یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی به من دلشدهی حیران کن
با من مکن آن چه من سزای آنم
آن چه از کرم و لطف تو زیبد آن کن
Printable View
یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی به من دلشدهی حیران کن
با من مکن آن چه من سزای آنم
آن چه از کرم و لطف تو زیبد آن کن
بگذار تا مقابل روي تو بگذريمدزديده در شمايل خوب تو بنگريمشوق است در جدايي و جور است در نظرهم جور به كه طاقت شوقت نياوريمروي ار به روي ما نكني حكم از آن توستباز آ كه روي در قدمانت بگستريمما را سري است با تو كه گر خلق روزگاردشمن شوند و سر برود هم بر آن سريمگفتي ز خاك بيشترند اهل عشق مناز خاك بيشتر نه كه از خاك كمتريمنه بوي مهر مي شنويم از تو اي عجبنه روي آنكه مهر دگر كس بپروريمما خود نمي رويم روان از قفاي كسآن ميبرد كه ما به كمند وي اندريمسعدي تو كيستي كه در اين حلقه كمندچندان فتاده اند كه ما صيد لاغريم
خدای من!
کوله بارم اگرچه از توشه راه، تهی است، انباشته از توکل که هست!
اگرچه از پنجه های وحوش گناهانم بر چهره ام خون ترس نشسته است.
اگرچه دستم از آنچه کرده است می لرزد و اگرچه موریانه های بیم ، استواری پاهایم را سست کرده است،
دلم امیدوار رحمت توست و خاطرم جمع لطف تو
اگرچه خزه گناهانم مرداب دلم را هر لحظه به عفونت عذاب نزدیک می کند،
آفتاب اطمینان به تو هنوز در آسمان وجودم می درخشد.
اگر خواب سرد زمستانی گناه، دلم را به انجماد کشیده است،
نسیم بهاری اعتماد به لطف تو در آوندهای دلم هیجان تازه آفریده است.
اگر دانه وجودم در زیر خاکهای غفلت و نسیان،
در اشتیاق دیدار خورشید تو، شکفتن را از یاد برده است،
خدایا!
نعمت دادی،
احسان كردی،
زیبایی بخشیدی،
فضیلت دادی،
روزی عنایت كردی،
توفیق دادی، پناه دادی،
حمایتم كردی و از گناهانم پرده پوشی كردی
اگر آنچه تواز من میدانی،
دیگران نیز می دانستند،
هرگز به روی من نگاه نمی كردند و طردم مینمودند،
ولی تو همواره پرده پوشی كردی
من آنم که جهل ورزیدم،
من آنم که به سهو مبتلا شدم،
من آنم که به خود اعتماد کردم،
من آنم که به گناهانم برگشتم
خدایا!
همین...
من توبه كردم و به درگاهت برگشتهام،
می دانم كه با آغوش باز ازمن استقبال میكنی،
چون هر چه باشد تو خدای منی...
خدايا!
به راستى دلهاى فروتنان درگاهت به سوى تو حيران است
و راه هاى مشتاقان به جانب تو باز است
و نشانه هاى قاصدان كويت آشكار و نمايان است
و قلب هاى عارفان از تو ترسان است
و صداهاى خوانندگان بطرف تو صاعد
و درهاى اجابت برويشان باز است
و دعاى آن كس كه با تو راز گويد مستجاب است
و توبه آن كس كه به درگاه تو بازگردد پذيرفته است
و اشك ديده آن كس كه از خوف تو گريد مورد رحم ومهراست
و فريادرسى تو براى كسى كه به تو استغاثه كند آماده است
و كمك كاريت براى آن كس كه از تو كمك خواهد رايگان است
و وعده هايى كه به بندگانت دادى وفايش حتمى است
و لغزش كسى كه از تو پوزش طلبد بخشوده است
و كارهاى آنان كه براى تو كار كنند در نزد تو محفوظ است
و روزي هايى كه به آفريدگانت دهى از نزدت ريزان است
خداوندا
بر من کرم فرما زیرا که تمامی روز تو را می خوانم.
جان بنده خود را شادمان گردان
زیرا
ای خداوند
جان خود را متوجه تو می گردانم
زیرا تو
ای خداوند
نیکو و غفار و بسیار رحیم برای آنانی که تو را می خوانند.
ای خداوند
دعای مرا مستجاب فرما و به آواز تضرع من توجه نما.
در روز تنگی خود تو را خواهم خواند زیرا که مرا مستجاب خواهی فرمود.
"حضرت داود"
الهی!
باران دیدگانمان میل تو را دارند، تا در سایه سار لطف واحسان تو ما را به آرامش جاودانه برسانند.
پس چه زیباست با آسمان آبی رحمت تو همراز شدن وروئیدن را دوباره آغاز کردن
آنگاه که میل پرواز سراسر وجودمان را لبریز میکند و ما به امید بخشش تو،
پنجره دل می گشاییم.
خدايا
آن چه که از من سر زد و تو به آن داناتري بيامرز,
پس اگر من باز گشتم, تو به سوي آمرزش بر من باز گرد.
خدايا
بيامرز آنچه من از خود به تو وعده کرده , و وفاي از آن پيمان را از من نيافتي.
خدايا
بيامرز آن چيزي را که من بوسيله آن به زبانم به تو نزديک شده
لکن دلم بر خلاف آن است.
خدايا
بيامرز اشاره هاي گوشه چشم را و بيامرز گفتارهاي ناهنجار را
و آرزو هاي دل و لغزش هاي زبانم را.
