آن ها می خورند،
که فقط گرسنه نمانند !
می خوابند،
که فقط خسته نشوند !
می خندند ،
که فقط گریه نکنند !
... آدم بزرگ ها را میگویم.
Printable View
آن ها می خورند،
که فقط گرسنه نمانند !
می خوابند،
که فقط خسته نشوند !
می خندند ،
که فقط گریه نکنند !
... آدم بزرگ ها را میگویم.
گذاشته روي ميز من يه پوشه
که اسم عشقهاي بنده توشه
زري پري سکينه زهره سارا
وجيحه و مليحه و ثريا
نگين و نازي و شهين و نسرين
مهين و مهري و پرندو پروين
چهارده فرشته و سه اختر
دو ليلي وسه اشرف و دو آذر
سفيد و سبزه گندمي و ذاغي
بولند و قهوه اي و پر کلاغي
هزار خانمند توي اين ليست
با عده اي که اسمشون يادم نيست
درحرف هایش جای شک بود ونگفتم
عشقش پراز دوز و کلک بود و نگفتم
شعرش پر از قند است اما حرفهایش
بر زخم های من نمک بود و نگفتم
می گفت تنها بوده و لای کتابش
دیدم که عکس دخترک بود و نگفتم
دیشب پر از حرف نگفته بودم وای
پشت خطوط مشترک بود و نگفتم
در وصف زن ذليلان!
الهــــي به مــــــردان در خانه ات
به آن زن ذليلان فـــــرزانــــــه ات!
به آنانکه با امـــــر "روحي فداک"
نشينند وسبـــــــــــــزي نمايند پاک!
به آنانکه از بيـــــــخ وبن زي ذيند
شب وروز با امــــــر زن مي زيند!
به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند
ز اخلاق نيکـــــــــوش دم مي زنند!
به آن شيــــــــــــر مردان با پيشبند
که در ظـــرف شستن به تاب وتبند!
به آنانکه در بچّــــــــــه داري تکند
يلان عوض کــــــــــــردن پوشکند!
به آنانکه بي امــــــــــــر واذن عيال
نيايد در از جيبشان يک ريــــــــال!
به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام
به مادر زن خود بگويند: مـــام (!)
به آنانکه دارند بــــا افتخـــــــــــــار
نشان ايزو...نه!"زي ذي نه هزار"!
به آنانکه دامـــــــن رفــو مي کنند
ز بعد رفــــــــويش اُتـــو مي کنند!
به آنانکه درگيــــر ســــوزن نخند
گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند!
به آن قرمــــــــه سبزي پزان قدر
به آن مادران به ظاهــــــــــر پدر(!)
الهـــــــــي! به آه دل زن ذليــــــل
به آن اشک چشمان "ممّد سبيل"(!)
به تنهاي مردان که از لنگـــه کفش
چو جيــــــــغ عيالاتشان شد بنفش!
:که مارا بر اين عهـــد کن استوار
از اين زن ذليلي مکن برکنـــــــار!
به زي ذي جماعت نما لطف خاص
نفرما از اين يوغ مــــــارا خلاص!
به اشعارش نگه کردن چه سخته ......خیالش ازدوعالم تحت تحته
هراندازه که توپش قلقلی بود...........یقین دارم که حالش فلفلی بود
زبس باpc اش الفت گرفته.............گمانش توپه اش درصفحه (مانیتور)رفته
بابا. ازحال واحوالت خبرده..............به یک بیتی درین تاپیک نظرده
زبیکاری گمانم خسته هستی.......زاشعارقشنگت .دل شکستی
بیآرآن توپه راتا درنوردی...............که گویم باتو.تاپیک راچه کردی!!!
عجب تاب وتوانی داره درویش.......کزین اشعاردایم گشته دل ریش
عشق یعنی ناز و اخم یک عروس
تا کند خود را برایت لوس ِ لوس
عشق یعنی ساکت و خاموش باش
او دهد فرمان سراپا گوش باش
عشق یعنی سکه های بی شمار
یک هزار و سیصد و شصت و چهار
عشق یعنی قربون ماشینتم
عاشق ودرماندۀ کابینتم
عشق یعنی خانه ای بالای شهر
گر نداری تا قیامت قهر قهر!!
عشق یعنی جشن در تالار وباغ
رقص نور و مطرب و آهنگ داغ
عشق یعنی ده رقم لیست غذا
تاشکم هایی در آید ازعزا
عشق یعنی که جهازش خوشگلی است
باقی حرفاش تماماً رو دلی است
عشق یعنی شیر بهاء .. بگذار نگم
چون که سکته می زنی جون ننم
عشق یعنی قربون پول بابات
گرچه او میگه که می میرم برات
چون که خواهی جفت گردی با کسی
گر نگیری سفت ، فوراً مرخصی
جون من خود را کمی باهوش کن
گفتۀ اینجانب را حتماً گوش کن
گربه ای را کُن از اول اختیار
بر در ِ حجله بکن بالای دار!
زهر چشمی، هارت و پورتی ، ها ببم
کیسه گردد ماست هایش بد رقم
چون از اول گر نهی دیوار کج
تا اواخر می شود رفتار کج...
يه روزي آقاي کلاغ ، به قول بعضيا زاغ
رو دوچرخه پا ميزد ، رد شدش از دم باغ
پاي يک درخت رسيد ، صداي خوبي شنيد
نگاهي کرد به بالا ، صاحب صدا رو ديد
يه قناري بود قشنگ ، بال و پر ، پر آب و رنگ
وقتي جيک جيکو ميکرد ، آب ميکردش دل سنگ
قلب زاغ تکوني خورد ، قناري عقلشو برد
توي فکر قناري ، تا دو روز غذا نخورد
روز سوم کلاغه ،رفتش پيش قناري
گفتش عزيزم سلام ، اومدم خواستگاري!
