توقعي از تو ندارم
اگر دوست نداري
در همان دامنه دور ِ دريا بمان
هر جور تو راحتي! بي بي باران
همين سوسوي تو
از آنسوي پرده دوري
براي روشن كردن ِ اتاق تنهائيم كافي ست
من كه اينجا كاري نمي كنم
فقط, گهگاه
گمان آمدن ِ تو را در دفترم ثبت مي كنم
همين !
Printable View
توقعي از تو ندارم
اگر دوست نداري
در همان دامنه دور ِ دريا بمان
هر جور تو راحتي! بي بي باران
همين سوسوي تو
از آنسوي پرده دوري
براي روشن كردن ِ اتاق تنهائيم كافي ست
من كه اينجا كاري نمي كنم
فقط, گهگاه
گمان آمدن ِ تو را در دفترم ثبت مي كنم
همين !
نگارا چشم تو ختم زمان است
که روح زندگی در آن نهان است
هر آنکس با نگاهت آشنا گشت
یقین تا روز محشر درامان است
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه عودم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این مهارم روز وشب
به دنبال دلي ميگردم
اسمان تاريک است
چشمانم مهرباني نمي بيند
اي کاش کبوتر ميشدم
پر مي کشيدم
مي رفتم....
می تونی تو چار دیوار ِ غربت ِ دنیا بری
می تونی هر جا بمونی ، می تونی هرجا بری
امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری
تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری
یک لیوان آب
نه
یک لیوان قندآب - اهدایی مادرم –
که لبهای مرا هم شیرین نمی کند
چه رسد به لبخندهایم .
شاید فردا که تنور آفتاب را روشن می کنند
رفتن تو
مرا کمی پخته تر کند
تا تمام دارم را برای هیچ کس ندار نکنم ...
من رفتم لالا [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شب خوش
من بگم دوست دارم با چه رقم یا عددی
تو که بینهایتو قشنگ تر از من بلدی
مژه هات شعر بلند ناتمومه به خدا
عاشق کسی شدن جز تو حرومه به خدا
با غمت هزار تا خنجر تو دلم فرو می ره
ماه اگه برق چشاتو ببینه از رو می ره
زیبا چشم تو اگه با رؤیاهام قهر کنه
آسمون دلش می خواد شهر و پر از ابر کنه
چه قدر اسمتو نوشتم روی هر صخره و سنگ
چه قدر کشته منو اون دو تا چشمای قشنگ
گفتی فاصلس میون من و رؤیاهام با تو
باشه اما نمی دم هرگز به هیچکسی جاتو
شب به خیر
ومی روييد از ژرفای آن تصوير در باران
..................................................
ميان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال
خمار ِ خواب های خيس وبی تعبير در باران
دل ويك گوشوار ِ كاغذی ، انگيزه ی بودن
ومن ، باران نديده ، دختری دلگير د ر باران
منم رفتم ، شب بخیر
نزديك شد و عينك خود را برداشت
در چشم به جز طعم عسل هيچ نداشت
بعد از دو نگاه آرزويم اين بود
ای كاش كه عشق راه حلی می داشت
ترا خامشی ای خداوند هوش.............وقارست و نا اهل را پرده پوش
اگر عالمی هیبت خود مبر.............و گر جاهلی پرده خود مدر
ضمیر دل خویش ننمای زود.............که هر گه که خواهی توانی نمود
ولیکن چو پیدا شود راز مرد.............بکوشش نشاید نهان باز کرد