قصه گو نیستم...
اما....
هزار ویک شب چشمانت
شهرزادم می کند
18- در صورت تمایل به قرار دادن عکس همراه با شعر ، از عکس هایی با محتوا و سایز مناسب استفاده کنید. عکس های نا مناسب حذف خواهند شد.
Printable View
قصه گو نیستم...
اما....
هزار ویک شب چشمانت
شهرزادم می کند
18- در صورت تمایل به قرار دادن عکس همراه با شعر ، از عکس هایی با محتوا و سایز مناسب استفاده کنید. عکس های نا مناسب حذف خواهند شد.
هستــﮯ بـــﮧ دلـــــــم / ..
بــﮧ دل کـــﮧ نـــﮧ ،
در “ جــانــــﮯ”
در جـــــان مـنـــﮯ
و در “ دلـــم ” مـﮯ مــانـــﮯ .. / .
آب كه مي افتد به شاليزار چشمانت
دلم مي لرزد
گر مي گيرم!!
خدا مرا بكشد
اگر يكبار...
اگر يكبار ديگر
ترا به گريه بيندازم!!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خانه اتکجای این خیابان است؟که پیدا نمی کنم آن را!به خیالمنشانه ی خوبی بود"حکاکی قلبـــــــ:40:ــــــمو حرف اول اسمترویِ تنه یِ درختی پیر"حالا محله ایپر از قلب های کنده کاری شده است
و من چهـ عاشــــقانهـ
می پرستـَمـ
تمامـِ آن لحظهـ هآیی
رآ کهـ به نـــــــام میخوانمـَتـــ !
و تو با جانـَمــــ گفتنـهآیـَتـــ
مرآ بیــــخود کنی از خـــودم !
حـرفی نـدارم …
مـن حـاضـرم حـتی جـانم بـه لبـم رسـد …!
اگـر جـانم تـو بـاشی …
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پرده ها را بکش که دور شود، شعله های سپیده از تنمان
مگذار آفتاب سر برسد، پا کند توی کفش امشبمان
بغض پشت حصار چشمانم،دارد از فرط غصه می ترکد
خرد کن ساعتی که می گذرد، اینچنین مثل آب از سرمان
پلک بر هم نمی گذارم تا، خواب از هم جدایمان نکند
پشت درها نشسته خورشیدی، که طمع می کند به بسترمان
یک به یک هر ستاره می افتد، توی گرداب تلخ عقربه ها
این سه پیکان تیز می چرخند، می رسد عاقبت به نوبتمان
خسته ام مثل تنگ مفلوکی، از تکان های ماهی اش در آب
خسته ام از هجوم هر حرفی، به حریم سکوت و صحبتمان
مثل دود غلیظ یک سیگار، بر تن این اتاق می پیچیم
از گسستن نگو، نگو وقتی، در هم آمیخته هم و غممان
نه امیدی به بودنت دارم، نه دلیلی برای ماندن تو
ترسم از درد تیشه هاست بر این، ریشه های عمیق و محکممان
درد یعنی نبودنت وقتی، دو قدم آنطرف ترم باشی
مرگ یعنی سکوت، وقتی حرف ، نشود جا به حجم خلوتمان
عشق ما نور بود، آتش بود، که سیاهی گذاشت دیده شود
از سپیدی روز بیزارم، "دامن شعله های حسرتمان"
پرده ها را بکش امیدی نیست، به جهانی که سخت داد و .... گرفت
کل دنیا درست خواهد شد، از در آغوش هم نبودنمان!!!
شب به شب شانه کن امیدم را، گره ای بود اگر به باد بده
صبح آوار می شود خورشید، روی رویای ترد بودنمان
ای تو جاری توی رگهامگیره
صدای پای نفسهام
ای که بوی تو رو داره
لحظه های خواب و رویام
فرصت بودن با تو
اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن
همه چیز و همه کس بود
کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره
کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا ب
بی گـُدار به تـــو زدم
حالا غرق می شــوم
در مُــرد-آبی که نامش
"عشق " است !
اعتراف کن بانـــــو
اعتراف کن پیزا
با جاذبه ی چشمانت
کج شد
اعتراف کن بانـــــو
به کسی نخواهم گفت
--------------------------------
پ ن : ............: )