گفتی که امشب اومدم بهت بگم باید برم
گفای می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم
باید برم برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
Printable View
گفتی که امشب اومدم بهت بگم باید برم
گفای می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم
باید برم برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
خداوندا کسی در پشت پرچین نگاهم کرد
نگاهم کرد و با افسون چشمانش سر براهم کرد
نگاهم کرد و مکثی کرد معبایی به چشمم داد
و بعد از آن برایم سفره های از غم فراهم کرد
سفر غربت اسیری دربدربودن چه می گویم
که تنها شوق ماندن در کنارت بی پناهم کرد
هیچ وقت نشد بهت بگم که من چقدر دوست دارم
نشد یه روز بهت بگم که من فقط تو رو دارم
روزا با تو بیدار میشم شبا با تو به خواب میرم
هیچ وقت نشد نفهمیدی که بی تو دنیا ندارم
میگن شعرای عاشق یه دنیا شعر و قصه ست
اما چرا عزیزم چشام لبریز غصه است
میگن گل شقایق نشون داغ عشق
من از نگاه داغت شدم باغ شقایق
میگن اشکای عاشق پیش خدا خیلی عزیزه
نمی دونم تا کی باید بریزه بریزه بریزه
میگن تو این زمونه عشقا همه دروغه
عاشق نبوده حتما اونکه اینارو گفته
آخر دلم پی نگاهت شد ابر پاره پاره
باید فراموشش کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم می شود آرام تلقین می کنم
کم کم زیادم میروی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین میکنم
از عذاب رفتن تو مي سوزم تو اوج غربت
واسه بودن با تو ندارم يه لحظه فرصت
اينجا اشك تو چشام رو به كسي نشون ندادم
اگه بشكنه غرورم خم به ابروم نمي يارم
وقتي نيستي هر چي غصه است تو صدامه
وقتي نيستي هر چي اشكه تو صدامه
از وقتي رفتي دارم هر ثانيه از غصه رفتنت مي سوزم
كاشكي بودي و مي ديدي كه چي آوردي به روزم
حالا عكست تنها يادرگاره از تو
خاطراتت تنها باقي مونده از تو
وقتتي نيستي ياد تو هر نفسات آتيش مي زنه به اين وجودم
كاشكي از اول نمي دونستي كه من عاشق تو بودم
به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی نگو از کی گرفته
کسی که وقت رفتن دوباره عاشقم کرد
منو آباد کرد خودش ویرون شد از درد
قاصدک غم دارم،غم آوارگی و دربدری،غم تنهایی و خونین جگری،قاصدک وای به من،همه از خویش مرا می رانند،همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند،قاصدک دریابم ! روح من عصیان زده و طوفانیست،آسمان نگهم بارانیست،قاصدک غم دارم،غم به اندازه سنگینی عالم دارم،قاصدک غم دارم،قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی،قاصدک حال گریزش دارم،می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست،پستی و مستی و بد مستی نیست،میگریزم به جهانی که مرا ناپیداست،شاید آن نیز فقط یک رویاست،شاید آن نیز فقط یک رویاست
آهاي ستارۀ خسيس!
يه چشمكي به ما بزن
يه شب بيا كنار ما
يه سر به اين زمين بزن
اينجا پر از ستاره نيست
شبها سياه و سربيه
چشمها همه به آسمون
تاريك و بي يه قطره نور
منتظر اومدنت
كلي اتاق سوتوكور
دلواپسی من از نیامدنت نیست!
می ترسم
در پس این دل دل زدن ها
بیایی و دلخواه تو
نباشم
اشکهایم بی اختیار می آید چون تو را در این شبها گم کردم
تورا یادم بود ولی ... خودت را گم کرده بودم
چقدر وقت است که تنهای تنها در نیمه ی شب
با تو و از تو سخن نگفته بودم
....................
تولدت مبارک.
من رفتم
و تو فقط گفتی
برو به ...........
