-
امضایی داشت ، بیانگر احساساتش ، درباره ی طرز فکرش
بیدار شد ، نگاه کرد دید با پاک کنی قوی پاک کرده اند
نپرسید چرا ، دیگر خسته شده بود ، خسته ی خسته
از اینکه جواب کارهایش این بود ، آیا واقعا این بود ؟
از کمک کردن لذت میبرد ، عشقش بود ... ولی ...
_______________
ببخشید هم داستان ، هم درد و دل :(
-
فصل ها
گفتم :
بهار می آید ، با هم به صدای باران گوش می کنیم .
گفتم :
تابستان می آید ، همه جا زیبا می شود .
گفتم :
بعد نوبت پاییز می رسد ؛ پاییز رنگارنگ .
اما او چیزی نگفت ، فقط با نوکش لای پرهایش را خاراند .
من از یاد برده بودم که او تمام زندگی اش را در قفس گذرانده است .
پرنده ی بی چاره فصل ها را نمی شناخت.
آیلار
-
داستان آن کشتی که ...
آفتاب داغ صورتش را می سوزاند .
به دور دست ها خیره شده بود .
ناگهان کشتی بزرگ را دید که با سرعت نزدیک می شود .
کشتی آمد و آرام در ساحل لنگر گرفت .
او با خوش حالی پا به کشتی نهاد .
- آهای کسی این جا نیست ؟ ... من می خوام با شما بیام !
دوباره فریاد زد :
- کسی این جا نیست ؟
کسی در کشتی نبود.
خودش سکان را به دست گرفت ؛
ناخدای کشتی شد و سفر دریایی اش را آغاز کرد.
تا نیمه ی راه هوا خوب و آفتابی بود ، اما کم کم ابری و طوفانی شد .
آب از هر طرف وارد کشتی شد.
احساس سرما کرد . از خواب پرید.
باران می بارید .
او باید گوسفندها را به خانه می برد . به طرف آن ها رفت .
وقتی به خانه رسید ، کشتی غرق شده بود .
آیلار
-
فرشته کوله پشتی آلیس را رو دوشش گذاشت و گفت:
- تو سفر، هر جا سیب دیدی اول خوب بوش کن، بعد بخورش.
آلیس کوله را رو دوشش جابهجا کرد، رو به فرشته برگشت و گفت:
- برای چه باید این کار را بکنم؟
فرشته رو زانوهاش نشست، موهای رو پیشانی آلیس را کنار زد و گفت:
- برای اینکه من، اینجا و بهشت را هیچ وقت فراموش نکنی.
آلیس فرشته را بوسید و لیلیکنان پا گذاشت رو زمین، ولی هر جا سیبی دید بدون هیچ فکر و بویی آن را خورد. آخر سفر سختی داشت و گرسنه میشد.
حميد اباذري
hamidma
-
روزنامه نگار
وقتی ازش پرسیدند چرا روزنامه نگار شدی؟ گفت: من از بچگی روزنامه را دوست داشتم، چون کفش نویی که پدرم میخرید همیشه یک شماره بزرگتر بود تا بتوانم چند سال از آن استفاده کنم.
سال اول مجبور بودم، داخل کفشم روزنامه بگذارم تا از پاهایم در نیاید و سال دوم از روزنامه استفاده نمیکردم چون کفش قد پاهام بود، اما سال سوم روزنامههای خیس شده را با فشار داخل کفش جای میدادم تا صبح فردا کفش تنگ پاهایم را اذیت نکند.
کتاب آینهها هم دروغ میگویند/محمد احتشام
-
هم اتاقیم از مناظر کوچه میگفت ، از زیبایی های درختان ، از فصل پاییز
روزی که مُرد از پرستار خواستم تا مرا به تخت او منتقل کند تا از پنجره مناظری را که او میدید ، من هم ببینم
دیواری بود سیمانی ، کثیف و زشت ، فقط یک دیوار
از پرستار پرسیدم ، پس اینهایی که او میدید کجا رفته اند ؟ آیا دیوار را به تازگی ساخته اند ؟
پرستار لبخند زد و گفت : او نابینا بود
-
من فقط چند دقیقه دیر رسیدم. با وجود این که پنج سال از آن زمان می گذرد،تنها یک چیز باعث شد که هنوز به عشق او وفادار باشم، تکان خوردن تاب.
به او پیغام داده بودم که اگر هنوز به من علاقه دارد، راس ساعت شش صبحکنار تاب همدیگر را ببینیم. من با تاخیر ساعت شش و پنج دقیقه رسیدم.
او کنار تاب نبود ولی تاب تکان می خورد.
-
اجازه داد عبور کنم..
اما وقتی عبور می کردم با خودم گفتم:
کاش آن قدر خواهش و تمنا نکرده بودم تا تصمیمش عوض شود و اجازه دهد عبور کنم. زمین اصلا جای خوبی برای عبور نیست.
خدایا پشیمانم. کاش آن قدر اصرارت نمی کردم تا مرا به زمین بفرستی.
کاش فرشته مانده بودم.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرشته کوله پشتی آلیس را رو دوشش گذاشت و گفت:
- تو سفر، هر جا سیب دیدی اول خوب بوش کن، بعد بخورش.
آلیس کوله را رو دوشش جابهجا کرد، رو به فرشته برگشت و گفت:
-برای چه باید این کار را بکنم؟
فرشته رو زانوهاش نشست، موهای رو پیشانی آلیس را کنار زد و گفت:
- برای اینکه من، اینجا و بهشت را هیچ وقت فراموش نکنی.
آلیس فرشته را بوسید و لیلیکنان پا گذاشت رو زمین، ولی هر جا سیبی دید بدون هیچ فکر و بویی آن را خورد. آخر سفر سختی داشت و گرسنه میشد.
-
اصلا فکر نمی کردم که زندگی ام در اینجا یک همچنین معنایی داشته باشد. عکاس های زیادی از من عکس گرفته اند. حتی برخی شان روی شن ها دراز می کشیدند تا از من عکس بگیرند. دوربین های پیشرفته با لنزهای تله و واید و زوم و ....
اما من وقتی متوجه موضوع شدم، که یک پیرزن با یک دوربین قدیمی که همزمان عکس را نیز چاپ می کرد، از من یک عکس گرفت. به محض اینکه عکس بیرون آمد، باد شدیدی عکس را، زیر پاهایم، روی شن های روان صحرا انداخت و من خودم را دیدم. یک گیاه سبز ، تک و تنها در وسط یک صحرای پر از شن و ماسه. بله فکر می کنم حضور من در اینجا معنایی خاصی دارد.