خداوندا
به من ايماني و توكلي عطا كن
تا لطف و مصلحت تو را
در فراسوي درهاي بظاهر بسته دريابم.
خداوندا جشم جانم را به نورخود بكشا
و
مگذار که در تاریکی ندانستن فرو روم.
بروردكار من،
راهم را از بيراهه جداگردان
و
با عشق خود احاطه ام كن....
آیا خدا هست ؟؟؟/
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسید(آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟) کسی پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسید:(آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟) دوباره کسی پاسخ نداد.
استاد برای سومین بار پرسید): آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟) برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت:(با این وصف خدا وجود ندارد).
دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: (آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟) همه سکوت کردند.
(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟) همچنان کسی چیزی نگفت.
(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟)
وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد.
خيلي باحال بودنقل قول:
در عين پر معني بودن خيلي هم خنده دار بود
مرسي
خودآیم !
چرا از من روی گردانده ای؟
از چه رو با دلم به آشتی ننشسته ای ؟
-وقتی دیدگانم از اشک شوق لبریز است.-
قلبم ، این زخمی اندوه ، هنوز تورا میخواند ،
اما تو روی از من نهان میداری !
روزها خورشید را نظاره میکنم ،
شبها هر ستاره را می نامم ،
با گلها سخن میگویم ،
اما تو همچنان روی از من پوشانده ای !
اي انتهاترين نقطه نظاره چشمان اميدوار و منتظرم !
هرجا باشم از آن توهستم و مرید همه پیام آوران و عاشقان تو.
شاگرد همه اساتیدی که راز تورا می شناسند و
خدمتگزار تمامی انسانها و مخلوقات !
-زیرا همه آنها از آن توهستند ..
اي فاتح و حاكم بي رقيب ملك پهناور مهر !
بهار ، موسم گل و بوسه سررسیده است ،
اما من هنوز در سرشک دیدگانم غوطه ورم.
در این سپیده دمان ،
درختان سرسبز را می نگرم ،
اما هنوز ترانه جدائی در گلویم میخواند :
" معبودم ! کجائی ؟ "
معبودم !
مرا از عمق این حزن گرانبار بخوان ،
تا با بالهای عشق به سویت پرواز گشایم.
چقدر سخت است ياد تو باشم و بي تو زنده باشم
چقدر سخت است که تو را در همه لحظه هايم حس کنم ولي نتوانم تو را ببينم.
چقدر سخت است با تو بودن و نبودن
خداي من! چقدر سخت است صبر کردن
ولي تو خواسته اي، پس، صبرش را نيز به من عطا کن، چرا که بي لطف تو هرگز نتوانم.
خداي من! مي خواهم سکوت کنم، ولي تو مي داني که اين سکوت از هر فريادي بلند تر و رساتر است.
مي خواهم در سکوتم، عشق را فرياد بزنم ؛ همانند گذشته
با اين تفاوت که اين بار معشوق نيز آگاه است.
کمک کن، کمک کن تا به او رسم چرا که مي خواهم در او و براي او فنا شوم.
و به تو نزديکتر
تا روزي که ...
خدايا! به لطف و کرمت يقين دارم.
پس راه درست را پيش رويم قرار ده و کمک کن تا بهترين و شايسته ترين کار را انجام دهم.
خداي من زيباست،
ديوارهاي خالي اتاقم را از تصويرهاي خيالي او پر مي كنم
خداي من زيباست،
خداي من رنگين كمان خوشبختي ست
كه پشت هر گريه انعكاسش را روي سقف اتاق مي بينم
من هيچ با زبان كهنه صدايش نكرده ام
و نه لاي بقچه پيچ سجاده رهايش کرده ام...
او در نهايت اشتياق به من عاشق شد
و من در نهايت حيرت حالا گاه گاهي كه به هم خيره مي شويم
تشخيص خدا و بنده چه سخت است....
خدايا
از تو درخواست ميكنم بآن رحمت بىانتهايت كه همه موجودات را فراگرفته است
و بتوانايى بىحدّت كه بر هر چيز مسلط و قاهر است و همه اشياء خاضع و مطيع اوست و تمام عزتها در مقابلش ذليل و زبون است و به مقام جبروت و بزرگيت كه همه قدرتها برابر او مغلوب است و به عزت و اقتدارت كه هر مقتدرى از مقاومتش عاجز است و به عظمت و بزرگيت كه سراسر عالم را مشحون كرده است و به سلطنت و پادشاهيت كه بر تمام قواى عالم برترى دارد و بذات پاكت كه پس از فناى همه موجودات باقى ابدى است و بنامهاى مباركت كه در همه اركان عالم هستى تجلى كرده است و به علم ازليت كه بر تمام موجودات محيط است و به نور تجلى ذاتت كه همه عالم را روشن ساخته است
اى نور حقيقى و اى منزه از توصيف اى پيش از همه سلسله و بعد از همه موجودات پسين