نگاهي کرد قناري ، بالا و پايين، راست و چپ
پوزخندي زد به کلاغ ، گفتش که عجب! عجب
منقار من قلمي ، منقار تو بيست وجب
واسه جي زنت بشم؟ مغز من نکرده تب
کلاغه دلش شيکست ، ولي ديد يه راهي هست
براي سفر به شهر ، بار و بنديلش رو بست
يه مدت از کلاغه ، هيچ کجا خبر نبود
وقتي برگشت به خونه ، از نوکش اثر نبود
داده بود عمل کنن ، منقار درازشو
فکر کرد اين بار مرخره ، قناريه نازشو
باز کلاغ دلش شيکست ، نگاه کرد به سر و دست
آره خب، سياه بودش! اينجوري بوده و هست
دوباره يه فکري کرد ، رنگ مو تهيه کرد
خودشو از سر تا پا ، رفت و کردش زرد زرد
رفتش و گفت: قناري! اومدم خواستگاري
شدم عينهو خودت ، بگو که دوسم داري
اخماي قناريه ، دوباره رفتش تو هم!
کلهمو نگاه بکن ، گيسوهام پر پيچ و خم
موهاي روي سرت ، واي که هست خيلي کم
فردا روزي تاس ميشي! زندگيمون ميشه غم
کلاغ رفتش خونه نگاه کرد به آيينه
نکنه خدا جونم ! سرنوشت من اينه؟!
ولي نا اميد نشد ، رفت تو فکر کلاگيس
گذاشت اونو رو سرش ، تفي کرد با دو تا ليس
کلاه گيسه چسبيدش ، خيلي محکم و تميز
روي کلهي کلاغ ، نميخورد حتي ليز
نگاه که خوب ميکنم ، ميبينم گردنتو
يه جورايي درازه ، نميشم من زن تو
کلاغه رفتشو من ، نميدونم چي جوري
وقتي اومدش ولي ، گردنش بود اينجوري
خجالت نميکشي؟ واسه گوشتاي شيکم!؟
دوست دارم شوهر من ، باشه پيمناست دست کم!
ديگه از فردا کلاغ ، حسابي رفت تو رژيم
ميکردش بدنسازي ، بارفيکس و دمبل و سيم
بعدش هم ميرفت تو پارک ، ميدوييد راهاي دور
آره اين کلاغ ما ،خيلي خيلي بود صبور
واسه ريختن عرق ، ميکردش طناببازي
ولي از روند کار ، نبودش خيلي راضي
پا شدي رفتش به شهر ، دنبال دکتر خوب
دو هفته بستري شد ، که بشه يه تيکه چوب
قرصاي جور و واجور ، رژيماي رنگارنگ
تمرينهاي ورزشي ، لباساي کيپ تنگ
آخرش اومد رو فرم ، هيکل و وزن کلاغ
با هزار تا آرزو ، اومدش به سمت باغ
وقتي از دور ميومد ، شنيدش صداي ساز
تنبک و تنبور و دف ، شادي و رقص و آواز
دل زاغه هري ريخت ! نکنه قناريه؟
شايدم عروسي بازاي شکاريه!!
ديدش اي واي قناري ، پوشيده رخت عروس
يعني دامادش کيه؟ طاووسه يا که خروس؟
هي کي هست لابد تو تيپ ، حرف اولو ميزنه!
توي هيکل و صورت ، صد برابر منه
کلاغه رفتشو ديد ، شوهر قناري رو
شوکه شد ، نميدونست، چيز اصل کاري رو!
ميدونين مشکل کار ، از همون اول چي بود؟
کلاغه دوچرخه داشت ،صاحب bmw نبود
آبی یا قرمز
شنیدم در زمان خسرو پرویز
گرفتند آدمی را توی تبریز
به جرم نقض قانون اساسی
و بعض گفتمان های سیاسی
ولی آن مرد دور اندیش، از پیش
قراری را نهاده با زن خویش
که از زندان اگر آمد زمانی
به نام من پیامی یا نشانی
اگر خودکار آبی بود متنش
بدان باشد درست و بی غل و غش
اگر با رنگ قرمز بود خودکار
بدان باشد تمام از روی اجبار
تمامش از فشار بازجویی ست
سراپایش دروغ و یاوه گویی ست
گذشت و روزی آمد نامه از مرد
گرفت آن نامه را بانوی پر درد
گشود و دید با هالو مآبی
نوشته شوهرش با خط آبی:
عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟
بگو بی بنده احوالت چطور است؟
اگر از ما بپرسی، خوب بشنو
ملالی نیست غیر از دوری تو
من این جا راحتم، کیفور کیفور
بساط عیش و عشرت جور وا جور
در این جا سینما و باشگاه است
غذا، آجیل، میوه رو به راه است
کتک با چوب یا شلاق و باطوم
تماما شایعاتی هست موهوم
هر آن کس گوید این جا چوب دار است
بدان این هم دروغی شاخدار است
در این جا استرس جایی ندارد
درفش و داغ معنایی ندارد
کجا تفتیش های اعتقادی ست؟
کجا سلول های انفرادی ست؟
همه این جا رفیق و دوست هستیم
چو گردو داخل یک پوست هستیم
در این جا بازجو اصلا نداریم
شکنجه ، اعتراف، عمرا نداریم
به جای آن اتاق فکر داریم
روش های بدیع و بکر داریم
عزیزم، حال من خوب است این جا
گذشت عمر، مطلوب است این جا
کسی را هیچ کاری با کسی نیست
نشانی از غم و دلواپسی نیست
همه چیزش تمامن بیست این جا
فقط خود کار قرمز نیست این جا
عشق از زبان مشاغل مختلف
(طنز عشقی)
راننده :
دیگه دارم کم کم ریپ میزنم مثل ماشینهای تصادفی شدم اگه همینطوری پیش بره باید برم زیر دست اراقچی …قلبمم به روغن سوزی افتاده پدر عشق بسوزه !
