریانات مختلف مورد انتقاد قرار میگرفت نه جریانات مذهبی و نه جریانات سنتی و نه روشنفکران امروزی روند زندگی ایشون رو قبول نداشتند
هیچگاه دانسته ها و دینش نان و پول و مرید به همراهش نداشت
معتقدین یا به ظاهر معتقدین مدام از ایشون ایراد میگرفتند که چرا کاراوات می زند یا چرا در سخنانش به اندازه ی کافی صلوات نفرستاده است و..
و روشنفکران یا متجدیدین مترقی بی دین او را فردی استثنایی به شمار می آوردند که رسوب مذهب در ذهنش باقی مانده و نکوهشش میردند که تو می توانی بت روشنفکران و فیلسوفان دنیا شوی اما با دینداریت خیانت کر ده ای...
مومنین یا به ظاهر مومنین به ایشان اعتراض میکردند که چرا در جمع مردم گفته ؛ پیامبر اکرم خوشحال شده ، وقتی دیده ؛مسلمانان در غیاب ایشان هم اتحادشان را حفظ کرده اند یا چرا در مورد نماز چنین گفتی یا در مورد روزه چنان
ایشان فردی بوده که وابسته به هیچ جناحی و هیچ جریان فکری عقیدتی و شعا ری نبوده بلکه فقط برای آگاهی و خدا شناسی صحیح و واقعی قدم برداشته
و همیشه تنها بوده ..
که علی(ع) را هم تنها میدانست چرا که خدا خواهی واقعی باعث تنهایی می شود
مطلب و بیان در مورد دکتر زیاد هست اما گفتار کم...
«که خدا برای نگفتن حرفهای بسیار داشت»
دوستان .. می شه خواهش کنم همین طور ادامه بدین .... والا خداییش من که خیلی خوشم اومد .... آقا یا خانوم Emerald می شه از شما خواهش کنم بازم در این مورد مطلب بذارین ؟
ممنون .
سلام عزیزنقل قول:
خانم هستم:20:
من دریافتهای خودم از این شخصیت منحصر به فرد و نام آشنا رو گفتم
برای شناخت دکتر شریعتی باید به سراغ خود او برویم.نمیشه به تصورات و نوع دریافتهای نگاههای افراد زیاد و متحول شده ایشون رو یافت
اندیشه ی شریعتی ،اندیشه ی چطور زندگی کردن هست . چطور بودن هست
چند لایه، چند بعدی هست و نمیشه از یک بعد ایشون تعریف کرد. و سخن گفت
یک جمله ی شریعتی پر از معناهای بسیار هست و نمیشه راحت از کنارش گذشت.
شهید دکتر شریعتی انسانها رو به خود آگاهی دعوت میکرد ، ایشون به بیان خودشون ادعای هیچ رهبریت ، یک متولی ،اسلام شناس،جامعه شناس ،واعظ،حتی راهنما را نداشت
و در عین حال مردم رو دعوت میکرد به خود آگاهی نسبت به زمان و مکان خود
دعوت او را به مذهب و دین در پرتو خود آگاهی و جهان بینی باید فهمید و این است مرز او با بنیاد گرایی
دعوت او رابه مسئولیت اجتماعی و مبارزه در پرتو اندیشه و تفکر باید دریافت و این است تفاوت او با رادیکالیسم در روش
دعوت او را به آزادی در پرتو عشق به عدالت باید شنید و این است مرز او با لیبرالیسم
دعوت او را به آزادی و عدالت در پرتو عرفان باید فهمید و این است مرز او با مدرنیته ی غربی
دعوت او رابه عرفان در پیرو عشق به مردم باید گرفت و این است فرق او با زاهد
با شریعتی بودن و مثل او عمل کردن سخت و دشوار است و از او دوری جستن نیز سخت و دشوار است
پیرو شریعتی بودن آزادی خواهی میخواهد
ظلم ستیزی میخواهد
دینداری میخواهد
او مردم را از تقلید کورکورانه نسبت به جامعه ی مدرن و بی معنایی و تعصب نسبت به لباسهای برتن دین انکار میکند و مردم را به آگاهی و درست اندیشی دعوت میکند.
سلام دوستان
یک مورد(ببخشید بیربطه)وشاید بعضی رو خوش نیاد، اینکه مراقب باشید از کسی بت ساخته نشه
تا جایی که برخی حرفهای خدا رو ول میکنند، میرند دنبال نظر خلق خدا(چون قشنگ حرف میزنه) درباره حرف خدا(و دینش)
(به صحبتهای استاد مطهری در این مورد رجوع کنید)