خدايا
ببخش آن گناهانى را كه پرده عصمتم را مىدرد
خدايا
ببخش آن گناهانى را كه بر من كيفر عذاب نازل مىكند
خدايا
ببخش آن گناهانى را كه در نعمتت را به روى من مىبندد
خدايا
ببخش آن گناهانى را كه مانع قبول دعاهايم مىشود
خدايا
ببخش آن گناهانى را كه بر من بلا مىفرستد
خدايا
هر گناهى كه مرتكب شدهام و هر خطايى از من سر زده همه را ببخش
اى خدا من
به ياد تو بسوى تو تقرب مىجويم و تو را سوى تو شفيع مىآورم و از درگاه جود و كرمت مسئلت مىكنم كه مرا به مقام قرب خود نزديك سازى و شكر و سپاست را به من بياموزى و ذكر و توجه حضرتت را بر من الهام كنى
خدايا
از تو مسئلت مىكنم با سؤالى از روى خضوع و ذلت و خشوع و مسكنت كه كار بر من آسان گيرى و به حالم ترحم كنى و مرا به قسمت مقدر خود خوشنودو قانع سازى و در هر حال مرا متواضع گردانى
خدايا من
از تو مانند سائلى در خواست مىكنم كه در شدت فقر و بيچارگى باشد و تنها به درگاه تو در سختيهاى عالم عرض حاجت كند و شوق و رغبتش به نعم ابدى كه حضور توست باشد
اى خدا
پادشاهى تو بسيار با عظمت است و مقامت بسى بلند است و مكر و تدبيرت در امور پنهان است و فرمانت در جهان هويداست و قهرت بر همه غالب است و قدرتت در همه عالم نافذ است و كسى از قلمرو حكمت فرار نتواند كرد
خدايا
من كسى كه گناهانم ببخشد و بر اعمال زشتم پرده پوشد و كارهاى بدم (از لطف و كرم) به كار نيك بدل كند جز تو كسى نمىيابم (كه خدا اين تواند)
خدايى جز تو نيست
اى ذات پاك و منزه
و به حمد تو مشغولم ستم نمودم به خودم و دليرى كردم به نادانى خود و خاطرم آسوده به اين بود كه هميشه مرا ياد كردى و بر من لطف و احسان فرمودى
اى خدا اى مولاى من
چه بسيار كارهاى زشتم مستور كردى و چه بسيار بلاهاى سخت از من بگردانيدى و چه بسيار از لغزشها كه مرا نگاه داشتى و چه بسيار ناپسندها كه از من دور كردى و چه بسيار ثناى نيكو كه من لايق آن نبودم و تو از من بر زبانها منتشر ساختى
اى خدا
غمى بزرگ در دل دارم و حالى بسيار ناخوش و اعمالى نارسا و زنجيرهاى علايق مرا در بند كشيده و آرزوهاى دور و دراز دنيوى از هر سودى مرا باز داشته و دنيا به خدعه و غرور و نفس به جنايت مرا فريب داده است
اى خداى بزرگ و سيد من
به عزت و جلالت قسم كه عمل بد و افعال زشت من دعاى مرا از اجابتت منع نكند
و به قبايح پنهانم كه تنها تو بر آن آگاهى مرا مفتضح و رسوا نگردانى و بر آنچه از اعمال بد و ناشايسته در خلوت بجا آوردهام و تقصير و نادانى و كثرت اعمال غفلت و شهوت كه كردهام (كرم كن و) زودم به عقوبت مگير
* * *
اى خدا
به عزت و جلالت سوگند كه با من در همه حال رأفت و رحمت فرما و در جميع امور مهربانى كن
اى خدا اى پروردگار
جز تو من كه را دارم تا از او درخواست كنم كه غم و رنجم را برطرف سازد و به مآلم از لطف توجه كند
اى خدا اى مولاى من
تو بر من حكم و دستورى مقرر فرمودى و من در آن به نافرمانى پيرو هواى نفس گرديدم و خود را از وسوسه دشمن (نفس و شيطان) كه معصيتها را در نظرم جلوهگر ساخته و فريبم داد خود را حفظ نكردم و قضاى آسمانى نيز مساعدت كرد تا آنكه من در اين رفتار از بعض حدود و احكامت قدم بيرون نهادم و در بعضى اوامرت راه مخالفت پيمودم. حال در تمام اين امور تو را ستايش مىكنم و مرا در آنچه رفته است بر تو هيچ حجتى نخواهد بود با آنكه در او قضاى تو
بوده و حكم (تكوينى) و امتحان و آزمايش تو مرا بر آن ملزم ساخته و با اين حال بار خدايا به درگاهت پس از تقصير و ستم بر نفس خود باز آمدهام با عذر خواهى و پشيمانى و شكسته دلى و تقاضاى عفو و آمرزش و توبه و زارى و تصديق و اعتراف بر گناه خود نه از آنچه كردم مفرى دارم و نه جايى كه براى اصلاح كارم بدانجا روى كنم و پناه برم مگر آنكه تو باز عذرم بپذيرى و مرا در پناه رحمت بىمنتهايت داخل كنى
اى خدا
عذرم بپذير و بر اين حال پريشانم ترحم فرما و از بند سخت گناهانم رهايى بخش
اى پروردگار من
بر تن ضعيف و پوست رقيق و استخوان بىطاقتم ترحم كن
اى خدايى كه در اول به خلعت وجودم سرافراز كردى و به لطف ياد فرمودى و به تربيتو نيكى پرورش دادى و به غذا عنايت داشتى اينك بهمان سابقه كرم و احسانى كه از اين پيش با من بودت بر من ببخش
اى خداى من اى سيد و مولاى من
