هی فلانی شاید...
زندگی این باشد!
شاید تو نامی باشی در ذهن کسی
شاید وجودی دور از واقعیت...
شاید فکر می کنی هستی فقط فکر...
و وای به روزی که بیدار شوی
وای چه بیداریه تلخی...
وقتی می فهمی هرگز وجود نداشتی!
هی فلانی زندگی باید همین باشد!!!
Printable View
هی فلانی شاید...
زندگی این باشد!
شاید تو نامی باشی در ذهن کسی
شاید وجودی دور از واقعیت...
شاید فکر می کنی هستی فقط فکر...
و وای به روزی که بیدار شوی
وای چه بیداریه تلخی...
وقتی می فهمی هرگز وجود نداشتی!
هی فلانی زندگی باید همین باشد!!!
شاید..
شاید و یا... شاید
شاید که من دگرگونه ام
شاید که سهمم از شادی در راه است
شاید که خوش بخت ترینم
شاید که اشاره انگشت شانس بر شانه ام است
اما من و اینهمه خوشبختی؟ شاید
آری، شاید...
شاید و یا... شاید
یادت بخیر ای حضورت برای من
زیبا و دلنشین و خیالی است خوب و ناب
یادت بخیر ای نفس صبح یک بهار
ای آخرین تلالو دیدار آفتاب
گاه خوابی یا خیالی می شوم
سایه ای در سرزمین سایه ها
سایه ای تنها که از خود گم شده
بی خبر از عالم همسایه ها
گاه گاهی نیز ماهی می شوم
گوشه ای در برکه پیدا می کنم
در میان خانه ای از جنس موج
یادی از دریای زیبا می کنم
برای تو می نویسم ....
برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...
برای تويی كه قلبم جولانگاه عـــشـــق توست...
برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست...
برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...
برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...
برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...
برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...
برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است....
برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...
برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
به امید رسیدن به ...
فقط به خاطر تو
پنجره را باز گذاشتم
اتاقم را تميز كردم
وشاخه گلي روي ميزت گذاردم
...
مي داني که بعضی روزها نفس كشيدن
چه سخت است٬
لبخند زدن و
زندگي کردن سخت تر...
...
وحال پس از تحمل آن همه رنج
تازه فهميدم
من براي دوست داشتن است
که
به دنيا آمده ام .
سلا م تاپيك عاليه
من يكي راه انداختم حذف شد
ولي فرقي ندارد اينجا مينويسم راستي
اشعاري كه مينويسم مال خودمه
********************************
لبت چون لب ليلي
دلت چون گلشن راز
رحمي كن اي نازنين
دمي ، بنده نواز
شاعر : sohraby
توضيح : عاميانه بخوانيد
فايل صوتي آن را ميتوانيد از [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] دريافت كنيد
--------------------------------------------
يه شب كه من حسابي خسته بودم
همينجوري چشامو بسته بودم
سياهي چشام يه لحظه سر خورد
يه دفعه مثل مردهها خوابم برد
تو خواب ديدم محشر كبري شده
محكمه الهي بر پا شده
خدا نشسته ، مردم از مرد و زن
رديف رديف مقابلش واستادن
چرتكه گذاشته و حساب ميكنه
به بندههاش عتاب خطاب ميكنه
ميگه چرا اين همه لج ميكنيد !؟
راهتونو بيخودي كج ميكنيد
آيه فرستادم كه آدم بشيد
با دلخوشي كنار هم جم(ع) بشيد
دلاي غم گرفته رو شاد كنيد
با فكرتون دنيا رو آباد كنيد
عقل دادم بريد تدبر كنيد
نه اينكه جاي عقلو كاه پر كنيد
من بهتون چقدر ماشااله گفتم
نيافريده باركاله گفتم
من كه هواتونو هميشه داشتم
حتي يه لحظه گشنتون نذاشتم
اما شما بازي نكرده باختيد
نشستيد و خداي جعلي ساختيد
هركدوم از شما خودش خدا شد
از ما و آيههاي ما جدا شد
يه جو زمين و اين همه شلوغي
اين همه دين و مذهب دروغي
حقيقتا شماها خيلي پستين
خر نباشين ، گاو و نميپرستين !!!
.....