معلم ریاضی :
نمیدنم چرا جواب تمام مسائلم بی نهایت میشه یا بی جواب میمونه هرچی تفریق میکنم جمع میشه هرچی جمع میکنم کم میشه از ضرب که مپرس آه !
مهندس کامپیوتر :
ای آنکه مرا دی سی کرده ای و در وجودم ویروس بلاستر 2003 فرستاده ای کی دوباره من را ری پیر خواهی کرد ؟ به فریاد گرافیکم برس!
دکتر :
چند سالی است که به زخم مریضانم مرحم میگذارم و از چنگال مرگ رهایشان میکنم ! کو طبیبی که به زخمم مرحم گذارد و دلم را آزاد گرداند !
ساغی :
می میدهم و غم کسان میگیرم از لطف تو می کجا غمین میبینم حالا که شدم عاشق ودل در بند است می را ز شفا بیچاره ترین میبینم!
عینک فروش :
اگر روزی بگویم عاشقم بر من نخندید که شغلم عاشقی دارد …فراوان بسازم بهر هر چشمی من عینک ،گرفتارم کند چشمی چه آسان!
ای که در کوچه ی معشوقه ی ما می گذری
بر حذر باش که HIV ی مثبت دارد!
روزی به رهی دخترکی بود خفن
چون کبک ِ خرامان قدمی روی چمن
صد جور مکمل به رخش مالیده
از عزت ِ نفس ، سر به سما ساییده
یک مانتو به تن داشت چه گویم از آن
از چهار طرف کوته و تنگ و چسبان
بر روی سرش روسری ای بود ، عجب
طولش به گمانم نرسد نیم وجب !
شلوارک برمودایی هم بر پا داشت
آنجا که نباید بشود ، پیدا داشت
آهسته به او گفتمش ای یار عزیز
ای دختر ِ خوب و پاک و محجوب و تمیز
این چیست به تن کرده ای و نیست لباس
آراستگی یه چیز و مد چیز ِ جداس
با عشوه بگفت پاسخم اوبا این حرف
"اصلاح نموده ام ز الگو ، مصرف"
گر نیت صرفه جویی داری ای زن
اصلا نکن این لباس را هم بر تن
مرگ همسر
مـــــردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند
بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !
خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !
دشت داغ سینـــــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند
چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــــــی شوند
خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــــی ! تر می کنند
روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند
دیده را از خون دل ، دریای احمــــــــر مــــی کنند !
در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیــــــر !!
بر رخ ناهیـــــــد و مینـــــــــا و صنــــــوبر می کنند !
بعدٍ چنــــــدی کز وفات جانگــــــــداز ! او گذشـــت
بابت تسلیّت خـــــــود ! فکــــر دیگــــــر مـــی کنند
دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال
جانشیـــــــــن بی بدیل یار و همســـــــر می کنند
کـــــــــج نیندیشید !! فکــر همســـــــر دیگر نیَند !
از برای بچـــه هاشان ، فکر مـــــــادر مـــی کنند !!
میدونی
من از راه درازی میام!
خستمه!
می خوام یه جایی با هم بشینیم!
یه جایی که بتونیم همدیگه روخوب ببینیم!
آخراین چهارراه یه پارکه
یه پارک واسه آدمهای خوشبخت!
آدم هایی که ریلکس می جون
تا کمی ریلکس بشن!
(ریلکس،آدامسی برای تمام فصل ها!)
یک مارادونا کافیست
تا هیجان به کوچه های ما شوت شود!
من تو را نمی دیدم و به راه خود می رفتم.
تو مرا دیدی و برایم دست تکان دادی
من ایستادم.
تو سلانه سلانه پیش آمدی و سلام مرا پاسخ گفتی.
ای کسی که دیدار تو، پنج هزار تومن جریمه برای من خرج برداشت پس اقلا گواهینامه ام را پس بده.:31:
محکمه الهی
یه شب که من حسابی خسته بودم
همينجوری چشـــــــــامو بسته بودم
سياهی چشام يه لحــظه سر خورد
يه دفعه مثل مردههـــــــا خوابم برد
تــو خواب دیدم محشر کــبری شده
محکـمــة الهــــی بــر پــــا شـــده
خـــدا نشستـه مــردم از مــرد و زن
ردیف ردیف مقــابلش واستــــــــادن
چرتکه گذاشتــه و حساب می کنـه
به بندههاش عتاب خطاب می کنـه
میگه چـرا این همــه لج می کنیـد
راهتــونو بـیخـودی کج مـی کنیـد
آیــــــــه فرستـادم کــه آدم بشیـــد
بــا دلخوشـی کنــار هـم جـم بشید
دلای غــم گرفتــه رو شــــاد کنیــد
بـا فکــرتـون دنیــــا رو آبــــــاد کنیـد
عقــل دادم بـریـــد تــدبـّــــر کـنیــد
نـه اینکه جای عقلو کـــــاه پر کنیـد
مــن بهتون چقد مــــاشالاّ گفتــم
نیـــــــافریـده بــاریکــــــلاّ گفتـــم
من که هـواتونو همیشـه داشتـــم
حتی یه لحظه گشنهتون نذاشتـم
امــــا شمـا بازی نکـــرده باختیـــد
