خاطرات عشقمان در زمستان از خاطرم ميگذرد ،
و آرزو ميکنم
باران در ديار ديگري ببارد
و برف در شهري دور .. ...
آرزو ميکنم خدا
زمستان را از تقويم خود پاک کند!
نميدانم چگونه
زمستانها را بيتو تاب بياورم.!..
Printable View
خاطرات عشقمان در زمستان از خاطرم ميگذرد ،
و آرزو ميکنم
باران در ديار ديگري ببارد
و برف در شهري دور .. ...
آرزو ميکنم خدا
زمستان را از تقويم خود پاک کند!
نميدانم چگونه
زمستانها را بيتو تاب بياورم.!..
خدایا کفر نمی گوییم پریشانم چه می خواهی تو از جانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا تو مسئولی تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا دشوار است
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است
وقتی که تو نیستی
با سبد سبد دلتنگی چه کنم؟
انگار با نبودنت
نام رنگ می بازد
دیگر نمی خواهم کسی را صدا بزنم ...
فقط به خاطر تو یک نفر خودش را کشت
بدون حرف و حدیث و خبر خودش را کشت
بدون آنکه بفهمی چقدر عاشق بود
درست چند قدم دورتر خودش را کشت
نگاه کرد به یک ابر ، روی قله ی کوه
غروب ، درد ، دلی دربه در ...خودش را کشت
خیال کرد پرنده است و بال بال پرید
چقدر ساده و بی دردسر خودش را کشت
دوباره
بهار میشود
اما
من بی تو
پاییزم
بری جواب روزاتو چی میدی
حرفای مارو تو گوش کی میگی
تو می دونی تو این بچه بازی
من و تو هردو بازنده ی بازیم
نرو که رفتنت صلاح ما نیست
ببین جدایی تو نگاه ما نیست
نرو نذار بگن عشق یعنی حسرت
نذار که این تمنا بشه نفرت
بیا ای ناجی قلبم
بی تو قلب من شکسته
این همون دل شکسته است که به انتظار نشسته
ای تو تنها خوب دنیا بی تو من تنها ترینم
با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم
عاشقم،عاشقترینم
بگو که اینو میدونم
حالا که از عشقت دیوونم
بگو که با تو می مونم
ای تو تنها خوب دنیا بی تو من تنها ترینم
با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم
می خوام از دست تو گهواره بسازم
سر بزارم روی دستات به سعادتم بنازم
می خوام اون چشمای دریایی رو آیینه کنم
با نگاهت توی چشمام دردمو تازه کنم
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده است[/font]
آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست میرود
هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود...[/font]
درد من نقطه ي آغاز ندارد، چه كنم؟دل من پنجره اي باز ندارد، چه كنم؟به من خسته نگو نوبت كوچ است بپراين پرستو پر پرواز ندارد، چه كنم؟
به راستي چقدرسخت است خندان نگه داشتن لب ها
در زمان گريستن قلب ها
و تظاهر به خوشحالي در اوج غمگيني
و چه دشوارو طاقت فرساست گذراندن روزهايي تنهايي و بي ياوري درحالي كه تظاهرمي كني هيچ چيز برايت اهميت ندار
د اما چه شيرين است درخاموشي وتنهايي به حال خود گريستن
و باز هم نفرين به تو اي سرنوشت