سریع نمیبوسمت
اگر بیایی
چنان با حس در آغوشت میگیرم
که تو نیز بگویی
(امشب شعری خواهم نوشت)
Printable View
سریع نمیبوسمت
اگر بیایی
چنان با حس در آغوشت میگیرم
که تو نیز بگویی
(امشب شعری خواهم نوشت)
من سرسپـــــــــرده هستم تا مرز جــــــــــون سپردن
با یک اشاره تـــــــــــــو حاضر برای مــــــــــردن
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من می خندیدم با خنده هات
گریه ام می گرفت با گریه هات
هر جا که بودی بودم باهات
ولی کاشکی فقط
من عروسکی بودم برات
خدا
تو را
برای عاشقانه زیستن
به من نداد.
برای شاعرانه زیستن
ز من گرفت..
برو ، با عشق من کردی تو هی ناز
برو، عشقت فقط غم بود و غم ساز
برو با بی وفایان عاشقی کن
کبوتر با کبوتر باز با باز
کار من نیــــستـــــ که بنشیــــنم و املاتـــــــــ کنــــم
شان تو نیــــستـــــ که در دفتــــرم انشاتــــ کنــــم
ار خدا خواستـــه ام هر چـه که دارم بدهــــم
جای آن چشــــم بگــــیرم تماشــــاتـــــ کنـــــــــم......:40:
تقويم ِ دل ِ من
نسبتي با تقويم هاي جهان ندارد...
ميان ِ برگ ريزان ِخزان،
وسط ِ چله ي زمستان هم،
مي بيني نوشته اند بهار!
آن لحظه كه تو....خنديدي!
[FONT='times new roman', times, serif] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ][/FONT]هوا بارانیست...!!!
بیا زیر چترخیال من...!!!
میرسانمت تا عشق...!!!
دلم عکس می خواهد ،
عکسی به درازای عمر ...
و یک عکاس که مجبورمان کند
با لبخندهایی مُدام و پیوسته
_ تا انتهای جهان _
آغوش را
زندگی کنیم ... /.
گــرمــــــــا یعنی...!
نفـــــــس های تــــــــــو ،
دســــت های تــــــــــو ،
آغــــــــوش تــــــــــو...!
من به خورشید ایمان ندارم !!!