مدت هاست که بی تابم
بی تاب بازگشت و
کلام آخرت
راستی
"به سلامت "
بود یا
"به جهنم"
بر شانه هایم زدی
تا تنهاییم را تکانده باشی!
دلت را به چه خوش كرده اي...
تكاندن برف از شانه هاي آدم برفي؟؟؟
قاب عكستو زدم جاي ساعت ديواري
از اون موقع به بعد تو شدي تمومه لحظه هام . . .
فکرشو کن یه شب با هم یه گوشه ای تنها باشیم با چهار تا دیوار و یه سقف جدا از این دنیا
باشیم من باشم و تو باشی و یه جفت دلهای بیقرا فرصت خوب انتقام از لحظه ای انتظار
فکرشو کن عروسکم به اون شب پر التهاب چشمهاتو روی هم بذار ، امشب به یاد من بخواب
فکرشو کن دستهای من رو قلب تو جون بگیره دل دل بیقرارتو، تو سینه آروم بگیره نه ساعتی
باشه که شب سر بره و تموم بشه نه هیچ کسی سر برسه ، ثانیه ای هروم بشه چشمهاتو
روی هم بذار ، امشب به یاد من بخواب .........
رفت وطاقت عشق من آوار شد
رفت وعشق دلم بر دار شد
رفت و گویی طاقتم را باد برد
یوسف امید من در چاه مرد
این هم از یک عمر مستی کردنم
باز هم شبنم پرستی کردنم
ای دل شوریده مستی میکنی
باز هم شبنم پرستی میکنی
من که گفتم این بهار افسردنیست
من که گفتم این پرستو رفتنیست
تقدیم به آنکه دارمش دوست
تقدیم به آنکه قلبم از اوست
در آشنایی امروز می نویسم تا در جدایی فردا
به یادم باشی...زیرا..
آشنایی یک حادثه است
وجدایی یک قانون
رفاقت قصه های تلخی است که من از نامش گریزانم
بیا قدر یکدیگر را بدانیم که ناگه ز یکدیگر نمانیم
درسکوت شب های من! حضور تو رساترین صداست
وجود تو حقیقتی انکار ناپذیر است
که روشنایی شب های دلتنگی است
آکنده از تمنا وسرشار از عشق دل را به تو
می سپارم....!
دلم را فقط به تو ای بهترینم می سپارم....!
"تقدیم به غریب آشنا"
امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
گلدان زرد یاد را با تو معطر می کنم
تو رفته ای ورفتنت یک اتفاق ساده نیست
ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من
به احترام رجعتت من نازکمتر میکنم
یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام
آنشب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم
صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن
من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم
شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو
یک روز من این شعر را تا اخر از بر میکنم
گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم
زیبا خدا پشت وپناه چشمهای عاشقت
با اشک وتکرار و دعا راه تو را تر میکنم
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست؟
عشق کدام است؟
غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از اشیان جداست
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی اهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید پیش از این نپسندی به کار عشق ازار
این رمیده ی سر در کمند را
هنگامی که از جاده های شب عبور میکنی در این اندیشه مباش
که خورشید برای تو بیگانه طلوع خواهد کرد
و قلبی که به هوس گفت دوستت دارم
بدان هرگز معنی لغت عشق را نخواهد داشت
از ذهن ته كشيدهي فرهاد روزها
شيرين چه تلخ ميرود از ياد روزها
افتاده يا شكسته و يا لخته لخته سوخت
برگ خزان چشيدهام از باد روزها
