چای دبش
زیر آسمان مهر
تلخه تلخ,غم پهلو
حالم خوب است
فقط دلم کمی
بهانه ات را می گیرد
چای دبش
زیر آسمان مهر
تلخه تلخ,غم پهلو
حالم خوب است
فقط دلم کمی
بهانه ات را می گیرد
هیچ بوسه ای جای زخم زبان را خوب نمی کند
عسل ، مرهم ِ نیش زنبور نیستـــــــــــــــــــــ ــــ
---------- Post added at 10:09 AM ---------- Previous post was at 10:08 AM ----------
هنوز آخرین مهره ی بازی ام
برای تو مشتاق سربازی ام
تو شاهی و من حافظ جان تو
...
به مردن برای تو هم راضی ام
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
.
همیشه پاییز که می شد
عاشقانه هایم فوران می کرد
نگاهم نکن ... پاییز امسال عاشق نیستم
نگرد
خبری از نیمکت ... خش خش برگها... و پیاده رو نیست
تو شعور شنیدن از باران و بید را نداری ...
اگر گوش داری
بیا تا برایت از مرگ حرف بزنم
.
یه خیابون هایی ..
یه عطر هایی ..
یه آهنگ هایی ..
یه تیکه کلام هایی ..
یه لباس هایی ..
یه کارایی ..
یه روز های خاصی ..
یه فیلم هایی ..
یه پارک هایی ..
یه عــــکــــس هایی ...
یه ....
اینا شاید هیچی نباشن ، ولی گاهی خیلی عذاب آورن برای ..
یه آدم هایی ..
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯﻣﺎﻥ ﻃﻼﺳﺖ ...!
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﭼﺸﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ
...
ﺯﻣﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺍﺳﺖ ،
ﮔﺬﺭﺍ ﻧﯿﺴﺖ
...ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺑﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﺴﻮﺯﺍﻧﺪ
ﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺷﻌﻠﻪ ﺍﺕ ﻧﮑﺸﺪ ﻧﻤﯿﮕﺬﺭﺩ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چه حرف بی ربطیست
که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری
که فقط باید مرد باشی
تا بتوانی گریه کنی...
اینجا زمین است
هیچ چیز عجیـــــب نیست
آدم ها آرزوهایت را مثل سیگار دود میکنند
و به آسمان می فرستند:41:
زنانی که تهی از احساس,
و با "چتری از منطق"
...
گوشه ای تنها نشسته اند
...
بی شک!
همان دخترکان بی پروایی اند!
که سالهایی نه چندان دور
بروی "نیمکت حماقتشان",
بی تجربه از "تب و لرز عشق",
"خیسی بارانش" را آرزو میکردند!
---------- Post added at 06:02 PM ---------- Previous post was at 06:00 PM ----------
ولی هیشکی تحمل گریه یک مرد و ندارهنقل قول:
چون گریه مرد خیلی دردناکه
دلــــــم / ..
خــواب اصحــاب کهـف مـے خواهــد
خوابـــے کـﮧ بیـــدارـے اش
امــــروز و فـردا نـبــاشــــد ../ .
صبر میکنم
تا تمام کودکیت را دوره کنی
صبر میکنم تا آرزوهای توی دشت مانده ات را
از جان آدمک های بی احساس بگیری
صبر میکنم
صبر
تا باران بگیرد
و شاید هوا آنقدر سرد شود
تا روی برف ها به زمین بخورم
ولی اینبار
عشق مرا میفهمی
جون صبر کرده ام
و امشب چه صبورانه در حال شکستنم
ای شمیم شب های عاشقانه ی من
حوالی قلب کوچکم
باران گرفته است
چشم هایم پر از سکوت
تنهایی ....
تمام وجودم را گرفته است
تا به کی باید رفتـــ
از دیاری به دیار دیگر
نتوانم, نتوانم جستن
هرزمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیمــ
که همه عمر سفر میکردیمــ
از بهاری به بهار دیگر
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
و از شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گردد جهان بر مردمان سخت کوش
تا به آتش بکشم کالبد خاکی را
عشق و دلدادگی و سینه و آهم دادند
شرح عشق دل شوریده و شیدای مرا
بر دل چهره نوشتند و گواهم دادند
نفس میکشم که به جای مرده ها خاکم نکنند...
اینگونه است حال من ....
حالم را نپرس...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تقصیر من نیست
بعضی آدمها شبیه توأند
ناچارم می كنند
برگردم
دوباره نگاه كنم
و باز
شبیه سرباز شکست خورده ای
که تمام زندگی اش را
جنگ بلعیده
به دوردست خیره شوم!
همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ،
این یار قدیمی چه وفایــی دارد
'در آغوش خودم هستم ...
من خودم را در آغوش گرفته ام !
نه چندان با لطافت ...
نه چندان با محبت ...
اما وفادار ... وفادار ...!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلم تنگ و خیالم تنگ
برایم تنگتر دنیا
نمیدانم چه کس امشب
چنین ازرده قلبم را !
صدایت میکنم اما
صدایم باز میگردد . . .
نگاهت سنگ و قلبت سنگ
شکستی راز چشمم را
عشق تو توی وجودم - عشق تو گرمی دستام - مثل یک خواب نگفته شعله میکشه رو لب هام!
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا مینگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه
دردیست که مشکل برود
تا لبی بر لب من می لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
در آستانه ي فصلي سرد
در ابتداي درك هستي آلوده ي زمين
و ياس ساده و غمناك آسمان
و ناتواني اين دستهاي سيماني
زمان گذشت...
