يا تلخ مکن کام من از زهر تغافل
يا آن که بيار از لب شيرين شکري چند
اکنون که تر و خشک جهان قسمت برق است
آن به که فراهم نکني خشک و تري چند
فروغی بسطامی
Printable View
يا تلخ مکن کام من از زهر تغافل
يا آن که بيار از لب شيرين شکري چند
اکنون که تر و خشک جهان قسمت برق است
آن به که فراهم نکني خشک و تري چند
فروغی بسطامی
دل مو بیتو زار و بی قراره
بجز آزار مو کاری نداره
بوره بلبل بنالیم از سر سوز
بوره آه سحر از مو بیاموز
باباطاهر
زبان از شکايت بر دوست بستم
ز بس يافتم لذت بيزباني
نشان خواهي از وي، ز خود بينشان شو
که من زو نشان جستم از بينشاني
فروغی بسطامی
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
حافظ
در اين ظلمتسرا تا کي به بوي دوست بنشينم
گهي انگشت بر دندان، گهي سر بر سر زانو
بيا اي طاير دولت، بياور مژدهي وصلی
عسي الايام ان يرجعن قوما کالذي کانوا
حافظ
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
ما خود نمی رویم دوان در قفای کس
آن می برد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چنان فتاده اند که ما صید لاغریم
ســـعدی
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس زا هشیار نمی بینم
هر یک بدتر از دیگر سرگشته و دیوانه
مولوی
هزار دفتر معني، بما سپرد فلک
تمام را بدريديم، بهر يک عنوان
خرد گشود چو مکتب، شديم ما کودن
هنر چو کرد تجلي، شديم ما پنهان
پروین اعتصامی
ندانم ز مرغان چرا مرغ شــــــــب *** ز هستی نشانی جز آواش نیست
بنالد به بستان شـــــــــــــبان دراز *** تو گویی که امید فرداش نیست...
به گمنامی اندر زید وز جـــــــــهان *** جز آزاده ماندن تمناش نیست
من و مرغ سحر را گر این آرزوست *** کسی را به ما جای پرخاش نیست
ملک الشعرای بهار
تا نگویند زیر چرخ کبود
دلی از جور آسمان آسود
تا نجویند خاطری آرام
زیر این طاق لاجوردی فام
نمی دونم شاعرش کیه.