-
مینویسم بدون تـــــــــو
بدون حضور تـــــــــــو
با دلی تنهـــــا
با هزار آه
با نگاهی بغض آلود به این فاصله
به این شب ها به این کاغذ های باطله
کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات
برای بیان مخمل رنگ چشمات
بدون تــــــــو
این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد
چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد
بدون تــــــــــو
سوگی دارد فضای اتاقم
و از با تــــــــو بودن خیال میبافم
اشک تمدید می شود در نگاهم
بدون تـــــــــــو آه بدون تـــــــــو...
پشت یک واژه آه
من تا همیشه تنها
ساده و کودکانه گریه میکنم:45:
-
تو مي داني آنها که از چشم مي افتند، دقيقا کجا مي افتند؟!
...
به دنبال خــــــــــودم مي گردم!!!
-
روزے میـــرســـد
کـــﮧ
بـــا لَبخَنـــد تـــو بیـــدار میشـَــوَ ґ!
ایـטּ روز هـَر زَماטּ کـﮧ میخـواهـَد باشــَد
فَقـَط بـاشــَد
-
آدمــها کنــارت هستند.
تا کـــی؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند.
از پیشــت میروند یک روز...
کدام روز؟
وقتی کســی جایت آمد....
دوستــت دارند.
تا چه موقع؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند...
میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه.
نه...
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود.
و این است بازی باهــم بودن......
-
لبخند صمیمانه تو شرط وجود است
حالا که تو هستی چه غم از بود و نبود است؟
من قالی خاکم، نفست رنجه قدم کرد
ای نغمه هر تار که در معنی پود است.
من شعله ورم از نفس گرم و رفیقت
یک سوختن ناب که بی ناله و دود است.
لبخند تو گل داد به رویای شب و خاک
این بخشش معصوم که بی حد و حدود است.
هر ذره من در پی تو غرق تمناست
این خواهش پرشور مه بی گفت و شنود است.
-
خدایا…
دهانم را بو کن…
ببین، بوی سیب نمیدهد!
من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند!
میدانی یک آدم بدون حوایش چقدر تنـــــــها میشود؟!
میدانی محکوم بودن چقدر سخت است وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟!
میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟!
میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟! نمیدانی!
تو که حوا نداشته ای هیچ وقت!
ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را، این آدم را ببر پیش خودت…
خسته ام از زندگی…
دهانم را بو کن…!
ببین بوی سیب نمیدهد…
پ ن : خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم
......نمازعشق را آخر به خون دل وضو کردم
......دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی
......بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
-
درسینه ام جایگاهی است
نامت را حک کردم
هر روز تو را می بوسم
و می بویم
و عاشقانه، چشمهایت را نگاه می کنم
دنیایی ساخته ام
خانه ای بر بلندای محبت
رشته های مهر پیچکهایش
گلدان هایی پر از گلهای سرخ
و تو
تنها معبود خانهي کوچک من
خانه ای که به وسعت سرسبزی کوهساران است
و من در کنار چشمه ساران محبت
دستانت را می فشارم
من فردای امید را با چشمانی مشتاق مینگرم...
در کنار تو...:40:
-
من که با صاعقهای میشکنم داس چرا؟
بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟
خودِ بارانم و تو پاکترم میخواهی!
آب را غسل نده، این همه وسواس چرا؟
خستهام! سنگ نزن، هی نشکن روح مرا
شدهام عاشق یک آینهنشناس چرا؟
گفته بودی که تماشاگر باغ دلمی
لک شده دست تو از شاخهی گیلاس چرا؟
از درختان دلم عشق بچین، نوبری است
فرصتی نیست بیا، کشتن احساس چرا؟
-
یادم باشد یادت را در قلب شکسته ام پاس بدارم
یادم باشد تو را به خاطر نه به خاطره ها بسپارم
یادم باشد جز تو دیگری را در این کلبه شکسته دل راه ندهم
یادم باشد عاشقانه عاشقت باشم
یادم باشد کاری نکنم که تو از من برنجی
یادم باشد تو را با عشق معنا کنم
یادم باشد بهترین ها را برایت آرزو کنم
یادم باشد عاشقانه نگاهت کنم
یادم باشد که به یادت اهانت نکنم
یادم باشد کوهی از یادت در دلم بپرورانم
یادم باشد
-
ادعای عاشقیت ، مثل ادعای پیامبری من است ...
نه من دین دارم ....!
نه تو دل.....!