جامه جانی که از آب دهانش شسته شد
تا چه خواهد کرد دست و منت دقاق را
...
آتش
Printable View
جامه جانی که از آب دهانش شسته شد
تا چه خواهد کرد دست و منت دقاق را
...
آتش
دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی
به ساقی گو که زود آخر هم از اول قدح دردی
جلوه
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
یار
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
دهقان
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد
دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی
هستی
مستی ده و هستی دهای غمزه خماره
تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره
خیال
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
سراب
از آن که هر که جز این آب زندگی باشد
سراب مرگ بود پشت بر سراب کنید
میگساران
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
فرخ
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ
میوه
آن میوهی بهشتی کآمد به دستت ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشت
حکایت
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺣﻜﺎﻳﺘﻲ دﮔﺮ اﻳﻦ دل ﻣﺎ ﺑﺴﺮ ﻛﻨﺪ
ﺷﺐ ﺳـﻴﺎه ﻗﺼﻪ را ﻫﻮاي ﺗﻮ ﺳﺤﺮ ﻛﻨﺪ
ﺑﺎور ﻣـﺎ ﻧﻤﻴﺸﻮد در ﺳﺮِ ﻣﺎ ﻧﻤﻴﺮود
از ﮔﺬر ﺳﻴﻨﻪي ﻣﺎ ﻳﺎرِ دﮔﺮ ﮔﺬر ﻛﻨﺪ
اسب
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
سخن
سخن به نزد سخندان بزرگوار بود
ز آسمان سخن آمد سخن نه خوار بود
دریغ
اشتباه شد ببخشيد....
به من بگو بی وفا حالا یار که هستی
خزان عمرم رسید نو بهار که هستی
می خوام برم دور دورا دلم طاقت نداره
دست غم تو داره روزهام و می شماره
داغ
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
خنجر
اگر چه داد به راه خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
نفس
.
ﭘـﺮﻧـﺪهﻫـﺎي ﻗﻔﺴﻲ ﻋﺎدت دارن ﺑﻪ ﺑﻲﻛﺴﻲ
ﻋﻤﺮﺷﻮﻧﻮ ﺑﻲ ﻫﻢ ﻧﻔﺲ ﻛِﺰ ﻣﻴﻜﻨﻦ ﻛﻨﺞ ﻗﻔﺲ
ﻧـﻤﻲدوﻧﻦ ﺳـﻔﺮ ﭼـﻴﻪ ﻋـﺎﺷـﻖ درﺑـﺪر ﻛﻴﻪ
ﻫﺮ ﻛﻲ ﺑﺮﻳﺰه ﺷﺎدوﻧﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻦ ﺧﺪاﺷﻮﻧﻪ
شقایق
شقایق درد من یکی دو تا نیست
اخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
سکو
قبول نیس من زودتر نوشته بودم:31:
:21::21::21:نقل قول:
روی سکوی کنار پنجره همه شب جای منه
چند ورق کاغذ و یک دونه قلم ، همیشه یار منه
بیگانه
شدم بیگانه با هستی ز خود بی خودتر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن شدم هر آنجه می خواستی
باده
اینقدر سختش نکینین :31:نقل قول:
یه خدا من سوادی نخوندم :31:
حالا خوبه من بگم با مافیا شعر بگو :21:
عوضش میکنم.:46:نقل قول:
با کلمه باده بنویس.
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
با لشگر غم چه بایدت کوشیدن
سبزه
هرسبزه بر کنارجویی رسته است
گویی زلب فرشته خویی رسته است
پابر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه زخاک لاله رویی رسته است
چمن:31:
.
به دست خود درختی مینشانم
به پایش جوی آبی میکشانم
کمی تخم چمن بر روی خاکش برای یادگاری میفشانم
درختم کم کم آرد برگ و باری
بسازد بر سر خود شاخساری
چمن روید در آنجا سبز و خرم
شود زیر درختم سبزه زاری
پروین
ندا آمد به جان از چرخ پروین
که بالا رو چو دردی پست منشین
نقش
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله زیر و زار من زارترست هر زمان
بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من
نگار
دیدم نگار خود را میگشت گرد خانه
برداشته ربابی میزد یکی ترانه
اشک
من اگر اشک به دادم نرسد
اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم
بر در کلبه ی محصور وجود
اگر در خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
تک و تنها ، به خدا میشکنم
*************
اشک چشمانم ببین طوفان غم دارد به دل
خنده بر لبمی زنم تاکس نداند رازدل
چشم
در چشم منی و غایب از چشم
زان چشم همیکنم به هر سو
هزار
هزار جهد کردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
آتش
من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبانِ دل دلی لبریزِ مهر تو
تو ای با دوستی دشمن
نغمه
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود
بازم قبول نبودا
ستاره
مثل یه نور کوچولو اومدی ستاره شدی و
مثل یه قطره بارون اومدی و سیل شدی و
نگاه
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
وفا
وفای بی وفایان کرده پیرم
برم یار وفاداری بگیرم
اگر یار وفاداری نگیرم
سر قبر وفاداران بمیرم
قبر