يک دفعه ما توي جمعي از دوستان و فاميل نشسته بوديم، همه پسر بوديم، عموي بزرگ يکي از اين بچه هاي فاميل اومد توي اتاق و همه بلند شدن و ايستادن و ايشون اومد با همه دست داد و نمي دونم چرا تا به يکياز اين دوستاي ما رسيد يه دفعه مسير رو کج کرد و رفت با بقيه دست دادن و خلاصه با اين دوستمون دست نداد، البته مطمئنم که قصد بدي نداشت و فکر کنم به خاطر تعداد زياد بچه هايي که دور هم نشسته بوديم اون بنده خدا رو نديد. خلاصه حال و احوال پرسي کرد و رفت. بعدش ديگه اين قضيه شد سوژه و همه زدن زير خنده و ... به اين رفيق ما هي تيکه مي انداختن که اي آقا ريز مي بينمت و خلاصه ...
الان فکر کنم چزي حدود 5 سال از اون داستان ميگذره و هنوز هم وقتي با اون بچه ها دور هم جمع ميشيم، به اون دوستمون گير مي دن که آره فلاني، عجب ضايع شدي تو اون قضيه دست دادن !