دل من ز غمت فغان بر آرد...........دل تو ز دلم خبر ندارد
پس از این نخورم فریب چشمت............ شرر نگهت اگر گذارد
Printable View
دل من ز غمت فغان بر آرد...........دل تو ز دلم خبر ندارد
پس از این نخورم فریب چشمت............ شرر نگهت اگر گذارد
نالیدن بلبل همه ز نو آموزی عشقست
هرگز نشیندم ز پروانه صدایی
ترک افسانه بکن حافظ و می نوش دمی ------------- که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
نیست کس را در جهان آسایشی
هر که را دیدم ،جانی می کند
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود-------------------وين راز سر بمهر بعالم سمر شود
هر طرف می نگرم شعله ی عالم سوزی ست
آنکه دل را نکند داغ،کدامست اینجا؟؟
دوش سلمان به قلم شرح غم دل می داد ------------ آتش اندر ورق و دود در اقلام افتاد
دامني گر چاك شد در عالم رندي چه باك----------جامه در نيكنامي نيز مي بايد دريد
اي دل كه به آزادي خود خرسندي .. . . . غافل كه اسير خود به صد پيوندي
چون مرغ قفس كه با قفس گردانند . . . . . عالم همه گشي و همچنان در بندي
در تجربهء سنگدلان سخت خطا کرد ---------- آن کس که دلت سخت تر از خاره ندانست