از توي جمع يكي بلند شد ايستاد
بلند بلند هي صلوات فرستاد
از اون قيافههاي حق به جانب
هم از خودي شاكي هم از اجانب
گفت چرا هيشكي روسري سرش نيست
پس چرا هيشكي پيش همسرش نيست
چرا زنا اينجوري بد لباسن
مرداي غيرتي كجا پلاسن
خدا بهش گفت : بتمرگ حرف نزن
اينجا كه فرقي ندارن مرد و زن
"يارو" كنف شد ولي از رو نرفت
حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت
چشاش مي چرخه ، نميدونم چشه
آهان ، مي خواد يواشكي جيم بشه
ديد يه كمي سرش شلوغه خدا
يواش يواش شد از جماعت جدا
با شكمي شبيه بشكه نفت
يهو سرش رو پايين انداخت و رفت
قراولا چند تا بهش ايست دادن
"يارو" وا نستاد ، تا جلوش واستادن
فوري درآورد واسشون چك كشيد
گفت ببريد وصول كنيد خوش بشيد
دلم براي حوريا لك زده
دير برسم يكي ديگه تك زده
اگه نرم حوريه دلگير ميشه
تو رو خدا بذار برم، دير ميشه
قراول حضرت حق دمش گرم
با رشوه خيلي كلان نشد نرم
گوشهاي "يارو" رو گرفت تو دستش
كشون كشون برد و يه جايي بستش
رشوه "حاجي" رو ضميمه كردن
توي جهنم اونو بيمه كردن
"حاجي"ه داشت بلند بلند غر ميزد
داشت روي اعصابا تلنگر ميزد
خدا بهش گفت ديگه بس كن "حاجي"
يه خورده هم حبس نفس كن "حاجي"
اين همه ادم را معطل نكن
بگير بشين اين همه كل كل نكن
يه عالمه نامه داريم نخونده
تازه ، هنوز كرات ديگه مونده
نامهي تو پر از كاراي زشته
كي به تو گفته جات توي بهشته
بهشت جاي آدماي باحاله
ولت كنم بري بهشت ، محاله
يادته كه چقدر ريا مي كردي
بندههاي ما رو سيا مي كردي
تا يه نفر دور و برت ميديدي
چقدر "و لا الضالين" و ميكشيدي
اين همه كه روضه و نوحه خوندي
يه لقمه نون دست كسي رسوندي
خيال ميكردي ما حواسمون نيست
نظم و نظام هستي كشكي كشكي ست
هر كاري كردي بچهها نوشتن
ميخواي برو خودت ببين تو زونكن
.....
خلاصه وقتي "يارو" فهميد اينه
بازم درست نميتونست بشينه
كاسه صبرش يه دفعه سر ميرفت
تا فرصتي گير مياورد ، در ميرفت
......
قيامته اينجا ، عجب جائيه
جون شما خيلي تماشائيه
.....
از يه طرف كلي "كشيش" آوردن
كشون كشون همه رو پيش آوردن
گفتم اينا رو كه قطار كردن
بيچارهها مگه چيكار كردن !!؟
مأموره گفت ميگم بهت من الان
"مفسد في الارض" كه ميگن ، همينهان
گفت: اينا بهشت فروشي كردن
بي پدرا !! خدا رو جوشي كردن !!
به نام دين حسابي خوردن اينها
كفر خدا رو در آوردن اينها
بدجوري "ژان دارك" و اينا چزوندن
زنده توي آتيش اونو سوزوندن
روي زمين خدايي پيشه كردن
خون "گاليله" رو تو شيشه كردن
اگه بهش بگي كلات رو صاف كن
بهت ميشگه : بشين و اعتراف كن !
هميشه در حال نظاره بودن
شما بگو اينا چيكاره بودن !؟
.....
خيام اومد ، يه بطري هم تو دستش
رفت و يه گوشهاي گرفت نشستش
"حاجي" بلند شد ، با صداي محكم
گفت: اين آقا بايد بره جهنم
خدا بهش گفت: تو دخالت نكن
به اهل معرفت جسارت نكن
بگو چرا به خون اين هلاكي ؟
اين كه نه مدعي داري نه شاكي
نه گرد و خاك كرده و نه هياهو
نه عربده كشيده و نه چاقو
نه مال اين ، نه مال اونو خورده
فقط عرق خريده رفته خورده !!!!!
آدمه خوبيه ، هواشو داشتم
اينجا خودم براش شراب گذاشتم
.....
يهو شنيدم ايست خبردار دادن
نشستهها بلند شدن واستادن
"حضرت اسرافيل" از اون ور اومد
رفت روي چهارپايه و چند تا "صور" زد
......
