دو چشم مست ميگونت ببرد آرام هوشياران
دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بيداران
الا اي باد شبگيري بگوي آن ماه مجلس را
تو آزادي و خلقي در غم رويت گرفتار
گر آن عيار شهر اشوب روزي حال من پرسد
بگو خوابش نمي گيرد به شب از دست عياران
Printable View
دو چشم مست ميگونت ببرد آرام هوشياران
دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بيداران
الا اي باد شبگيري بگوي آن ماه مجلس را
تو آزادي و خلقي در غم رويت گرفتار
گر آن عيار شهر اشوب روزي حال من پرسد
بگو خوابش نمي گيرد به شب از دست عياران
نمي نويسم .....
چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني!
حرف نمي زنم ....
چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي!
نگاهت نمي کنم ......
چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني!
صدايت نمي زنم .....
زيرا اشک هاي من براي تو بي فايده است!
فقط مي خندم ......
چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام
منتظر نباش كه شبي بشنوي
از اين دلبستگي هاي ساده دل بريده ام
كه روسري تو را
در آن جامه دان ِ قديمي جا گذاشته ام
يا در آسمان
به ستاره ي ديگري سلام كرده ام
توقعي از تو ندارم
اگر دوست نداري
در همان دامنه دور ِ دريا بمان
هر جور تو راحتي! بي بي باران
نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی
این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من
یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !
وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من
شرمند به خاطر اینترنت dial up که سرعتش ...
"ن" بده بیا دوست عزیز
نهنگی بچه خود را چه خوش گفت
به دین ما حرام امد کرانه
به موج اویز و از ساحل بپرهیز
همه دریاست و ما را اشیانه
هی فلانی زندگی شاید همین باشد؟
یک فریب ساده و کوچک.
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی.
من گمانم زندگی باید همین باشد ...
زخم خوردن
آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست
بی گمان باید همین باشد ...
تکراری که نیست؟
سلام به همه
دل ويك گوشوار ِ كاغذی ، انگيزه ی بودن
ومن ، باران نديده ، دختری دلگير د ر باران
صدای خيس ِ مردی درگلوی تار می روئيد
كسی مثل خودم، مثل خودش درگير در باران
نه چنگ شور و جنونى ، نه پنجهءگرمى
اسير غربت بى انتهاى خويشتنم
و در ميان كويرى كه باغ نامش بود
به زخم زخم تبر شاخه شاخه مىشكنم
دوباره مينگرم نقش خويش را بر آب
چنان غريبه كه باور نمى كنم كه منم
دشمنت شرمنده. چند برابر تو برا خودم پیش اومده [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مادرم آغوش گرمت را به رویم باز کن
هرچه غم در سینه ات داری برایم ساز کن
این من و این قلب رنجور از ستم
می کنم تقدیم تو جانم که ارزانیست کم!