ترنم باران را احساس ميكنم اگر عاشق باشم...
Printable View
ترنم باران را احساس ميكنم اگر عاشق باشم...
مگر بويي از عشق مستت كند
طلبكار عهد الستت كند ..
دمق را ندارم روحم گير×××از اين مردم شكم سير...
ره نيكمردان آزاده گير
چو استاده اي دست افتاده گير ..
ره آدمي گير كه عاشق بود×××همه حال در عشق حق جاري بود...
در جوانی مستی در پیری سستی
پس کی خدا پرستی ؟
يه گوش بريده نداره نشون×××كه بابا رو پيدا كند دردشون...
نكن در جسم و جان منزل كه اين دون است و ان والا
قدم زين هر دو بيرون نه . نه اينجا باش و نه انجا
اگر دعوتم رد كني ور قبول
من و دست و دامان آل رسول...
آخراين دل به قربان تو خواهد شد اي دوست×××من كجا عشقت كجا قربان شدن بهره تو كجا...
لازم بود كه قرباني عشقت بشوم...يا كه مانم به نظر عاشق عشقت بشوم...
اينحا رو ول كن فعلا بيا توي صندلي داغ ...
اي كه دم از عشق خدايت ميزني...فكر كن كه خدايت تورا ميخواهد...
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ گانجا
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت
تمام لحظه هاي سعادت ميدانستند
که دستهاي تو ويران خواهد شد
و من نگاه نکردم
تا آن زمان که پنجره ي ساعت
گشوده شد و آن قناري غمگين چهار بار نواخت
تا رازي دارم با خدا مهربانم يا الله عاشقم بر شما كن نظارم...
من
پري کوچک غمگيني را
ميشناسم که در اقيانوسي مسکن دارد
و دلش را در يک ني لبک چوبين
مينوازد آرام ، آرام
پري کوچک غمگيني
که شب از يک بوسه ميميرد
و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد
دست را ميبرم تا آسمان تا كند نظر بر من چون كاسبان اين عاشقيست كه بنده كاسب باشد...
در ظهرهاي گرم دودآلود
ما عشقمان را در غبار کوچه ميخوانديم
ما با زبان ساده ي گلهاي قاصد آشنا بوديم
ما قلبهامان را به باغ مهرباني هاي معصومانه
ميبرديم
مست از باده عشقت شده ام...به خودت سوگند مدهوش عشقت شده ام...
مگر پيش دشمن بگويند و دوست
كه اين كشته ي دست و شمشير اوست
تازه جوان مادر من ميكشدم قدم خمت×××تا به ابد گريه كنم بر تو بر عمر كمت...
دوست عزيزمون به دليل نقض مكرر قوانين براي هميشه اخراج شد !
----
تكبر مكن بر ره راستي
كه دستت گرفتند و بر خاستي ...
يك آينه از قلبم ازين درد شكست
آري به خدا منتقمي مي آيد
يكي تيغ داند زدن رو ز كار
يكي را قلم زن كند روزگار
رحمان و رحيمي به خودت سوگند خدايي...
رفتن تو خواب همه پر
زير لبا زمزمه ، پر
وارد جايي كه بشي
شلوغي پر ، همهمه پر
جز تو تموم دنيا پر
هر كسي غير زيبا پر
رهبر اين دلم باشد عشق حق عالم كه شود هر كه ببيند عشقش...
روا دارد از دوست بيگانگي
كه دشمن گزيند بهمخانگي
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را
اگر چه حاليا ديريست كان بي كاروان كولي
ازين دست غبار آلود كوچيدست
وطرف دامن از اين خاك دامنگير برچيدست
هنوز از خويش پرسم گاه
اه
چه مي ديده است ان غمناك روي جاده نمناك ؟
كشتي شكستگانيم اي باد شرطه برخيز
باشد كه باز بينيم ديدار آشنا را
امروز بي بهار سر سبز چشم تو
مرغان خسته بال نگاهم
از آشيانه پر نكشيدند
و قوچ هاي وحشي دستانم
در مرتع نچريدند
امروز
با ياد مهرباني دست تو خواستم
با گربه خيال تو بازي كنم
چنگال زد به گونه ام از خشم
و چابك
از دستم لغزيد
رفت
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه كند راي صوابت
دوستان ببخشيدا ولي من فكر مي كنم مشاعره چير زياد جالبي نيست چون بعضي از شعر ها هيچ وقت به زبان آورده نميشن !
...
تواضع كن ايدوست با خصم تند
كه نرمي كند تيغ برنده كند ..
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندر ان ايينه صد گونه تماشا مي كرد.
asalbanoo شما بايد كاربر فعال مشاعره بشي ها !
...
در آب كه پيدا نگردد كنار
غرور شناور نيايد بكار
راستي كن كه راستان رستند
در جهان راستان قوي دستند
دوش مرغي به صبح مي ناليد
...
لطف كنيد بقيشم بگيد يادم رفته متشكرم ..
دوش مرغي به صبح مي ناليد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
مگ مگ جون متشكر از تكميل شعر ..
...
شنيدم كه نامش خدا دوست بود
ملك سيرتي آدمي پوست بود ...