اااااااااااااا
دوست خوبم شعر شما باید با اخرین حرف شعر قبلی شروع بشه
Printable View
اااااااااااااا
دوست خوبم شعر شما باید با اخرین حرف شعر قبلی شروع بشه
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی.................که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگنقل قول:
دوس دارم قایق سواری رو ، ولی
جز تو از هیچ کسی دریا نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
موهای خیلی پریشون نمی خوام
آدم زیادی مجنون نمی خوام
می دونی چشم منو گرفتی و
جز تو هیچی از خدامون نمی خوام
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک................زنند جامه ناپاک گازران بر سنگ
خیلی ممنوننقل قول:
اواتار جدید مبارک
گر گرفته تن من
باد موهای مرا تاب نداد
و صدایی که رسید
رادیو روشن شد
پلک هایم متورم شده بود
بوی انجیر و هوا
بوی انگور و درخت
بوی باران که مرا می بوسید
دوست دارم گرد باشم تا ز دامان تو خیزم
طوف کوی تو نمایم، مقدمت گردد مکینم
دوست دارم خاک باشم تا نهی پا بر سر من
یا به اشک دیدگانت نیمه شب سازی عجینم
دوست دارم آه باشم تا برآیم از نهادت
رخنه در افلاک بنماید شرار آتشینم
دوست دارم ژاله باشم تا ببارم ز ابر مویت
با سرانگشت محبت خود بگیری از جبینم
دوست دارم اشک باشم، دور چشمان تو گردم
بر رخ ماهت بریزم، روی دامانت نشینم
دوست دارم نقطه باشم، مردم چشم تو گردم
یا به بالای لبت در گوشه ای عزلت گزینم
دوست دارم خال باشم جا گزینم بر عذارت
همچو زنگی بچه از گلزار رویت گل بچینم
دوست دارم آینه باشم فتد عکس تو در من
تا تو خود در من ببینی، من رخ ماه تو بینم
من تصور می کنم
عطر تو پیچیده است
دستهای سبز تو
میوه ها را چیده است...
در حیاط خانه ام
یاد تو گل می کند!
پس خدای مهربان
عشق را پل می کند...
چه شعر قشنگی . کامله ؟
دل دوستان جمع بهتر که گنج.............خزینه تهی به که مردم به رنج
مینداز در پای کار کسی...............که افتد که در پایش افتی بسی
___________________
شعر قشنگیه. خواننده خوبی هم داره.
این شعر در مدح حضرت علی (ع) سروده شده و ادامه داره.
یک سینه پر از قصهی هجر است ولیکن
از تنگدلی طاقت گفتار ندارم
چون راز برون نفتدم از پرده که هر چند
گویند مرا گر به نگهدار ندارم
جانا چودل خسته به سودای تو دارم
او داند و سودای تو من کار ندارم
خونریز شگرفست لبت سهل نگیرم
مهمان عزیز است غمت خوار ندارم
مرگم زتو دور افگند اندیشهام اینست
اندیشهی این جان گرفتار ندارم
خون شد دل خسرو ز نگهداشتن راز
چون هیچ کسی محرم اسرار ندارم
می شینم و با رؤیاهام یه وقتا خلوت می کنم
دلم گرفت به عروسک ، گاهی محبت می کنم
اون حرفامو گوش می کنه تو هر زمون و فرصتی
بدون هیچ توقعی ، بدون هیچ خیانتی
خب دیگه حرفی ندارم هیچی به جز خداحافظی
اونم بذار پای یه جور ، رسم قدیم کاغذی
یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را
خون دل میشد و دل با خبر از تیر نبود
نازم آن شست کمانکش که به جز پیکانش
خواهشی در دل خون گشتهی نخجیر نبود
با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم
که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود
دهان به خنده ي شيرين اگر كه بگشايي
به جان مردم غمگين سرور مي بارد
كجاست ديده ي موسي كه بنگرد شب ها
هنوز شعشعه از كوه طور مي بارد
به لطف طبع تو نازم كه با عنايت دوست
ز واژه ي شعرت شعور مي بارد
ظهور شعر تو بر ذهن نازك انديشان
هزارها سخن نو ظهور مي بارد