-
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
یک عالمه گشتم تا برات دال پیدا کردم
-
در ازل دادست مارا ساقي لعل لبت
جرعه جامي كه من مدهوش آن جامم هنوز
اي كه گفتي جان بده تا باشدت آرام دل
جان به غمهايش سپردم نيست آرامم هنوز
هنوز پا بر جام!!!
-
زيرِ كوه،بارِ غصّه هر نشستن كه نشستم
عشق تو از خاطرم برد كه نحيفم و پياده
تورو فرياد زدم و باز خون شدم تو رگِ جاده
نيزه نمبادِ شرجي وسط دشت تابستون
تازيانه هاي رگبار توي چلّه زمستون
نتونستن،نتونستن جلوي منو بگيرن
از منِ خستة خسته شوق رفتنو بگيرن
-
نام من رفته است روزي بر لب جانان بسهو
اهل دل را بوي جان مي آيد از نامم هنوز
پرتوي روي تو تا در خلوتم ديد آفتاب
مي دود چون سايه هر دم بر دروبامم هنوز
-
زلف مشكينشان برافشانده
گرد بر چهرههاي گلناري
سر و برشان ز گردش ايام
از حلي عاطل از حلل عاري
همه خندان به طنز گفتندم
خوي شرم از جبينشان جاري
-
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
***
آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ بالبم شررافشان:
(( - آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...))
شاملو
-
نه تك درختي مي توانم بود
در خشكي كوير
و نه
پرنده ي تنهايي
در تنگي قفسي
و نه ترانه ي كوچكي
در خالي فضايي .
من درختي هستم
كه به عشق جنگلي روييده ام
پرنده اي هستم
كه به شوق پرواز آمده ام
-
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...
کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت
ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم
از شاملو
-
من سکوت کردم!
گفتی : یک پلک نزده،
پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی : هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم
نخواهد شد!
من سکوت کردم!
-
مگر كه لاله بدانست بي وفائي دهر
كه تا بزاد و بشد جام مي زكف ننهاد
بيا بيا كه زماني از مي خراب شويم
مگر رسيم به گنجي درين خراب آباد