...................
Printable View
...................
روزي گذشت پادشهي از گذرگهي
فرياد شوق بر سر هر كوي و بام خاست
پرسيد زان ميانه يكي كودكي يتيم
كاين تابناك چيست كه بر تاج پادشاست
آن يك جواب داد چه دانيم ما كه چيست
پيداست آنقدر كه متاعي گرانبهاست
تنت زورمند است و لشکر گران.............ولیکن در اقلیم دشمن مران
که وی بر حصاری گریزد بلند..............رسد کشوری بیگنه را گزند
___________________
شرمنده. اشتباهی با دال نوشته بودم تصحیحش کردم. ولی کلا سی ثانیه هم طول نکشید. چقدر دست بنقدی!
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم...
سلام
اخه همین امروز داشتم شعر رو می خوندم به یاد اون دوران دم دستم بود
مکافات موذی بمالش مکن.............که بیخش بر آورد باید ز بن
مکن صبر بر عامل ظلم دوست..............که از فربهی بایدش کند پوست
سر گرگ باید هم اول برید.............نه چون گوسفندان مردم درید
در شيلي ديگر دير است!
فرهنگ ِ ردّ وُ پي ي خط ِ آهن ! ؛
فرشتگان اند كه كه به شيپورها ـ غرقه ي غروب ـ
ديگر دير است را ميان ِ
تونلي كبود
مي نوازند .
تكه زمين ميان ِ دو تخاصم
كه اخر ، كار ِ خودش را كرد.
من برم بخوابم دیگه
شبتون خوش
دعا کن بشب چون گدایان بسوز.............اگر می کنی پادشاهی بروز
کمر بسته گردنکشان بر درت..............تو بر آستان عبادت سرت
زهی بندگان را خداوندگار.............خداوند را بنده حق گزار
_____________________
شب شما هم خوش
روزی که جان فدا کنمت باورت شود *** دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد
دگر گوشی به آغوش درم نیست
صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل
درین خانه کسی هم بسترم نیست
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین بار که اینبار افتاد