چون دوستی پاکباز را برانی ، گرانتر گنجها ، زندگی خویشتن را هدر کرده ای .
افسانه های تبای
Printable View
چون دوستی پاکباز را برانی ، گرانتر گنجها ، زندگی خویشتن را هدر کرده ای .
افسانه های تبای
از این پیش بامداد روشن من بودی و اکنون ظلمت بی انتهای من
افسانه های تبای
طبایع جان سخت آسانتر می شکنند . سخت ترین فلزات ، آهن ، همان است که آسانتر در هم می شکند .
افسانه های تبای
ستمگران از هر سعادتی برخوردارند و از آن میان از سعادت کر بودن نیز .
افسانه های تبای
ما از او هیولا ساخته بودیم . بیچاره مرگ ! کاش می توانستیم دست روی شانه هایش بگذاریم و در گوشش ، دست کم جایی که فکر میکنیم گوشش باشد بگوییم :
ناراحت نباش ، خانم مرگ !
هجوم دوباره ی مرگ / ساراماگو
همه خانواده های نیکبخت شبیه یکدیگرند اما چگونگی سیاه بختی هر خانواده ای مختص به خود آن است
آنا کارنینا __تولستوی
چیزی در فضای اتاق هست که آزارم میدهد، امّا نمیدانم چیست. دلتنگی را نمیشود با بطریهای شیشهای و قوطیهای فلزی پاک کرد؛ مثل خیلی چیزهای دیگر. دوباره خاطرهی کسی را به یاد آوردهای که تازه به نبودنش عادت کردهای؛ و باز آیندهات پُر از نبودن کسی در گذشته میشود و آنوقت تو میمانی و جاسیگاری کوچکی که پُر است از تهسیگارهای مچاله، که زمانی فقط یک سیگار بودهاند و حالا قرار است بگویند که اینجا اتّفاقی افتاده است.
مرگ بازی
و فکر میکنم به کلمهی دلتنگی که در هیچ زبانی معادل فارسی ندارد و قشنگترین اتّفاق بد دنیاست. چه حس بیکلامیاست دلتنگی! پُر است از سکوت که انگار بُعد چهارم آن است و وقتی میآید، زندان سهبُعدی یودنش را میشکند و بعد حس آشنای یکجور خلسهی غریب...
مرگ بازی
وقتی کسی نداند که کجا و چهطور همه چیز تمام شده و نداند که برای کدام سنگِ تکه تکه شده باید اشک بریزد، وقتی خاطرهای نمانده باشد که شب و روز تکرار شود به یادت بیاورد همه چیز را، نبودن دیگر معنا ندارد مثل انتظار و اشتیاق دیدن و حرف زدن با سنگی شکسته...
مرگ بازی
این از خود کتاب نیست بلکه از مقدمه کتاب است اما بی نهایت زیباست
===========
از من پرسیده ای زندگی چیست. مثل این که بپرسی هویج چیست؟
خب هویج٬ هویج است و همین است که هست.
۲۰ آوریل ۱۹۰۴
از نامه های چخوف به اولگا
از مجموعه داستان "ها کردن" پیمان هوشمند زاده