آيا باور كنم كه مرا در آتش مىسوزانى با وجود آنكه به توحيد و يكتائيت گرويدم و با آنكه دلم به نور معرفتت روشن گرديد و زبانم به ذكرت گويا شد و در باطنم عقد محبت استوار گرديد و بعد از آنكه از روى صدق و خضوع و مسكنت به مقام ربوبيتت اعتراف كردم. بسيار دور است كه تو كريمترى از اينكه از نظر بياندازى كسى را كه پرورش دادهاى آن را يا آنكه دور كنى كسى را كه
نزد خود كشيده يا برانى آنكه را كه به او جا دادهاى يا بسپارى بسوى بلاء آنكه را كه به او كفايت كردهاى و رحم نمودهاى
و اى كاش اى خداى من و سيد و مولاى من
بدانستمى كه تو آتش قهرت را مسلط مىكنى بر آن رخسارها كه در پيشگاه عظمتت سر به سجده عبوديت نهادهاند يا بر آن زبانها كه از روى حقيقت و راستى ناطق به توحيد تو و گويا به حمد و سپاس تواند يا بر آن دلها كه از روى صدق و يقين به خدايى تو معترفند يا بر آن جانها كه از علم و معرفت در پيشگاه جلالت خاضع و خاشعند يا بر آن اعضايى كه مشتاقانه به مكانهاى عبادت و جايگاه طاعتت مىشتابند و به اعتقاد كامل از درگاه كرمت آمرزش مىطلبند و هيچكس به تو اين گمان نمىبرد و چنين خبرى از تو اى خداى با فضل و كرم به ما بندگان نرسيده در صورتى كه تو خود بىطاقتيم را بر اندك رنج و عذاب دنيا و آلامش مىدانى و آنچه جارى شود در آن از بد آمدنىهاى آن بر اهل آن با آنكه رنج و الم دنيا اندك است و زمانش كم است و دوامش ناچيز است و مدتش كوتاه است پس من چگونه طاقت آرم و عذابعالم آخرت و آلام سخت آن عالم را تحمل كنم و حال آنكه مدت آن عذاب طولانى است و زيست در آن هميشگى است و هيچ بر اهل عذاب در آنجا تخفيفى نيست چندان كه آن عذاب تنها از قهر و غضب و انتقام توست كه هيچكس از اهل آسمان و زمين تاب و طاقت آن ندارد
اى سيد من پس من
بنده ناتوان ذليل و حقير و فقير و دور مانده تو چگونه تاب آن عذاب دارم
اى خداى من اى پروردگار من و سيد و مولاى من
از كدامين سختي هاى امورم بسويت شكايت كنم و از كدام يك به درگاهت بنالم و گريه كنم
از دردناكى عذاب آخرت بنالم يا از طول مدت آن بلاى سخت زارى كنم پس تو مرا با دشمنانت اگر به انواع عقوبت معذب گردانى و با اهل عذابت همراه كنى و از جمع دوستان و خاصانت جدا
سازى در آن حال گيرم كه بر آتش عذاب تو اى خداى من و سيد و مولاى من و پروردگار من صبورى كنم چگونه بر فراق تو صبر توانم كرد و گيرم آنكه بر حرارت آتشت شكيبا باشم چگونه چشم از لطف و كرمت توانم پوشيد يا چگونه در آتش دوزخ آرام گيرم با اين اميدوارى كه به عفو و رحمت بىمنتهايت دارم
بارى به عزتت اى سيد و مولاى من به راستى سوگند مىخورم كه اگر مرا با زبان گويا (به دوزخ) گذارى من در ميان اهل آتش مانند دادخواهان ناله همى كنم و بسى فرياد مىزنم بسويت مانند شيون گريه كنندگان و بنالم به آستانت مانند عزيز گم كردگان و به صداى بلند تو را مىخوانم كه اى ياور اهل ايمان
و اى منتهاى آرزوى عارفان و اى فريادرسفرياد خواهان و اى دوست دل هاى راستگويان و اى يكتا خداى عالميان
آيا درباره تو اى خداى پاك و منزه و ستوده صفات گمان مىتوان كرد كه بشنوى در آتش فرياد بنده مسلمى را كه به نافرمانى در دوزخ زندانى شده و سختى عذابت را به كيفر گناه مىچشد و ميان طبقات جهنم به جرم و عصيان محبوس گرديده و ضجه و نالهاش با چشم انتظار و اميدوارى به رحمت بىمنتهايت بسوى تو بلند است و به زبان اهل توحيد تو را مىخواند و به ربوبيتت متوسل مىشود باز چگونه در آتش عذاب خواهد ماند در صورتى كه به سابقه حلم نامنتهايت چشم دارد يا چگونه آتش به او الم رساند و حال آنكه به فضل و كرمت اميدوار است يا چگونه شرارههاى آتش او را بسوزاند با آنكه تو خداى كريم نالهاش را مىشنوى و مىبينى مكانش را يا چگونه شعلههاى دوزخ بر او احاطه كند با آنكه ضعف و بىطاقتيش را مىدانى يا چگونه به خود بپيچد و مضطرب بماند در طبقات آتش با آنكه تو به صدق (دعاى) او آگاهى يا چگونه مأموران دوزخ او را زجر كنند با آنكه به صداى يا رب يا رب تو را مىخواند يا چگونه به فضل تو اميد آزادى از آتش دوزخ داشته باشد و تو او را به دوزخ واگذارى
هيهات كه هرگز چنين معروف نباشد و اين گمان نرود و به رفتار با بندگان موحدت كه همه احسان و عطا بوده اين معامله شباهت ندارد پس من به يقين قاطع مىدانم كه اگر تو بر منكران خداييت حكم به آتش قهر خود نكرده و فرمان هميشگى عذاب دوزخ را به معاندان نداده بودى محققا تمام آتش دوزخ را سرد و سالم مىكردى و هيچكس را در آتش جاى و منزل نمىدادى