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ريش به آزار دگر
آخر دل مارا تو فنا کردی و رفتی
بيهوده مرا چشم براه کردی و رفتی
آن کاخ اميدی که بنا کردم از عشقت
خاکستری از آن تو بپا کردی و رفتی
تو که دانی همه ترس من از هجر تو بود
پس چرا شهر دلم را تو رها کردی و رفتی
در توانم نبود دوری و هجر تو عزيز
گو که خواب است که اينگونه جفا کردی و رفتی
میبینم با بچگیم آنقدرها فاصله ندارم
حالا سرتاسر زندگانی سیاه، پست و بیهوده خودم را میبینم
آیا آنوقت خوشوقت بودم؟
نه، چه اشتباه بزرگی
همه گمان میکنند بچه خوشبخت است
نه خوب یادم است
آن وقت بیشتر حساس بودم
آن وقت هم مقلد و آب زیرکاه بودم
شاید ظاهراً میخندیدم یا بازی میکردم
ولی در باطن کمترین زخم زبان
یا کوچکترین پیشامد ناگوار و بیهوده
ساعت های دراز فکر مرا به خود مشغول میداشت
و خودم خودم را میخوردم
اصلا مرده شور این طبیعت مرا ببرد
حق به جانب آنهایی است که میگویند
بهشت و دوزخ در خود اشخاص است
بعضی ها خوش به دنیا می آیند و بعضی ها ناخوش....
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شنــاگــَر مـآ هـِـری نیـســتمـ ! ..
امــا ترســے نـدارمـ ..
ازشیــرجــه زدن ..
در عمیــق ترینـ جــآی آغوشــَتــ ..
بگــذار یکـــ بآر همـ کــه شده ؛ ...
در عمــق تـو غرق شــومـ ــ ...
هوای خانه امشب بی قرار است
پر از عطر دل انگیز بهار است
تو در راهی هوا هم ذوق دارد !
نفسهای تو را در انتظار است
بـــه شـــوق ِ دیــــدارت ..
چـــه آب و جـــارویی راه انـــداخــتــه انـــد !
چــشـــمـــهـــا و مــــژه هــــایـــم ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در جستــجـــوـےفصــــل چهـــــارمـ ـے
بـــﮧ نــام کمـــالیـــم / ..
در مســـــیر زنـــدگـــ ـے
تــا بیــهوده نــــباشـد
کــودکـــــ ـے
جــوانــ ـے
پیـــرـے
همچــون ســـالـ ـے
بــا چهـــآر
فصـــل خـویـــــش / ..
" ناهــیــد عبــاســ ی "
اي كاش ميتوانستم
يك لحظه ميتوانستم اي كاش
بر شانههاي خود بنشانم اين خلق بيشمار را
گرد حباب خاك بگردانم
تا با دو چشم خويش ببينند كه خورشيدشان كجاست
و باورم كنند
این روز ها عجیب دلم در هوای اوست
این شعر های خسته تمامش برای اوست
فریاد واژهها به فدایش که سوختن
در خلوت و سکوت فقط ادعای اوست
دیگر نگاه شهر به من جور دیگریست
انگار سالهاست که عاشق ندیدهاند
بیگانهاند و دوست که فرقی نمیکند
دیگر تمام مردم دنیا غریبهاند
آن روزها دلم به هوای تو میسرود:
برگرد تا هنوز به یاد تو زندهام
من زندهام هنوز ولی عشقمان چه شد؟
میگیرد از دروغ خودم باز خندهام
دیدی امید جای خودش را به یأس داد
من ماندم و نگاه تو و اشک ِ انتظار
این جادههای یأس کجا میبرد مرا
آه ای خدا چه بر سرم آورده روزگار
مهم نیست
قطره باشی
یا اقیانوس
مهم این است
آسمان در تو منعکس شود
نگاه کردن
و نديدن
رسم هميشگی روزگار ماست .
باور کن !
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد، خدا کند
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اتل متل جدایی ، عروسکم کجایی ؟ گاو حسن پریشون ، یه دل داره پر از خون ، عشقم رفته هندستون ،یه عشقه دیگه بردار ، یه دنیا غصه بردار ، اسمشو بذار بچگی ، تا آخر زندگی ، هاچینو واچین ! تموم شد ،عمر منم حروم شد ...........
پائیز منم
چشمهایم خیس
دستهایم همه برگ
زردی صورتم همه یادآور مرگ
پائیز منم
عاشق فصل دگر
نَم نَمَک عاشق و دلسوخته گشتم من
رزگارم شده ابری ، میکنم خون به جگر
پائیز منم
تو هم دمی با من باش
عاشق و خیس بیا
اگر تو هم بارانی
باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم ،تو در من
از من به من نزدیک تر تو
از تو به تو نزدیک تر من
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سكوتم از رضايت نيست...
دلم اهل شكايت نيست...
یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم
یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم
یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی
تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی
تا دستای تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم
تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشم
مث گلهای بی گلدون هنوزم مات بارونی
تو از دلتنگی دریا توی توفان چی می دونی
نمی دونم کجا بودم که رویاهامو گم کردم
که می سوزم که می میرم اگر که از تو برگردم
خودم بودم که می خواستم همه دنیای من باشی
ببین غرق توام اما هنوز می ترسی تنهاشی
یه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم
یه کم این حسو باور کن که بی وقفه دوست دارم
یه احساسی به تو دارم شبیه عشق و دل بستن
تو هم مثل منی اما یه کم عاشقتری از من