دیو با مردم در نیامیزد، مترس
بل بترس از مردمان دیوسار
هر که دد یا مردم بد پرورد
دیر و زود از جان برآرندش دمار
سعدی
Printable View
دیو با مردم در نیامیزد، مترس
بل بترس از مردمان دیوسار
هر که دد یا مردم بد پرورد
دیر و زود از جان برآرندش دمار
سعدی
رندان سلامت می کنند ،جان را غلامت می کنند***مستی ز جامت می کنند ،مستان سلامت می کنند
غوغای روحانی نگر ،سیــــــــــــلاب طوفانی نگر***خورشید ربانی نگر ، مستـــــــــان سلامت می کنند
افسون مرا گوید کسی ، توبه ز من جوید کــسی***بی پا چو مــــن پوید کسی ، مستان سلامت میکنند
ای آرزوی آرزو ، آن پرده را بــــــــــــــــــــردار ز او***من کـس نمی دانم جز او ، مستان سلامت می کنند
ای ابر خوش باران بیا ، وی مستی یــــــــاران بیا***وی شــــــــــاه طراران بیا ، مستان سلامت می کنند
آن دام آدم را بگو ، وان جام عالم را بــــــــــــــگو***وان یار و هــــــمدم را بگو ، مستان سلامت می کنند
مولانا
دلی چون مو بغم اندوته ای نی
زری چون جان مو در بوته ای نی
شبم از روز و روز از شو بتـر بی
دل آشفتـــه ام زیــر و ز بــر بی
باباطاهر
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب***کز هر زبــــــان که میشنوم نامکرر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت***امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
حافظ
تقویم عمر ماست جهان، هر چه می کنیم
بیرون ز دفتر کهن سال و ماه نیست
سختی کشی زدهر چو سختی دهی به خلق
در کیفر فلک غلط و اشتباه نیست
پروین اعتصامی
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب
موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا
صائب تبریزی
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان
هاتف اصفهانی
نگار تازه خیز ما کجایی
بچشمان سرمه ریز ما کجایی
نفس بر سینه ی طاهر رسیده
دم رفتن عزیز ما کجایی
باباطاهر
یکی را دست حسرت بر بنا گوش
یکی با آنکه میخواهد در آغوش
سعدی
شب رو که شبت راهبر اسرار است***زیرا که نهان ز دیده ی اغیار است
دل عشق آلود و دیده ها خــواب آلود***تا صبـــح جمال یار ما را کار است
مولانا