نشستید و خـدای جعلی ساختیـد
هر کـدوم از شما خودش خدا شد
از مــــا و آیــههای مـا جـدا شـــد
یه جو زمین و این همه شلوغــی؟
این همه دیــن و مذهب دروغــی؟
حقیقتـاً شماهـــا خیـلی پستـیـن
خر نبـاشیـن گــاوو نمـی پرستین
از تـوی جـم یکی بـُلن شد ایستاد
بُـلن بـُلن هــی صلـ ــوات فرستـاد
از اون قیافه های حق به جانب
هم از خودي شاكي هم از اجانب
گف چرا هیشکی روسری سرش نیست
پس چرا هیشکی پیش همسرش نیست
چــرا زنـا ایـــن جـــوری بد لبــاسن
مــردای غیـــــرتــی کجــا پلاسـن؟
خــدا بهش گف بتمـرگ حرف نــزن
اینجا کـــه فرقی نـدارن مــــرد و زن
یــارو کِنِف شــد ولــی از رو نــرفت
حرف خــدا از تو گوشاش تو نـرفـت
چشاش مـی چرخه نمیدونم چشه
آهان میخواد یواشکی جــیم بشــه
دید یـــه کمی سرش شلوغـــه خـدا
یواش یواش شـد از جماعت جــــــدا
بــا شکمـی شبیـــه بشکـــــة نفت
یهو ســرش رو پایین انـداخت و رفت
قــراولا چـــن تــــــا بهش ایس دادن
یــارو وا نستاد تـــا جلوش واستـادن
فوری در آورد واسهشون چک کشید
گف ببرید وصــول کنیـد خوش بشیـد
دلــــم بـــــرای حــوریـا لـــــــک زده
دیـر بــرســم یکــی دیگــه تـک زده
اگــــر نرم حوریــــه دلگیر میشــــه
تو رو خــــدا بذار برم دیر میشـــــه
قراول حضــرت حــق دمش گــــرم
بـا رشـوهی خیلی کلـون نشد نـرم
گــوشای یــارو رو گرف تو دستـش
کشون کشون بردو یه جایـی بستش
رشوه ی حاجـی رو ضمیمــه کــردن
تـوی جهنـم اونــــــــو بیمــه کـــردن
حاجیــه داش بـُلن بُـلن غر مـــی زد
داش روی اعصـابـــــا تلنگر مــــی زد
خدا بهش گف دیگه بس کـن حاجـی
یه خورده هم حبس نفس کن حاجی
ایـن همـــــــــه آدم رو معــطّل نکـن
بگیـر بشین این قــــده کل کل نکــن
یـــه عالــــمه نامــه داریـم نخــونده
تــــــازه ، هنوز کُرات دیگــــه مـونده
نامــهی تـو پر از کـــارای زشتـــــه
کی به تو گفتـه جات توی بهشتــــه؟
بهش جـــــای آدمـــــای بـاحالـــــه
ولت کنـــــم بری بهش؟ محالـــــه
یادتـــــه کـه چقد ریا می کـــــردی
بندههــای مـارو سیـا مـــی کردی
تا یـــه نفر دور و بـرت مـیدیــدی
چقد ولا الضّــــا لّینـومـی کشیـدی
این همه که روضه و نوحـه خونـدی
یه لقمه نون دست کسی رسونـدی؟
خیال می کردی ما حواسمــون نیس
نظم و نظام هستی کشکی کشکیش؟
هر کـــــاری کـردی بچــههـا نوشتن
می خوای برو خـودت ببین تـــو زونکن
خلاصـــه، وقتی یـارو فهمید اینـــه
بـــــازم دُرُس نمـی تونس بشینــــه
کاسهی صبرش یه دفـه سر میرف
تـــا فرصـتی گیر میآورد در میرف
قیـامتـه اینجـــا عجـب جـــــــــاییــه
جــون شمــــا خیلـی تمـاشـــاییــه
از یــــه طرف کلــی کشیش آوردن
کشون کشون همــه رو پیش آوردن
گفتـم اینـــــارو که قطــــــــار کردن
بیچـــــارهها مگـــه چیکــار کــردن؟
مــــــــــأ موره گف میگم بهت مــن الان
مفسد فی الارض کــه میگن همین هان
گفت: اینـــــا بهش فروشی کـردن
بـــی پـدرا خــــــدارو جوشی کــردن
بنـــــام دین حسابی خــوردن اینها
کـــفر خـــــــدارو در آوردن اینهــــا
بد جــوری ژاندارکو اینـــا چزونـدن
زنــده تـوی آتیش اونـــو سوزوندن
روی زمین خـــدایی پیشــه کــردن
خون گالیلـــه رو تو شیشــه کــردن
اگــــه بهش بگی کُلاتــو صاف کن
بهت میگـــه بشین و اعتـراف کــن
همیشـــه در حــال نظاره بــــودن
شما بگـــــو اینا چیکــــاره بـودن؟
خیام اومد یه بطری ام تــو دستش
رفت و یه گوشــه یی گرف نشستش
حــــاجی بُـلن شد با صـدای محکم
گف : ایـن آقـــا بـاید بــره جهنـــم
خدا بهش گف تـــو دخـا لت نکــن
بــــه اهـل معرفت جسارت نکـــن
بگــــو چرا بـــه خون این هلاکـــی
این کـــه نه مدعی داره نـــه شاکـی
نــه گـرد و خاک کــرده و نـه هیاهـو
نــــه عربده کشیده و نـــه چاقــــو
نـــه مال این نــــه مال اونـو برده
فقط عـــرق خــــریده رفتـــه خورده
آدم خوبیـه هـــــــواشو داشتــــم
اینجا خــــودم براش شراب گذاشتـم
یهــــو شنیــــدم ایس خبردار دادن
نشستـه ها بُــلن شـدن واستـــادن
حضرت اسرافیل از اونــــور اومد
رف روی چـــار پایــه و چــن تا صـــور زد
دیــــدم دارن تخت روون میــــارن
فرشتـــه هــــا رو دوششــون میـــارن
مونده بودم کــه این کیـــه خدایــــــــا
تـــو محشـر این کــارا چیـــــه خدایـــا
فِک می کنید داخل اون تخ کی بــــــــود
الان میگم، یـه لحظه، اسمش چی بـود؟
همون كه كاراش عالي بود
اون که تو دنیــــــــا مثل توپ صدا کـرد
همون کــــه این لامپــارو اختـرا کــــرد
همونکه کاراش عالی بــود اون دیگه
بگید بــابــا، تومــــاس ادیسون دیگـه
خــدا بهش گف دیگـــه پایین نیـــــــا
یـــــه راس بـــــرو بهش پیش انبیـــا
وقتو تلف نکن تــوماس زود بـــــــرو
بــه هـر وسیلــهای اگـــــر بود بــــرو
از روی پل نری یــــه وخ مـی افتــی
مـیگــم هــــوایی ببرنـــد و مفتــــی
باز حاجــی ساکت نتونس بشینــــه
گفت کـــه: مفهــــوم عدالت اینـــه؟
توماس ادیسون کــه مسلمون نبــــــود
ایـن بـابـا اهل دیــن و ایمــــون نبــود
نــه روضه رفته بود نــه پـــــــــــای منبر
نــه شمـر می دونس چیـه نـه خـنجــر
یــه رکعتام نماز شب نخــونــــــــــده
با سیم میماش شب روبه صُب رسونده
حرفــای یارو کــه بـــه اینجــــــا رسید
خـــدا یه آهـــی از تــــــه دل کشیـــد
حضرت حق خــودش رو جابجـــــــا کرد
یــــــه کم به این حاجی نیگا نیگا کـرد
از اون نگـاههـای عـــــاقل انـــــدر ـــــ
(سفیه) شــــو بـاید بیــارم ایـن ور
با اینکه خیلی خیلی خستـه هم بـــود
خطاب بــــه بنده هاش دوبـاره فرمـــود
شمـــا عجب کلّـــه خــــرایی هستید
بـــابــا عجب جـــــونـورایـی هستیـــد
شمر اگه بـــــــود آدولف هیتلــرم بود
خـنجــر اگـــــر بــود روو ِلــوِرم بــــود
حیفه کــــه آدم خودشو پیر کنــــــه
و ســـوزنش فقط یـــه جـا گیر کنــه
میگیـد تومـاس من مسلمـون نبـــود
اهل نمــاز و دیـن و ایمــــون نبــــود
اولاً از کجـــــا میگیــد ایـن حرفــــو؟
در بیــــارید کـلّــة زیــــر بـــرفــــــو
اون منــو بهتـر از شمـا شنـاختــــه
دلیلشم این چیزایــی کــه ساختـه
درسـتـــه گفتـهام عبـــادت کنیــد
نگفتــــــهام به خلـق خدمت کنیـد؟
تومـاس نه بُم ساخته نه جنگ کرده
دنیـــارو هم کلـّـــی قشنگ کــــرده
من یـــه چراغ کــه بیشتـر نداشتـم
اونم تـــو آسمونـا کــــار گذاشتـــم
توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد
نمیدونید چقــــد کمک به مــن کـرد
تو دنیـا هیچـکی بـی چـراغ نبـــوده
یا اگـرم بـوده ، تــــو بــاغ نبـــــــوده
خــدا بـرای حاجــی آتش افــــروخت
دروغ چرا يه کم براش دلم ســـوخت
طفلی تو باورش چه قصرا ســــاخته
اما بـــه اینجا کـــــه رسیده باختــــه
یکی میاد یــــه هالهایی بــاهاشـــه
چقـــد بهش میـــاد فرشتـــه باشــه
اومد رسید و دست گذاش رو دوشم
دهـــانشـــــو آوُرد کنــــار گـوشــــم
گف:تو که کلّهات پرِقورمه سبزیست
وقتی نمی فهمی، بپرسی بد نیست
اونکـــه نشستـه یک مقــام والاست
متــرجمـــه، رفیق حق تعالـــی ست
خـودِ خــــدا نیست، نمـاینده شـــــه
مــــورد اعتماده شـــه بنــده شـــــه
خــــدای لم یلد کــــه دیدنــی نیس
صـداش با این گوشـا شنیدنی نیس
شمـــــــا زمینیـــا همــش همینیـــد
اونــــورِ میـــزی رو خـــدا مـیبینیـد
همینجوری می خواس بلن شه نم نم
گف: کـــه پاشو، بـاید بــری جهنــــم
وقتـی دیـدم منم گــــرفتار شــــدم
داد کشیــدم یــــه دفعـه بیدار شدم!!!
- خلیل جوادی -
نیستی تا كه ببینی سهراب.
..آب ها گل شده است
مرد بدهیبتی آمد لب رود
.آب گل كرد وگذشت
.دیدن صورت زیبا جرم است!!!!!
در فرودست دیگر سیره و كفتر نیست.
در همه آبادی كوزه ها پر ز شراب خون است
دیگر این آب روان نیست به دشت
دست درویش امروز
نان خشكیده ندارد حتی
كه كند خیس به آب
نيستي تا كه ببيني سهراب
مردم بالاشهر
چه جهاني دارند
زندگي شان آسان
دردشان بي دردي
من نديدم آنجا
لكن از خلق شنيدم بسيا
ر كه هواي آنجا پاك و ناآلوده است
خبر از دود و دم ماشين نيست
مردمش هر شب سير .
.كس نفهمد آنجا معني بي ناني
خانه ها همچون كاخ
.هر حياطش يك باغ
بي گمان بالاشهر
زندگي شيرين است
مردمش مي دانند كه فروشي نيست اعضاي بدن
((بي گمان آنجا آبي آبي است))
گشنه اي مي ميرد هيچ كس را غم نيست
مردم بالاشهر پول را مي فهمند
نيستي تا كه ببيني سهراب
سعيد ساجدي
قايقی که تازه ساختيم و جنسش از چوبه
بی خود نگو که خوب نيست ،خيلی هم خوبه
کناره ها و پشتش که معرکه اس
خير سرم فقط تهش رويادمون رفته به نظرم...