وليكن تو اى خدا
نام هاى مباركت مقدس است و قسم ياد كردهاى كه دوزخ را از جميع كافران جن و انس پر گردانى و مخلد سازى معاندان را در آن عذاب و تو را ستايش بىحد سزاست كه با وجود آن كه خويش را ثنا گفتى و بهمه انعام نمودى در كتاب خود فرمودى آيا (در آخرت) اهل ايمان با فاسقان يكسانند هرگز يكسان نيستند
اى خداى من و سيد من
از تو درخواست مىكنم به مقام قدر (و آن قدرت ازلى) كه مقدرات عالم بدان كردى
و به مقام قضاى مبرم كه بر هر كه فرستادى غالب و قاهر شدى
كه مرا ببخشى و در گذرى در همين شب و همين ساعت هر جرمى و هر گناهى كه كردهام
و هر كار زشتى پنهان داشتهام و هر عملى (مستور و عيان) آشكار يا پنهان به جهالت مرتكب شدهام
و هر بد كارى كه فرشتگان عالم پاك را مأمور نگارش آن نمودهاى كه آن فرشتگان را به حفظ هر چه كردهام موكل ساختى
و شاهد اعمالم با جوارح و اعضاى من گردانيدى و فوق آن فرشتگان تو خود مراقب من
و شاهد و ناظر بر آن اعمال من كه از فرشتگان هم به فضل و رحمتت پنهان داشتهاى همه را ببخشى
و نيز درخواست مىكنم كه مرا حظ وافر بخشى از هر خيرى كه مىفرستى و هر احسانى كه مىافزايى
و هر نيكويى كه منتشر مىسازى و هر رزق و روزى كه وسيع مىگردانى و هر گنه كه مىبخشى و هر خطا كه بر آن پرده مىكشى
اى رب من اى رب من اى رب من
اى خداى من اى سيد و مولاى من اى كسى كه زمام اختيارم به دست اوست
اى واقف از حال زار و ناتوانم اى آگه از بينوايى و وضع پريشانم اى آگاه به احتياجم و بىچيزيم
اى رب من اى رب من اى رب من
از تو درخواست مىكنم به حق حقيقتت و به ذات مقدست و بزرگترين صفات و اسماء مباركت
كه اوقات مرا در شب و روز به ياد خود معمور گردانى و پيوسته به خدمت بندگيت بگذرانى و اعمالم را مقبول حضرتت فرمايى تا كردار و گفتارم همه يك جهت و خالص براى تو باشد و احوالم تا ابد به خدمت و طاعتت مصروف گردد
اى سيد من اى كسى كه تمام اعتماد و توكلم بر اوست و شكايت از احوال پريشانم به حضرت اوست اى رب من. . .
(لطفى كن) و به اعضا و جوارحم در مقام بندگيت قوت بخش و دلم را عزم ثابت ده
و اركان وجودم را به خوف و خشيت سخت بنيان ساز و پيوسته به خدمت در حضرتت بدار تا آن كه من در ميدان طاعتت بر همه پيشينيان سبقت گيرم و از همه شتابندگان به درگاهت زودتر آيم
و عاشقانه با مشتاقانت به مقام قرب حضرتت بشتابم و مانند اهل خلوص به تو نزديك گردم
و بترسم از تو مانند ترسيدن يقين كنندگان و با اهل ايمان در جوار رحمتت همنشين باشم
خدايا و هر كه با من بد انديشد تو مجازاتش كن و هر كه مكر ورزد به كيفرش برسان
و مرا بلطف و رحمتت نصيب بهترين بندگانت عطا كن و مقام مقربترين
و مخصوصترين خاصان حضرتت كرامت فرما كه هيچكس جز به فضل و رحمتت اين مقام نخواهد يافت و باز جود و بخشش بىعوضت از من دريغ مدار بزرگى و مهربانى كن و مرا به رحمت واسعهات از شر دو عالم محفوظ بدار
و زبانم را به ذكر خود گويا ساز و دلم را از عشق و محبت بىتاب گردان
و بر من منت گذار و دعايم مستجاب فرما و از لغزشم بگذر و خطايم ببخش كه تو خود به بندگاناز لطف دستور عبادت دادى و امر به دعا فرمودى و اجابت را ضمانت كردى
اينك من به دعا رو بسوى تو آوردم و دست حاجت به درگاه تو دراز كردم پس به عزت و جلالت قسم كه دعايم مستجاب گردان و مرا به آرزويم (كه وصال توست) برسان و اميدم را به فضل و
كرمت نااميد مگردان
و از شر دشمنانم از جن و انس كفايت فرما
اى كه از بندگانت بسيار زود راضى ميشوى ببخش بر بندهاى كه بجز دعا و تضرع بدرگاهت مالك چيزى نيست كه تو هر چه بخواهى ميكنى اى كه نامت دواى دردمندان و يادت شفاى بيماران است و طاعتت بىنيازى از هر چه در جهان ترحم كن به كسى كه سرمايهاش اميد به توست و اسلحهاش گريه است
اى بخشنده كاملترين نعمت اى دفع كننده هر بلاء و مصيبت اى نور دلهاى وحشت زده در ظلمات (فراق) اى داناى علم ازل تا ابد بىآموختن
درود فرست بر محمد (ص) و آل محمد (ع) و با من آن كن كه لايق حضرت توست
و درود و رحمت خدا بر رسول گراميش و امامان با بركات از اهل بيتش و سلام و تحيت بسيار بر آن بزرگواران باد.
