-
گاه گاهی قفسی میسازم
مثل سهراب کتاب
لب تنهایی خود
از غمی میخوانم
که عمیق است و بزرگ....
و پر از حس غریب یک بغض
بعد یک خنده ی بی موقع لب
و تپش های دلی
که دگر خواهد مُــــــــرد
بعد یک کوچ غریبانه ی سرد
در زمستانی که، پس یک گریه ی کوتاه سحر
از کنار شب تنهایی من سرد گذشت!
آن زمستان بلند
که در آن کوچ همه احساسم
من و پروانگیم را همه از یادم برد
و تو را کشت دلم
به بهای همه آزادگیم
به بهای همه دلدادگیم
به بهای همه بی تابی ها
و شاید....
بیشتر به بهای یک عشق
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
اگر سکوت میکنم یا که عبور میکنم
سهم شبانه های خود با تو مرور میکنم
اگر سکوت میکنم کنار دستهای تو....
برای لمس بودنش خراب بود حال تو
زمین برای بودنم جایی ز ما شدن نداشت
زمان برای ماندنم وقتی ز گفتنش نداشت
-
هنوز میلرزه اون دستاش....
هنوزم سر به راه نیستش
دلش میخواد ولی رفته
همونی شد که میخواستش
-------------------------------------------------------
کوه ها چقدر با شکوه از سرور غم حرف میزنند!
گویی غم برای آنها بی معناست.
محکم و پا برجا ایستاده اند و انسانها از دلشان تونل هایی برای اشتراک غم میزنند.تا آنسوی کوه از غم اینسوی کوه باخبر شوند!
-
دیروز هوا ابری بود .
ترسیدم باران بگیرد.....
نباید زیر اولین باران پاییزی خیس شوم!
تازه پیراهنم را از اشک غسل داده ام!
-
این پنجره ها تمامش رو به شهر باز میشود...........یک پنجره میخوام همیشه باز رو به چشمــــانش برای رفع خستگـــــی ، دلتنگـــــی و اندکی عشـــــق!
+
چقدر تکراری شده این حضور نامأنوس عشــــق ! قدری به ما خیـــــانت تعارف کنید!!!!!
-
دنبال کلمه ها باید گشت ...آنقدرگشت تا خسته شوی....خودکار را پرت کنی و بگویی به دَرَک.....واژه ها هم گاهی بَــــــــد می شون!
-
نقطه نقطۀ حرفت را خواند ام...........
همه را در یک نگــــ@ @ ــــاه ساده ات.....
نقطه ها را کنار هم چیدم.....
جز هبــــــوط تو چیزی ندید ه ام........
دست بود و باد بود و برگ......
خستــــه شد ، وزید و برگبـــــار را بُـــــرد......
درخت بی برگ نه سایه دارد و نه صدا.....
بهــــــــارت کو تک درخت بی صدا؟؟؟؟؟.........
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
*پ ن :هبوط انسان یا هبوط مفهومی در دستگاه نظری و آموزههای اسلامی و مسیحیست که به نافرمانی انسان در برابر خدا و فرستادن او به زمین اشاره دارد.
-
خطــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــ
به خطــــــــــــــم را میتوانی بخوانی....چرا که خودت خط خطیم کردم!
ذهنم!روحم آزرده خاطر دستــــــــــان تــــــــــوست.
-
میخواهم مانند پروانه ای خود را در آتش شمع بسوزانم ، اما یک شمع و چند پروانه که وفاواداری نیست !
-
در عمق دریــــــاخُــــــدایی خانه دارد به وسعت آسمـــــــان، خُــــــدا در قعر هر آنچه که با چشم دیدنی نیست خانه دارد.کاش خـــــــدا را در دلــــــــم می دیدی!