--شل سيلور استاين--
مرا ان شب مچل کردی و رفتی
رقیبم را بغل کردی و رفتی
مرا اهل دوا و چای پر رنگ
مرا اهل غزل کردی و رفتی
حضورت اعتبار بازیم بود
چکم را بی محل کردی و رفتی
حواسم حین بازی مان کجا رفت
اتل کردم متل کردی و رفتی
تو هر چه با من بیچاره کردی
شب ماه عسل کردی و رفتی
من عادت کرده بودم به دماغت
دماغت را عمل کردی و رفتی
معلم از خشم داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان
ولی آخر كلاسی ها...
لواشك بین خود تقسیم میكردند
و آن یكی در گوشه دیگر
جوانان را ورق میزد
با خطی خوانا بر روی تخته ای كز ظلمتی تاریك غمگین بود
تساوی را چنین نوشت : یك با یك برابر است
از میان جمع شاگردان یكی برخاست
همیشه یك نفر باید بپا خیزد
به آرامی سخن سر داد :
تساوی اشتباه فاحش و محض است
نگاه بچه ها ناگه به یك سو خیره شد
و معلم مات بر جا ماند
و او پرسید : اگر یك فردِ انسان واحد یك بود
آیا باز یك با یك برابر بود ؟
سكوت مدهوشی بود و سوالی سخت
معلم فریاد زد : آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت :
اگر یك فردِ انسان واحد یك بود
آنكه زر و زور به دامن داشت بالا بود
و آنكه قلبی پاك و دستی فاقد زر داشت پایین بود
اگر یك فردِ انسان واحد یك بود
این تساوی زیرو رو میشد
حال میپرسیم : یك اگر با یك برابر بود
نان و مال مفتخواران از كجا آماده میگردید ؟
یا چه كس دیوار چین ها را بنا میكرد ؟
یك اگر با یك برابر بود
پس آنكه پشتش زیر بار فقر خم میشد
با كه زیر ضربت شلاق له میشد
معلم ناله آسا گفت :
بچه ها در جزوه خود بنویسید
كه یك با یك برابر نیست
عجب رسمیه رسم زمونه
خونه مون عیدا پر مهمونه
می رن مهمونا از اونا فقط
آشغالِ میوه به جا می مونه !
کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟
کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه !
جعبه خالی ِ شیرینی هنوز
گوشه ی طاقچه پیش گلدونه
عطرش پیچیده تا آشپزخونه
شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه
می رن مهمونا از اونا فقط
جعبه ی خالی به جا می مونه !
از بس خونه رو به هم می ریزن
آدم مثل اسب(!) تو گِل می مونه
یکی نیست بگه خداوکیلی
جای پوست پسته توی قندونه ؟!
قند نصفه ی عموجون هنوز
خیس و لهیده ته فنجونه
حالا خداییش قندش مهم نیست
کنار اون قند نصف دندونه !
می رن مهمونا از اونا فقط
نصفه ی دندون به جا می مونه !!
پسته ی خندون ، بادوم شیرین
فندق در باز ، مال مهمونه
« پرسید زیر لب یکی با حسرت » :
که از این آجیل، به غیر از تخمه،
واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟
من ،سال موش و کرگدن جان!
نو بهار آمد، هوا هم تازه شد
عاشقی هایم چه بی اندازه شد
نوبهار آمد به کوه و دشت و باغ
وه چه زیبا می زند چه چه الاغ!
دور هر گل بلبلی با روسری
باز می رقصد به سبک بندری !
دست هر کس توی دست یار خود
هرکه سرگرم است با دلدار خود!
عطر گل پیچیده در دشت و دمن
من ولی تنها به دور از کرگدن!
البته تنهای تنها نیستم
بیکس بیکس در اینجا نیستم !
یک کمی آنسوترک یک موش ناز
با سبیل خوشگل و دمبی دراز!
بر پنیری می زند گهگاه گاز
نیش خود را می کند بر بنده باز !
گویدم با لهجه ی مخصوص خود
با همان تکیه کلام لوس خود !
«آی پاشو از سرجات، آی یره!
آی هستم با تو، او گوشات کره؟!»
«تو مخی بختت حسابی وا بره؟
پاشو و سبزه بزن محکم گره!»
«تا بری ماه دیگه ماه عسل!
شایدم سال دیگه بچه بغل!»
کرگدن جان، ای نگارین یار من
ای تو تنها همدم و دلدار من!
ای تو زیباتر ز هرچه یانگوم!
هیکل تو محشر از سر تا دم است!
ای جنیفرلوپز زیبای من!
ای که همچون دخر شایسته ای !
کاش در این سال نو، این سال موش
آید آن قلب تو هم اندر خروش!
صدای سنگ پا
اهل حمامم من
پوستم مهتابی است
پدرم دلاک است
سرطاسی دارد
لنگ می اندازد
*
پدرم شامپو مصرف کرد
کله اش هی کف کرد
و سپس مویش ریخت
و چه اندازه سرش براق است
*
حرفه ام دلاکی است
هدف من پاکی است
می نشیند لب سکو آرام
یک نفر با احساس
و تصور کرده خوش پرو پاس
*
کودکی را دیدم
می دود در پی صابون و لگن
ای نهان در پس در
خشک آوردم خشک
*
مشتری های عزیز
لگن خاصره ها تان سالم
رخت ها را نکنید
آبمان بند امد
مرد یعنی کار و کار و کار و کار
یکسره در شیفت های بیشمار
مثل یک چیزی میان منگنه
روز و شب از هر طرف تحت فشار
مرد موجی است هی در حال دو
جان بر آرد تا برآرد انتظار
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن هوشی
دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید
دوستانی هم چون من مشروط
و اتاقی که که همین نزدیکی است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم !
پیشه ام گپ زدن است.
گاه گاهی هم می نویسم تکلیف ، می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن زندانی است،
دلتان تازه شود - چه خیالی - چه خیالی
می دانم که گپ زدن بیهوده است.
خوب می دانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگاهم،
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم میز
عشق از پنجره ها می گیرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند.
استاد از من پرسید : چند نمره ز من می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد.
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود.
درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب
امتحان چیزی بود مثل آب خوردن.
درس بی رنجش می خواندم.
نمره بی خواهش می آوردم.
تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند
و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت.
درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود.
کم کمک دور شدیم از آنجا ، بار خود را بستیم.
عاقبت رفتیم دانشگاه ، به محیط خس آموزش ،
رفتم از پله دانشکده بالا ، بارها افتادم.
در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت.
من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره10دم دانشکده پشتک می زد.
دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد.
اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت.
اتوبوسی دیدم کسی از روزنه پنجره می گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا،
جنگ نقلیه با جمعیت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف یک درس به فرماندهی رایانه،
فتح یک ترم به دست ترمیم،
قتل یک نمره به دست استاد،
مثل یک لبخند در آخر ترم،
همه جا را دیدم.
اهل دانشگاهم!
اما نیستم دانشجو.
کارت من گمشده است.
من به مشروط شدن نزدیکم،
آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره20،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.
من به یک نمره ناقابل10خشنودم
و به لیسانس قناعت دارم.
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم.
خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد
اتوبوس کی می آید،
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا ، نقلیه ، دانشکده از آن من است.
چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها
رختها را بکنیم ، پی ورزش برویم،
توپ در یک قدمی است
و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است !
و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست.
و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم!
و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم!
و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم
و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم.
و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست
و اگر هست چرا یخ زده است.
بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم.
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا،
کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی،
پیوسته شناور باشیم
کیسه میکنم چه روان کیسه میکنم
من در حمام دارالامان کیسه میکنم
نی فکرجاه وچوکی ونی منصب ومقام
آسوده از متاع جهان کیسه میکنم
از تار تار کیسه من چرک میچکد
آزاده ام ز چرک زمان کیسه میکنم
آدم کجاست؟ جان برادر ز بخت شور
شد سالها که پشت خران کیسه میکنم
از زور دست و پنجه خود جیره میخورم
بی کنفرانس و نطق و بیان کیسه میکنم
از کیسه مالی، کیسه من پر زمفلسیست
تف میکنم به مال جهان کیسه میکنم
شبها که میروم، لب گلخن به خواب ناز
درخواب، دست و پای زنان کیسه میکنم
من کیسه مال نامی و مشهور کابلم
بی خطکش و طرح و پلان کیسه میکنم
---------- Post added at 06:40 AM ---------- Previous post was at 06:36 AM ----------
مناظره فولاد و بتن
یاد دارم که شبی در دل دال *** بین فولاد و بتن گشت جدال
هر دو از خستگی و کار زیاد *** بر فلک برده دو صد ناله و داد
بتنش گفت به صد خشم و خروش *** ای تو زنازکی همچون دم موش
با چنین هیکل نازک که تراست *** طاقت و تاب فشاریت کجاست
جمله نیروی فشاری به من است *** زان مرا مانده و افسرده تن است
گفت فولاد که ای یار عزیز *** این چنین سخت تو با من مستیز
من و تو راحت و آسوده بدیم *** هریکی در طرفی توده بدیم
روزی آمد بر ما صاحب کار *** با من و با تو چنین کرد قرار
که بیاییم و به هم در سازیم *** کار او زود به راه اندازیم
او به ما وعده خوبیها داد *** وعده لطف و نکوییها داد
گفت جای تو به بالا سازم *** بهرت از چوب متکا سازم
گرچه اول بنهاد او دو سه بند *** لیک برداشت پس از روزی چند
زان سپس ما بفتادیم به کار *** من فتادم به کشش تو به فشار
بین کنون از چه در این حال شدیم *** راست بشنو زمن، اغفال شدیم
---------- Post added at 06:41 AM ---------- Previous post was at 06:40 AM ----------
الا اى دختر شیک
بلند بالا و باریک
تو مرغی من خروسم!
تو آردک من سبوسم
تو دینار من فلوسم
بشو امشب عروسم
که لبهاتو ببوسم!
تو بیلی من کلنگم
تو آهو من پلنگم
تو مستی من ملنگم
بیا امشب به جنگم
که من تیمور لنگم!
عید است ولی شکم چرانی نکنید!
با شکم خویش تبانی نکنید
از خوردنی آنچه را تعرف کردند
در شکم خویش بایگانی نکنید
اجاره نشین
دوش صاحبخانه در کوچه گریبانم گرفت
گفتمش ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت : پس افتاده چندین ماه اجاره خانه ات
گفتم : آهی در بساط آدم بیکار نیست
گفت : می بینم که تو شلوار نو کردی به پا
گفتمش : تقدیم ، ما را حاجت شلوار نیست
گفت : اثاث خانه ی خود را بزن چوب حراج
گفتم : این دیگ و سه پایه لایق سمسار نیست
گفت : فرش زیر پایت را گروگان می برم
گفتمش : پوسیده جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت : می ریزم اثاثت را برون ، گفتم : عجب
جنگل این شهر را قانون مگر در کار نیست ؟
گفت : حکم تخلیه دارم ز قاضی ، گفتمش :
قاضیان را هیچ بیم از ایزد جبار نیست ؟
گفت : رو جای دگر ، ملک دگر ، شهر دگر
گفتمش : سرگشته را جایی در این پرگار نیست
گفت : برخیز و برو در کوه و صحرای خدا
از چه رو در شهر ماندی گر تو را دینار نیست ؟
گفتم : از آن رو که می گفتند هجده سال پیش
جمله را خانه دهیم و غصه ای در کار نیست .
