قصـــــــه ای بگو
که وقتی به آخــــــــر رسید
کلاغ هم به خـــانه اش برسد
خسته ام از انتظار کلاغ نشسته در آشیان
قصـــــــه ای بگو
که وقتی به آخــــــــر رسید
کلاغ هم به خـــانه اش برسد
خسته ام از انتظار کلاغ نشسته در آشیان
لحظه دیدار نزدیک ست.
باز من دیوانه ام , مستم.
باز می لرزد,دلم,دستم.
باز گوئی در جهان دیگری هستم.
های!نخراشی بغفلت گونه ام را,تیغ!
های,نپر یشی صفای زلفکم را, دست!
و ابریم را نریزی,دل!
-ای نخورده مست-
لحظه دیدار نزدیکست.
نقل قول:
دوبارهـــــــ سیبــــــــــ چیده ام " آدم " ...
کوله بارتـــــــــــــــــــ را ببند عزیـــــــــــــزم
...
برمیگـــــــــــــردیم به بهشتــــــــــــــــ !
نرمین .د ( ری.را )
هر که با احساس باشد
عاقبت خواهد شکست
این جـواب سادگیست
اگر لیلی را نبودش میلی با ما
پس چرا آمد این بلا ها بر سر ما
هر کس خواست باشد مدتی با ما
چه روزگاریست که رفت بر فاک همدم ما
اهل دانشگاهم !
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو
حذف یک درس به فرماندهی رایانه
من به مشروط شدن نزدیکم
آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره۲۰،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.
من به یک نمره ناقابل۱۰خشنودم
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است.
بی صداترین گلایه ی مرا،
می ستاند از دلم،
یادواره های خوبِ بودنت
ناگهان ...
غمی دوباره می شود،
واقعیت بدِ نبودنت!
~ دلبسته به سکه های قلک بودیم ،
~ دنبال بهانه های کوچک بودیم ،
~ رویای بزرگ شدن خوب نبود ،
~ ایکاش تمام عمر کودک بودیم
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آه ای دریغ و حسرت همیشگی ...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد....