تا اذانی دیگر
باید از این همه سبز
باید از این همه نور
یاد گاری ببرم
باغ پیوسته مرا می خواند
من به آرامش این باغ بزرگ
خاطراتی روشن
به تو و دست تو می آویزم
و خداحافظی گرم مرا
باد تا باغ بزرگ
می برد
خواهد برد
Printable View
تا اذانی دیگر
باید از این همه سبز
باید از این همه نور
یاد گاری ببرم
باغ پیوسته مرا می خواند
من به آرامش این باغ بزرگ
خاطراتی روشن
به تو و دست تو می آویزم
و خداحافظی گرم مرا
باد تا باغ بزرگ
می برد
خواهد برد
دل افسرده من
پشت پا خورده من
شب بي مهتابم
روز بي آفتابم
اي در بسته شده
از همه خسته شده...
همچو خامشان بسته ام زبان
حرف من بخوان از اشاره ها
شب که می رسد از کناره ها
گریه می کنم با ستاره ها
وای اگر شبی ز آستین جان
بر نیاورم دست چاره ها
اگه یک شبه دیگه زیر بارونا قدم زدی
بدون که تموم فکر من پیش تو بود
مثل تو تو زندگیم هیشکی نبود...
در حسرت ِ زلالی ِ بارانم
این قطره های تیره و سنگین
تنها
گرد و غبار را
از آسمان ، می بارند
آری ، مجال ِ سرودن نیست
اینک ، دوات ِ حوصله خالی ست .
تو که منو نمی خواستی چرا پا روی قلبم گذاشتی... ظالم
تو که دوستم نداشتی چرا پا روی قلبم گذاشتی... ظالم...
مرا تاریک کن ای روشنایی گنگ
مرا _ چون آفتاب از ابر __
که تا یاس ِ شکفتن های ِ پنهان را
_وَز ِش های بلند گیسوی خورشید را بر کوه _
چو دستانی بر آورده به سوی اهتزازی نو , بر انگیزیم.
مگذار که یاد مارا طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود هر که از دیده برفت
:41:
تا کی به تمنای تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغولو تو غایب ز میانه
هنگام رفتن است!
چشمانم را بستم و برگشتم
نمي خواستم رفتنت را ببينم
باور نمي كنم
هرگز...آري هرگز
كه روزي چنين مرا ترك كني
اما افسوس كه صداي قدمهايت
با تپش هاي قلبم يكي است
پس همچنان مي خوانمت
هرچند رفتي اما هنوز هم
صادقانه مي سرايمت...