دو دستت شاخه ی سبز محبت
نگاهت پاک و لبریز از صداقت
به نبض قلب صاف و مهربونت
یه عمره خو گرفتم کردم عادت
هاله جهان
Printable View
دو دستت شاخه ی سبز محبت
نگاهت پاک و لبریز از صداقت
به نبض قلب صاف و مهربونت
یه عمره خو گرفتم کردم عادت
هاله جهان
تا ابد معمور باد اين خانه کز خاک درش
هر نفس با بوي رحمان ميوزد باد يمن
شوکت پور پشنگ و تيغ عالمگير او
در همه شهنامهها شد داستان انجمن
خنگ چوگاني چرخت رام شد در زير زين
شهسوارا چون به ميدان آمدي گويي بزن
نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که خوب است که زشت
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سربه مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
درتنگناي حيرتم از نخوت رقيب
يا رب مباد آن كه گدا معتبر شود
در هدایت سوی حق آرد مرا
این هدایت سمت قرآن من است
دوستانش دوست می دارم همی
دشمن او دشمن جان من است
آنکه مهر او ندارد در وجو د
بی گمان همکیش نادان من است
در سخن چون ابر می بارد به دل
در کویر خشک باران من است
در حضورش موج دریا دیده ام
در کلامش راحت جان من است
در نگاهش غرق دریا می شو م
واژه هایش در و مرجان من است
قلب تارم را صفایی می دهد
جامع فکر پریشان من است
تو یعنی لذت سبز شکفتن
تو یعنی با تواضع راز دل را
به یک نیلوفر بی کینه گفتن
مریم حیدرزاده
نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف با شعور با باور
جاری است انقلاب چون کوثر
هان! «فصل لربک وانحر»
روز قطعی جدال است آخرین رزم ما انترناسیونال است نجات انسانها
انرژی هسته ای عین شیر بلاله
واسه ملت ما این یه افتخاره
-----------------
پ.ن:
شاعرش رو متاسفانه نمیشناسم ولی در صدا وسیمای ج.ا با گروه کر و ارکستر اجرا شد
هر کس به نان رسيد خدا را ز ياد برد
قوم نماز قبله نما را ز ياد برد
حق با شماست اين که فراموش ميشويد
چون سنگ بي تفاوت و خاموش ميشويد
حق با شماست آري حق با من و شماست
حق با من و تو نيست حقيقت فقط خداست
اي مردم جراحت و جنگ و جنون و درد
اين دوره فتنه گر به ايمانتان چه کرد
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
یا علی
یاران مــوافق همـــه از دست شدنــــــــد
در پای اجــل یکان یکان پست شــدنــــــد
خـــوردیم ز یک شراب در مجلس عمـــر
دوری دو سه پیشتــر زما مست شـدنــــــد
عمر خیام
تنها ما توده جهانی، اردوی بیشمار کار
داریم حقوق جهانبانی نه که خونخواران غدار
غرد وقتی رعد مرگ آور بر رهزنان و دژخیمان
در این عالم بر ما سراسر تابد خورشید نور افشان
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
شهریار
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
سعدی
من مرید آن دل وارسته ام
او مراد و پیر عرفان من است
بوی یوسف می دهد پیراهنش
گرچه خودیعقوب کنعان من است
تا نگردي آشنا زين پرده بويي نشنوي
گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش
شاخه شمشاد را در باغچه
با نگاهت نرم می بوسم ولی
تا بهاری از صدای چلچله
پر شود در دست من تب می کنم
فریبا شش بلوکی
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آنروز که پرواز کنم تا در دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او می شنود آوازم؟
یا کدامین که سخن می نهد اندر دهنم؟
ما را به جام معجزه مهمان کرد
مستی ، مرا بسان تو ، ای دوست
با هر قدم به سوی عطش برد
بعد از عطش ، به جانب آتش
زان پس به سوی دود
دودی که پختگان را ، رندانه، خام کرد
دودی که خواب را
بر دیدگان مست حریفان ، حرام کرد
نادر نادرپور
در استین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خون ریز است
نقل قول:
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم
ره رو منزل عشقیم و ز سر حد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه امده ایم
این برای اخوی مهدی شاتا بود که مثل اینکه یکم دیر ارسال شد...
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و ميدانم
چرا بيهوده مي گويي دل چون آهني دارم
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
یک روز دری به تخته می خورد!
باد قاصدکی می آورد،
که عطر ِ آفتاب و آرزوهای مرا می دهد!
این خط ! این نشان!
یغما گلرویی
نه سايه دارم و نه بر بيفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسي تبر نمي زند
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن
رومی
نرگس مست نوازش کن مردم دارش
خون عاشق گر به قدح گر بخورد نوشش باد
نقل قول:
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
باز دیر ارسال شد!
دوش با يادت چنان بودم که در بزم طرب
شمع را در گريه آوردم ، زحال خويشتن
نام او ورد زبانم روز و شب
عشق او درد است ودرمان من است
آرزوی دیدنش دارم به دل
در فراقش شهر زندان من است
تا کي به تمناي وصال تو يگانه
اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه
خواهد که سرآيد غم هجران تو يا نه
اي تير غمت را دل عشاق نشانه
شیخ بهائی
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب می زدم
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
ما
فاتحان قلعه های فخر تاریخیم
شاهدان شهرهای شوکت هر قرن
ما
یادگار عصمت غمگین اعصاریم
ما
راویان قصه های شاد و شیرینیم
قصه های آسمان پاک
نور جاری ، آب
سرد تاریک ،خاک
قصه های خوشترین پیغام
از زلال جویبار روشن ایام
م.امید
ما سبز بودیم
اما از هیچ چراغ قرمزی رد نشدیم
من سبز هستم
اما برای نوشتن کتاب جدیدم
سفر آمریکا نرفتهام
آمریکا خودش به کتاب من
به زندگی من آمده است
بیست و پنج سال است
که زانوهای برادرم را تحریم کرده است
اگر پول داشتم
به بیبیسی فارسی زنگ میزدم
و میگفتم اینقدر سر و صدا نکنند
پدرم با لباس سبز کارگری
خسته خوابیده است
مودب
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
سعدی
یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست
عمری است که مشغول نگهبـانی خـویشم
مي لعل مذابست و صراحي کان است
جسم است پياله و شرابش جان است
آن جام بلورين که ز مي خندان است
اشکي است که خون دل درو پنهان است
خیام
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته اند
ابن گرگ سال هاست با گله آشناست.
آبی دریا قدغن
شوغ تماشا غدقن
اشغ دو ماهی غدقن
با هم و تنها قدغن
برای اشق طازه اجاضه بی اجاضه
برای اشق طازه اجاضه بی اجاضه
شهریار غنبری ...
هر کس که دم زد از ادب مرد، حرف بود
هر کس که فحش داد به فیض ادب رسید
با غرب و شرق مسخره بازان یکی شدند
نوبت به ریشخند سران عرب رسید
چیزی نبود حاصل شان از هجوم وهم
جز مشت ریسمان که به کام حطب رسید
خاموشی ام مبین که در این آتش نفاق
روحم به چشم آمد و جانم به لب رسید
قزوه
دريا شدي، ستاره شدي، آسمان شدي
جان دادي اين پرنده كه تا « جمله جان شوي»