سید محمدرضا عالی پیام ، دی ماه 75
مقصود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه
حاجی رجب از مکه چو برگشت به میهن
آورد دو صد گونه ره آورد به خانه
اشیای گرانقیمت و اجناس نفیسی
کز حسن و ظرافت همه را بود نشانه
از رادیو و ساعت و یخچال و فریزر
تا اودکلن و هوله و آیینه و شانه
از پرده ی ابریشم و رو تختی مخمل
تا جامه ی مردانه و ملبوس زنانه
در جعبه ی محکم همه را بسته و چیده
تا لطمه نبیند ز آفات زمانه
دیدم که بر آن جعبه نوشته است ظریفی :
مقصود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه !
آن قصر كه جمشید در او جام گرفت// از بهر خریدنش همش وام گرفت
چون قسط نداد بانک مسکن با زور// آن قصر زجمشید سرانجام گرفت
پدر از ژاندارم می ترسید
من از سپاهی دانش
و دهاتی رکیک ترین فحش بود
یک روز پیژامه راه راه پدر را باد برد
رادیو دنیا را دهکده کوچکی اعلام کرد
با پرچمی راه راه
و همه با کمال افتخار دهاتی شدند!
اکبر اکسیر
پدرم مرا به مدرسه برد
تا درس بخوانم و آدم شوم
معلم ها
آنقدر گوشم را کشیدند
تا خرگوش شدم!
برد رستم و جومونگ(خیلی باحاله)
کنون رزم جومونگ و رستم شنو،
دگرها شنیدستی این هم شنو
به رستم چنین گفت اون جومونگ!
ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم
رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:
منم مرد مردان این سرزمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:
تو را هیچ کس دراین جهان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی
در اینحال رستم ، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:
چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنگ
چنان بر تنت کوبم این نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبکی
مگر تو ندانی که من کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
بعد از رجز خوانی رستم، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:
جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مادر بی گناه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!
و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:
و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گرفتند اوضاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!
و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!
شق يعني کره خر هاي بهشت
عشق يعني آخر اين سرنوشت
عشق يعني بچه ي بي دست و پا
عشق يعني کودني در جاده ها
عشق يعني بچه جان عاشق نشو
عشق يعني فيلم (.....) فيلم شو(اينجا سانسور شد:31:
ای یار به جهنم که مرا دوست نداری
از عشق تو هرگز نکنم گریه و زاری
اگر روزی بری و یاری بگیری
الهی تب کنی فرداش بمیری
الهی سرخک و اریون بگیری
تب مالت و فشار خون بگیری
اگر بردی ز اینها جان سالم
الهی درد بی درمون بگیری:31:
کله ها خالیست خالی آدم دانا کجاست
تا رهاند مملکت را از تبایی ها کجاست (تکرار)
حامی آزادی ما شاه امان الله چه شد!
همچو او مردی ضرورت این زمان اما کجاست؟
یکى «قلیان» بشد نزد سماور
بگفتا اى همیشه یار و یارو
بگو با من چرا خالق چنین کرد
بود پایم در آب و نار بر سر؟
به محفل ها سرم آتش گذارند
بگیرندم چنان محبوب در بر
ز سوز سر، ز نافم دود خیزد
امان از ظلم این چرخ بداختر
«سماور« گفتش اى قلیان مظلوم
♠♦♥♣
عدالتخانه را هرگز مزن در
در این کاخ به ظاهر خوب و زیب
نمى یابى نشان از عدل یکسر
مرا پا اندر آتش مى گذارند
براى لذت از چاى معطر
بود تقدیر، هر کس را به دنى
به نوعى سوز و سختى، اى هماور
نگاهى کن به «انبر» بین چگونه
گدازد پنجه اش را سرخ اخگر
و آیا آن منقل بیچاره اى که
وجودش پر شود ز آتش، سراسر
چو پاى «زور» باشد، در زمانه
به جز محنت نبینى چیز دیگر
تحمل کن که راه چاره این است
صبورى پیشه فرما، اى ستم بر :31:
اهل تهرانم
پيشهام شوفريست
گاهگاهي ميروم جايي
سوي دوري دور دور
آنجايي كه شهر پيداست
پيكاني دارم بهتر از هر ماشين
رفته بودم سر خط
دو سه تايي مسافر بزنم
روزگارم بد نيست
و حقوقم سر ماه
راست در جيب صاحبخانه است
بچهام بيتاب است
و شبي در خواب ديد
كه من بنزي دارم مشكي
الگانس
ناگهان از خواب پريد
با نگاهي نگران
گفت به من
پشت صد بار گذشتن تاكسيها
خواهم مرد
پدري دارم بهتر از مادر من
پدرم شوفر بود
آن زمان گاري بود
و باغي پر عطر يونجه
پشت تهران شهري است
كه زميني دارم
كه ندارد آبي
به سراغ من اگر ميآييد
نرم و آهسته كلاچ برداريد
كه مبادا ماشين تنهايي من
خطكي بردارد.
الهي تو بميري من بمونم
سرقبرت بيام روضه بخونم
الهي سرخک و عريون بگيري
تب مالت و فشار خون بگيري
اگر بردي از اينها جان سالم
الهي درد بي درمون بگيري
اي دوست اي دوست
به جهنم که مرا دوست نداري
از بهر تو هرگز نکنم گريه وزاري
اگر روزي بجز من يار بگيري
الهي تب کني فرداش بميري
الهي تب کني فرداش بميري
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