تو به زیبایی خود،کس نشناسی در شهر............ما،در این ملک ندانیم به حیرانی خویش
Printable View
تو به زیبایی خود،کس نشناسی در شهر............ما،در این ملک ندانیم به حیرانی خویش
بيهوده مينديش كه عاري ز گناهي ............................ بر نيزه احساس تو هم گاه سري هست
تا خود به تقلاً به در خانه کشاندم -------------- بستند به صد دایره راه گذرم را
سری که بر سر گردون به فخر میسودم
بـــــــــــراستان که نهادم برآستان فراق
تنها ماندم.....تنها با دل بر جا ماندم....راز خود به کس نگفتم......مهرت را به دل نهفتم
بي مزد بود و منت هر خدمتي كه كردم ................ يا رب مباد كس را مخدوم بي عنايت
شـب مـرگ از بیـم آنـجا شتابـد ----------- که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم----------- ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد.
مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش
آسمان بار امانت نتوانست كشيد------------------قرعه فال به نام من ديوانه زدند
فرقي نمي کند گودال آب کوچکي باشي يا درياي بيکران…
زلال که باشي، آسمان در توست…