-
تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن ما
تا به شب امروز ما را عشرتست
الصلا ای پاکبازان الصلا
درخرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقا
در میان شکران گل ریز کن
مرحبا ای کان شکر مرحبا
عمر را نبود وفا الا تو عمر
باوفایی باوفایی باوفا
بس غریبی بس غریبی بس غریب
از کجایی از کجایی از کجا
با که میباشی و همراز تو کیست
با خدایی با خدایی با خدا
ای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدا
با همه بیگانهای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنا
جزو جزو تو فکنده در فلک
ربنا و ربنا و ربنا
دل شکسته هین چرایی برشکن
قلبها و قلبها و قلبها
آخر ای جان اول هر چیز را
منتهایی منتهایی منتها
-
ای چشم ز گريه سرخ، خواب از تو گريخت
ای جان به لب آمده، تاب از تو گريخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشين که آفتاب از تو گريخت
-
تازگی ها
نقش دختری
در خوابهایم تکرار می شود ...
خوابهای بی حوصله
خوابهای دلشوره و اضطراب
خوابهای فرار ...
دختری که عجیب شکل توست
با همان چشمان وسوسه انگیز و صمیمی ...
و باز وسوسه ام می کند
وسوسه غرق شدن ...
***
دنیا را چه دیدی
شاید اگر این بار در خوابم آید
باز با همین چشمان مغرور
غرق چشمان صمیمیش شدم
شاید در وسوسه هایش غرق شدم ...
شاید ... دیگر بیدار نشدم !
دنیا را چه دیدی !؟ ...
-
یار با ما بی وفایی میکند
بی گناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بی وفا
جای دیگر روشنایی می کند
می کند با خویش خود بیگا نگی
با غریبان آشنایی می کند
-
دلم به نيم نگاهي خوش است، اما تو
به اين ملامت سنگين، نگاه مي گويي؟
هنوز حوصلهء عشق در رگم جاري است
نمرده ام كه غمت را به چاه مي گويي
یجورایی خلوت شده اینجا؟
-
يک خرس قهوه اي مخملي خريدم براي دختري که ندارم....
و يک عينک براي پدر که چشمهايش ديگر نمي بيند....
و حالا ميروم براي او که نيست گل نسرين بچينم....
شاد يا غمگين زندگي ...
زندگي است.....
و اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم تعجب نکنيد
اره بچه هایی که می یومدن نیستن دیگه
-
هی فلانی زندگی شاید همین باشد؟
یک فریب ساده و کوچک.
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی.
من گمانم زندگی باید همین باشد ...
زخم خوردن
آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست
بی گمان باید همین باشد ...
هر از چند گاهی مثل روح سرگردان یکهو ظاهر میشن و دوباره میرن!
-
دانی که چرا پرده اسرار با تو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
-
يا گم مي شوم لا به لاي سياهي
يا زير ِ آفتاب
روزي هزار بار
رنگ از رويِ «زن» بودن ام
مي پرد
اره امیدوارم دوباره فعال تر بشه تاپیک
-
دل ضعيفم از آن میکشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بيماری صبا ببرد
طبيب عشق منم باده ده که اين معجون
فراغت آرد و انديشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به يار نگفت
مگر نسيم پيامی خدای را ببرد
داره میشه