خداوندا بی پناهم
زتو جز عشق تو نخواهم
اگر عشق تو گناه است
ببین غرق در گناهم
خدا هست مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت آنها در رابطه به موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند وقتی به موضوع ((خدا)) رسید آرایشگر گفت : من باور نمیکنم خدا هم وجود داشته باشد :مشتری پرسید چرا باور نمیکنی؟ :آرایشگر جواب داد کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود میداشت نباید درد و رنجی وجود داشت نمیتوانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میداد این همه درد و رنج و جود داشته باشد مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد. چون نمیخواست جر و بحث کند آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد :و به آرایشگر گفت میدانی چیست! به نظر من آرایشگر ها هم وجود ندارند :آرایشگر گفت چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم همین الان موهای تو را کوتاه کردم :مشتری با اعتراض گفت نه. آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند. هیچکس مثل مردی که بیرون است. با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد آرایشگر: نه بابا ! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند مشتری تائید کرد: دقیقا نکته همین است !خدا هم وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند برای همین است که این همه درد و رنج در دنبا وجود دارد
خدایم آه ای خدایمصدایت می کنم بشنو صدایمشکنجه گاه این دنیاست جایمبه جرم زندگی این شد سزایمآه ای خدایمبشنو صدایممرا بگذار با این ماجرایمنمی پرسم چرا این شد سزایمآه ای خدایم بشنو صدایمگلویم مانده از فریاد و فریادندارد کز غم مرگ صدار رابه بغض در نفس پیچیده سو گند،به گل های به خون غلتیده سوگندبه مادر سوگوار جاودانهکه داغ ناجوانان دیده سوگندخدایا حادثه در انتظار استبه هر سو باد وحشی در گذار استبه فکر قتل عام لاله ها باشکه خواب گل به گل پا بوس خواب استخدایم ای پناه لحظه هایمصدایت میزنم با گریه هایمصدایت میزنم بشنو صدایمالهی در شب فقرم بسوزانولی محتاج نامردان مگردانعطا کن دست بخشش همتم راخجل از روی محتجان نگردانخدایم ای پنهاه لحظه هامصدایت می زنم بشنو صدایم
سالها پیش از این
زیر یک سنگ گوشه ای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم همین
یک کمی خاک که دعایش
پر زدن آن سوی پرده آسمان بود
آرزویش همیشه
دیدن آخرین قله ی کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکه ای خاک برداشت
آسمان را درآن کاشت
خاک را
توی دست خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم
خدایا داد دارم، من نمی دانم
ز کَس بیداد دارم، من نمی دانم
ز پای خویش اُفتادم بپایت
ز پای خویش اُفتادن نمی دانم
ز عمق هجر واصل من نمی دانم
در این لحظه ز هجر و وصل و ما و من نمی دانم
هوای کوی ساقی بر سرم جنبد
نفس بر ساغرش بستم نه دیگر، کَس نمی دانم
هواخواهان تمنا گو بچرخم من در این دوران
که سر تا پا شدم مستی که پا از سر نمی دانم
مرا شوری ست با جانان، مرا شنگی ست بی پایان
که مِی را من به سر ریزم، که جام از مِی نمی دانم
نمی دانم، نمی دانم، چه شد بر من، نمی دانم
که من چرخان و چرخانم، از این بهتر نمی دانم
خدا رو می خوام نه واسه اینکه ازش چیزی بخوام
خدارو می خوام نه واسه حل مشکل و غصه هام
خدا رو دوست دارم نه واسه ی جهنم و بهشت
خدا رو دوست دارم ولی نه واسه ی زیبا و زشت
خدا رو می خوام نه واسه ی سکه و پول و مقام
خدا رو می خوام که فقط تو رو نگه داره برام
خدا رو دوست دارم واسه اینکه تو رو بهم داده
خدا رو دوست دارم چون عاشق بودن رو یادم داده
خدا رو دوست دارم چون عاشقا رو خیلی دوست داره
خدا رو دوست دارم چون عاشق رو تنها نمی ذاره
خدا رو دوست دارم واسه اینکه حواسش با منه
خدا رو دوست دارم آخه همیشه لبخند میزنه
خدا رو دوست دارم واسه اینکه من و تو با همیم
خدا رو دوست دارم که می دونه ما عاشق همیم...
خدایا دوستت دارم
خدایا!
به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم،
خدایا!
تو چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.
خدایا!
رحمتی کن تا ایمان نام و نان برایم نیاورد و قوتم بخش که نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم .
خدایا!
مگذار که ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر مرا با کسبه ی دین با حمله ی تعصب و عمله ی ارتجاع هم آواز کند.
خدایا!
مرا از این فاجعه ی پلید مصلحت پرستی که چون همه کس گیر شده است وقاحتش از یاد رفته و بیماری شده است که از فرط عمومیتش هر که از آن سالم مانده باشد بیمار می نماید مصون بدار تا به رعایت مصلحت حقیقت را ذبح شرعی نکنم.
اگر تنهاترين تنهاها شوم باز خدا هست او جانشين همه نداشتن هاست نفرين ها و آفرين ها بي ثمر است اگر تمامي خلق گرگهاي هار شوند و از آسمان هول و کينه بر سرم بارد تو مهربان جاودان آسيب نا پذير من هستي اي پناهگاه ابدي تو مي تواني جانشين همه بي پناهي ها شوي.
گاه كه نسيم نوازشگر وعاشقانه موهايت راچنگ مي زند
گاه كه آفتاب صبح، چشم وروي تورابوسه مي زند
گاه كه غروب تلخي غمي گنگ بردلت مي نهد لحظه ي وداع
وگاه كه تودست ودلت مي لرزد ازعشق
اوهست واحساسش مي كني حتي اگرهيچ دليلي براي بودنش نباشد
خدارامي گويم
نمی خواهم خدايم بيكران باشد
نمی خواهم عظيم و قادر و رحمان
نمی خواهم كه باشد اين چنين آخر
خدا را لمس بايد كرد.
