از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش
کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوشست
Printable View
از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش
کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوشست
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
تا که پر نقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
«درویش که می خورد، به میری برسد// ور روبهکی خورد به شیری برسد// گر پیر خورد جوانی از سر گیرد// ور زان که جوان خورد به پیری برسد»
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
تو را سری است که با ما فرو نمی آید ..... مرا دلی که صبوری از او نمی آید
سعدی
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
قدر يک ساعته عمري که در او داد کند
حافظ
دوست مشمار آن که در دولت زند
لاف یاری وبرادرخواندگی
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
سعدی