ديدم دارن تخت روون ميارن
فرشتهها رو دوششون ميارن
مونده بودم كه اين كيه خدايا !!؟
تو محشر اين كارا چيه !!؟ خدايا
فكر ميكنيد داخل اون تخت كي بود !؟
الان ميگم ، يه لحظه ، اسمش چي بود ؟
اون كه تو دنيا مثل توپ صدا كرد
همون كه اين لامپها رو اخترا(ع) كرد
همون كه كارش عالي بود ، اون ديگه
بگين بابا ، " توماس اديسون " ديگه
خدا بهش گفت ديگه پائين نيا
يه راست برو بهشت پيش انبيا
وقت و تلف نكن " توماس" ، زود برو
به هر وسيلهاي اگر بود ، برو
از روي "پل" نري يه وقت ميفتي
ميگم هوايي ببرند و مفتي
باز "حاجي" ساكت نتونست بشينه
گفت : كه مفهوم عدالت اينه !!؟
"توماس اديسون" كه مسلمون نبود
اين بابا اهل دين و ايمون نبود
نه روضه رفته بود ، نه پاي منبر
نه "شمر" ميدونست چيه ، نه خنجر
يه ركعت هم نماز شب نخونده
با سيم ميم هاش شب رو به صبح رسونده
حرفاي "يارو" كه به اينجا رسيد
خدا يه آهي از ته دل كشيد
حضرت حق خودش رو جابجا كرد
يه كم به اين حاجي نگا نگا كرد
از اون نگاههاي عاقل اندر
سفيه ش رو بايد بيارم اين ور
با اينكه خيلي خيلي خسته هم بود
خطاب به بندههاش دوباره فرمود
شما عجب كله خرايي هستيد !!!!
بابا عجب جانورايي هستيد !!
"شمر" اگه بود ، "آدولف هيتلر" هم بود
"خنجر" اگه بود ، "روول ور" هم بود
حيفه كه آدم خودشو پير كنه
و سوزنش فقط يه جا گير كنه
ميگيد "توماس" من مسلمون نبود
اهل نماز و دين و ايمون نبود
اولا از كجا ميگيد اين حرفو
در بياريد كله زير برفو
اون منو بهتر از شما شناخته
دليلش هم اين چيزايي كه ساخته
درسته گفتهام : "عبادت كنيد"
نگفته ام : "به خلق خدمت كنيد" !!!!؟
"توماس" نه بمب ساخته ، نه جنگ كرده
دنيا رو هم كلي قشنگ كرده
من يه "چراغ" كه بيشتر نداشتم
اونم تو آسمونا كار گذاشتنم
"توماس" تو هر اتاق چراغ روشن كرد
نميدونيد چقدر كمك به من كرد
تو دنيا هيشكي بي چراغ نبوده
يا اگرم بوده تو باغ نبوده
......
خدا براي "حاجي" آتش افروخت
دروغ چرا !؟ يه كم براش دلم سوخت
طفلي تو باورش چه قصرا ساخته
اما به اينجا كه رسيده باخته
......
يكي مياد يه هالهاي باهاشه
چقدر بهش مياد فرشته باشه
اومد ، رسيد و دست گذاشت رو دوشم
دهانش و آورد كنار گوشم
گفت : تو كه كلهات پر قرمه سبزي ست
وقتي نميفهمي ، بپرسي بد نيست !
اون كه نشسته ، يك مقام والاست
مترجمه ، رفيق حق تعالي ست
خود خدا نيست ، نماينده شه
مورد اعتمادشه ، بنده شه
خداي "لم يلد" كه ديدني نيست
صداش با اين گوشا شنيدني نيست
شما زمينيا همش همينيد
اون ور ميزي رو خدا ميبينيد
......
همينجوري ميخواست بلند شه نم نم
گفت كه پاشو بايد بري جهنم
وقتي ديدم منم گرفتار شدم
داد كشيدم يه دفعه بيدار شدم
خليل جوادي
سوي شهر آمد آن زن انگاسي
سير كردن گرفت از چپ و راست
ديد آيينه اي فتاده به خاك
گفت: ((حقا كه گوهري يكتاست!))
به تماشا چو برگرفت و بديد
عكس خودرا، فكند و پوزش خواست
كه:(( ببخشيد خواهرم ! به خدا
من ندانستم اين گهر زشماست !))
ما همان روستا زنيم درست،
ساده بين،ساده فهم بي كم و كاست
كه در آيينه ي جهان بر ما
از همه ناشناس تر،خود ماست .
تو از لاي دو چشمانم ،نگاهم را نمي فهمي
نگاهم شد زبان دل ،زبانم را نمي فهمي
شب و روز از غم هجرت ،كنم فرياد و واويلا
تو ديدي حال و روزم را،فغانم را نمي فهمي
اگر چه كوچك و ريزم و گرچه خرد و ناچيزم
به پايت اشك مي ريزم، تو حالم را نمي فهمي
بهاري،خرم و زيبا ،پر از روياي پيوستن
من اما پرپر از عشقت، خزانم را نمي فهمي
تو آبي،جاري و پاكي،منم يك تشنه در راهت
تو مي بيني عطش دارم،لبانم را نمي فهمي
بسي از خلق پرسيدم ،چه ريزم بر ره ليلي
تو خود ديدي كه مجنونم،سوالم را نمي فهمي
زدم بر خويشتن فالي،شدم از ناله چون نالي
چنين آمد به فال من،كه حالم را نمي فهمي!!
"آقای اعتباری"