نگو كفر است
خدا را می توان در باوری جا داد
كه در احساس و ايمان غوطه ور باشد
خدا را می توان بوئيد
و اين احساس شيرينی است
نگو كفر است
كه كفر اين است
كه ما از بيكران مهربانيها
برای خود
خدايی لامكان و بی نشان سازيم
خدا را در زمين و آسمان جستن
ندارد سودی ای آدم
تو بايد عاشقش باشی
و بايد گوش بسپاری
به بانگ هستی و عالم
كه در هر خانه ای آخر خدائی هست
نگو كفر است
اگر من كافرم، باشد
نمی خواهم خدایا زاهدی چون ديگران باشم
نمی خواهم خدايم را
به قديسی بدل سازم
كه ترسی باشد از او در دل و جانم
نگو كفر است
كه سوگند ياد كردم من
به خاك و آب و آتش بارها ای دوست
خدا زيباترين معشوق انسانهاست
خدا را نيست همزادی
كه او يكتاترين
عاشق ترين
معبود انسانهاست.
اي آفريدگار
ديگر به سرد مهري خاكسترم مبين
امشب صفاي آبم و گرماي آتشم
امشب به روي توست دو چشم نياز من
امشب به سوي توست نيايشم
امشب ستاره ها همه در من چكيده اند
سرب مذاب پر شده در كاسه سرم
هر قطره اي ز خون تنم شعله مي كشد
من آتش روانم ،من آتش ترم
امشب به پارسايي خود دل نهاده ام
اي آفتاب وسوسه در من غروب كن
آن رودخانه ام كه تهي مانده ام زآب
آه اي شب بزرگ! تو در من رسوب كن
بار الها...
اگر شعرم را طلعت و طلوعي است،
در پرتو مهر توست و سرسبزي خوشه هايش
به لطف باران هدايت و حمايت تو.
پس كمكم كن كه سخت محتاجم به كمك و عنايت تو .
خداوندا تو خود گفتی صدایم کن
جوابی نیک خواهم داد
صدایت کردم و دم بر نیاوردی
چنان گویی صدایم را تو نشنیدی
خداوندا تو خود گفتی که دستان نیازت را
بسوی من برافشان
متاعی سخت خواهم داد
ولی جز لقمه ای آتش
در این قسمت تو ننوشتی
خداوندا در این تنهایی و غربت
در این حسرت
چنین بنده نوازی و چنین دست محبت بر سرم یازی؟!!!
خدایا؛
در گرسنگی شبهایم
دربدری و بی كسی روزهایم
همواره یاد تو بودم
از تو مدد جوییدم
خدایا؛
بیاد بیاور شبهایی را كه
در بی پناهی خویش
در پناه تو،
زیر رگبار باران و غرش ابر
سر تا پا خیس گشتم
و از شدت سرما
و به بهانة ترس از عظمت تو
همراه با تك تك اعضای بدنم لرزیدم
چه می گویم خدایا،
شاید كه این كفران نعمتم
عذابی را برایم ارزانی كند
تا از تماشای این آدمكها خلاصی یابم
خدایا؛
بر قلة مقدس خشمت
بجای باران رحمتت،
آتش غضبت را بر من گسیل دار
تا تخته پاره ای را كه
در اقیانوس پر از درد به آن آویزان شده ام
در دستانم خاكستر شود
خدای من!
محبوب من!
اگر من را به جرمم بگیری،
تو را به عفوت میگیرم.
اگر دست بر گناهم بگذاری،
چنگ بر دامان بخششت می زنم.
اگر لغزشهایم را نشانه بگیری،
نشان از آمرزشت می گیرم.
اگر به معصیتم بنگری،
چشم به کرامتت می دوزم.
اگر بدی ام را به رخ بکشی،
خوبی و لطف بی نهایتت را برملا می کنم.
اگر به جهنمم ببری و به آتشم بیفکنی،
فریاد می زنم آنجا اعلام می کنم به اهل جهنم که،
تو را دوست دارم
عاشق تو ام
و دست از دامانت نمی کشم.
خدا جون می شه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم؛ دیگه وقتشه بمیری
خدا جون می گن تو خوبی، مثل مادرها می مونی
اگه راست می گن ببینم "عشق من کجاست میدونی؟"
خدا جون می شه یه کاری بکنی به خاطر من !
من می خوام که زود بمیرم اخه سخته زنده موندن
من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟
خدا جون تو تنها هستی می دونی تنهایی سخته
زنده بودن ،مردن من واسه اون فرقی نداره
خدا جون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت
ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه ی یه ساعت
شب ها که این جهان را عالمی است دیگر
شب ها که ماه در وسط برکه ی جنگل خرناسه می کشد
شب ها که ما همه در خواب به انسوی ابرها می رویم
شب ها که اواز شباهنگ در فضای دشت طنین انداز می شود
شب ها که دست های دراز سایه ها همه ی سیبهای روی درخت را می چیند
شب ها که بچه های خرگوش با لالایی زوزه ی گرگ می خوابند
تنها تو ای خدای بزرگ
بیداری و همه چیز و همه کس را می بینی
شايد عجيب باشد اما من هم ديگر دلم تنگ است ...
براي روزگاري که زندگيم شيرين بود به زور حضور تو..
روزگاري که غمم تو بودي و شاديم ديدن قطره اشکي روان بر گونه..
... شاديت يک دم و غمت هزاران بازدم!
يادش بخير روزگاري که کابوسي ترين خواب ها هم وحشت امروزم را نداشتند.
