چقدر مشاعره كن جديد داريم!!
Printable View
چقدر مشاعره كن جديد داريم!!
دستان مرد لطیف و استوار بودند:
سوار بر اسبي جوان...
و با اشاره اي آرام
اسب را كه مي لرزيد، به ايستادن واداشت.
اما هنگامي كه مي خواست
جام سبك را از دست زن بگيرد،
براي هر دو بسيار سنگین شده بود:
هر دو مي لرزيدند،
به شدت
آن گونه که هيچ يك نمي توانست دست ديگري را بگيرد.
و سرانجام شراب تيره بر زمين جاري شد.
در آفتاب , گرمی ِ شادی دهنده بود
بر آب و خاک باد ِ بهشتی وزنده بود
در باغ بود کاجی پر سال و سهگین
دستی به یادگاری صد سال پیش از این
بر آن درخت , نام ِ دو دلداده کنده بود
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر زکویت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی شمارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه عودم روز وشب
بعد از تو من ماندم و خلوتي بيرنگ
و تصوير جسدي عمود و عبوس در اينه
و چند نخ سيگار كه دراز به دراز افتادند تا در غربت دستان لرزانم شريك شوند
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
يه سوال واقعا شما همه ي اين شعر هاي كه مي گيد حفظ هستيد؟
امضا چجوره؟
تو هموني كه توي موج بلا
واسه تو دستامو قايق مي كنم
اگه موجا تو رو از من بگيرن
قطره قطره آب مي شم دق مي كنم
واي كه دلم طاقت دوري تو نداره
بغض نبودن تو اشكامو در مياره
هر شبي با صنمي دمسازند
هر دمي دل به كسي مي بازند
كام خود از گل و مي مي گيرند
نه به ناكامي تو مي ميرند
گردش چرخ كسي راست به كام
كه ندانست حلالي ز حرام
معرفت نیست , درین معرفت آموختگان
ای خوشا دولت ِ دیدار ِ دل افروختگان
دلم از صحبت ِ ای چرب زبانان بگرفت
بعد ازین , دست من و دامن ِ لب درختگان
عاقبت , سر ِ بازار ِ فریبم بفروخت
نا جوانمردی ِ این عاقبت اندوختگان
نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغجه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همین جا ایستاده ام!