اين بي حرمتي ها و اين همه کوچک بودن ها.
اين همه زاري و سکوت.
بزرگاني که زندگي را تا آن تهش کرده اند و حالا که سيرند و دست بر کمر از بي وفاييه دنيا و روزگار سخن مي گويند!
بي وفايي را من ديده ام نازنين من
درد را من مي فهمم..
روزگار را من ديده ام ...
اميد را نا اميدي را من ديده ام من..
خدا را من ديده ام!
دلهره ی ساکت و پر از ترس بي خدايي را من چشيده ام ...
باز که اين زبان دراز فاش ميکند
سخنان کفر درونم را رهايش مي کنم.
آخ که من ديگر وجودي در اين موجودي ندارم
و رفته ام از ياد و بر باد
و نقشيم بر آب..
از دل تنگي هايم ميگفتم...
خدایا...
براي تو مي گويم
سخت است زندگي را آرزوها را نقش بر آب ديدن..
خدايا...
کاش من هم مي توانستم محاکمه ات کنم!
مردانه مي نشستيم و مردانه حساب کتاب مي کرديم.
تو چه خواستي که من نکردم ؟ ... چه گفتي چه کردم ؟
ولي چه کنم که آخرش هم من بازنده ام ...
مي دانم مي دانم ...
من آفريده شده ام که آزمايش شوم
و بسوزم براي عبرت آيندگانم و لب از لب باز نکنم که کفر است!
آفريده شده ام که با سرنوشت شومم قدرت خدا نمايانده شود به آنان که سرخوش مستيند!
خوشي حرام و ناخوشي هم.
زندگي حرام و مردن حرام . تقدير تقدير قدرت..
خدا حواست کجاست؟ ...
به خودت قسم انگار تو هم خدايي يادت رفته!
لذت ميبري از اين همه گريه و زاري و تحقير و کوچک ديدن دربندانت ?
استغفرا... غلط کردم خدا !
خداي عزيزم ديگر درد دل را به تو گفتن هم روا نيست که اگر بگويم کافر هستم و مستحق جهنم!
از جهنمت هم که ديگر هيچ ترسي ندارم ... نميدانم بعد از جهنم چه در آستين داري براي ساکت کردنم..
بگرد تا بگرديم..
مي روم پي تقدير شومم ... هر چه باشد تو خدايي و من هم بنده و آفريده تو ... لابد صلاح من در مرگ است..
بازهم بوي سرد الکل و راهروهاي رعب آور بيمارستان ..
بازهم بندگان بي گناه ... انسانهاي زرد ... فرشتگان سفيدپوش پولکي و خسته ..
من ... گذشته ... آينده ... و غمي که از پس توي افکار بر گلويم چنگ ميزند ..
افکاري که آخرين هجومشان مسبب اشکيست کهنه ..
من و سلول هايي سرطاني که به گمانم فرمانروايي جز تو ندارند ..
ولي راستش هنوز هم عزيزتر از تو هيچکس را ندارم که ...
روزها گذشت و گنجشک با خدا هيچ نگفت.فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار اين گونه مي گفت:" مي ايد. من تنها گوشي هستم که غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام که دردهايش را در خود نگه مي دارد."
و سرانجام گنجشک روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.فرشتگان چشم به لب هايش دوختند اما گنجشک چيزي نگفت. و خدا لب به سخن گشود:" با من بگو از آنچه سنگيني سينه ي توست."
گنجشک گفت:" لانه ي کوچکي داشتم. آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي کسي ام.تو همان را هم از من گرفتي. آن طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي از لانه ي محقرم؟ کجاي دنيا را گرفته بود؟!" و سنگيني بغضي راه بر کلامش بست.فرشتگان همه سر به زير انداختند!
خدا گفت:" ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي.باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمين مار پرگشودي."
گنجشک خيره در خدايي خدا مانده بود.
و خدا گفت:" چه بسيار بلاها که من به واسطه ي محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي!"
اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود. ناگهان چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه هايش ملکوت خدا را پر کرد
الهي... اي کار براور ناتوانان...و اي سنگر حوادث هولناک..اينک من تنها مانده ام . و بار گناهان...و يار وياوري با من نيست..و طاقت خشم ترا ندارم...و پشتيباني مرا نيست...و در معرض خوف لقاي تو مانده ام..و هراسم را ارام بخشي نيست...اگر مرا تنها واگذاري..کيست که مرا ياري کند؟؟
ای خدا،
ای خدا،
ای خدا،
ای بخشاينده،
اى بخشاينده،
اى بخشاينده،
اى مهربان،
اى مهربان،
اى مهربان،
« ... از تو مى خواهم به حق آن نام هاى نيكويت كه در قرآن توصيفشان كرده اى
و فرموده اى: "و براى خدا است نام هاى نيكو پس او را بدان نامها بخوانيد"
و باز فرمودى: "مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را"
و نيز فرمودى: "و هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند پس من نزديكم و پاسخ دهم دعاى خواننده را هنگامى كه مرا بخواند"
و فرمودى: "اى بندگان من كه بر نفس خويش اسراف و زياده روى كرديد از رحمت خدا نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را بيامرزد و او است آمرزنده مهربان"
و من از تو مى خواهم اى معبودم
و مى خوانمت پروردگارا
و اميدوار توام اى آقاى من
و از تو طمع اجابت دارم اى مولاى من
چنانچه به من وعده داده اى
و من تو را خواندم
چنانچه به من دستور دادى؛
پس انجام ده درباره من آن آنچه را تو شايسته آنى اى كريم
و ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است ... »