هر چند كهنه ولي باز تازه است
اينجا سكوت زخم به فرياد روزها
اين چشمهاي يخزده غمگين دويدهاند ؛
تا انتهاي مصرع مرداد روزها
گفتي درست ميشود اما نميشود
كاشانه از خرابي آباد روزها
تنها دريغ و درد و اين تلخ ناگزير
ماندهاست در گلوي من از باد روزها
با من بخوان دوباره ولي با صداي گرم
با ناي دلشكسته و ناشاد روزها
تكرارهاي فاصله كمتر نمی شوند
در انحصار عادت بیداد روزها
فداکار
اگه روزی آینه ام بشکند
تنهاییم را قاب می گیرم
ما را بجز این جهان جهانی دگرست
جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست
قلاشی و عاشقیش سرمایهی ماست
قوالی و زاهدی از آنی دگرست
با من اگه زخم تمام خنجر هاست
با من اگه درد تمامی دنیاست
عشق کوچک من ای ماهی خسته
قلبم اگه قلبی به وسعت دریاست
واسه پرپر زدنم گریه نکن گریه نکن
واسه ویرون شدنم گریه نکن گریه نکن
واسه من گریه نکن
واسه من گریه نکن
راه عاشق گم شدن تو شعر یک آوازه
مرگ عاشق سفری به شکل یک پروازه
قصهء بودن من حدیث برگی در باد
غم تنهایی من به وسعت یک فریاد
اگه با من غربت همهء غم زده هاست
اگه هر شکستنم یه شکست بی صداست
واسه پرپر زدنم گریه نکن گریه نکن
واسه ویرون شدنم گریه نکن گریه نکن
واسه من گریه نکن
واسه من گریه نکن
اگه با من خودتو تو قاب سنگی دیدی
بعد من شعر منو به آینه ها یاد میدی
اگه با من حدیث یه تک درخت تنهاست
بعد من قصهء من ترانهء عاشقهاست
رفتنم مرثیهء قدیمیه رفتن نیست
رفتنم شعر منه حکایت مردن نیست
واسه پرپر زدنم گریه نکن گریه نکن
واسه ویرون شدنم گریه نکن گریه نکن
واسه من گریه نکن
....واسه من گریه نکن
منبع:کد:http://rouzhayetanhaee.persianblog.ir/1385/8/
اتل متل کلاغ پر دوباره حرف آخر
يه آسمون دو رنگی دوباره مرگ باور
اتل متل سپيده سايه به ما رسيده
ماه مرده توی ياد شبی که صب نديده
اتل متل ستاره اينجا بهار نداره
زندگی رنگ پوچی آينه پر از غباره
شکسته بغض بارون پريده رنگ گلدون
اينجا فقط سکوته تو هق هق خيابون
چی شد که ناز مهتاب شکست تو دست ابرا
خوابا مونو کدر کرد رنگ سياه رويا
کجای اين قمارو ساده به شب سپرديم
کجای قصه بد بود که بازی رو نبرديم
اتل متل دو رنگی قلبای سرد و سنگی
دوباره سهم ما شد گلايه های رنگی
اتل متل کلاغ پر دوباره فصل آخر
نمونده چيزی از ما بجز سقوط باور
هيچيم
هيچيم و چیزي کم
ما نيستيم از اهل اين عالم که ميبينيد
وز اهل عالم هاي ديگر هم
يعني چه پس اهل کجا هستيم؟
از عالم هيچيم و چيزي کم،
غم نيز چون شادي براي خود خدايي، عالمي دارد
نور سياه مبهمي دارد
پس زنده باشد مثل شادي، غم
ما دوستداره سايه هاي تيره هم هستيم
و مثل عاشق، مثل پروانه
اهل نماز شعله و شبنم
اما
هيچيم و چيزي کم.
*
رفتم فراز بام خانه، سخت لازم بود
شب بود و مظلم بود و ظالم بود
آنجا چراغ افروختم، اطراف روشن شد
و پشه ها و سوسکها بسيار
ديدم که اينک روشنايم خورده خواهد شد
کشتم اسير بي مروت زرده خواهد شد
باغ شبم افسرده خونِ مرده خواهد شد
خاموش کردم روشنايم را
و پشه ها و سوسکها رفتند
غم رفت، شادي رفت
و هول و حسرت ترک من گفتند
و اختران خفتند
آنگاه ديدم آن طرف تر از سکنج بام
يک دختر زيباتر از رويای شبنم ها
تنها
انگار روح آبي و آب است
انگار هم بيدار و هم خواب است
انگار غم در کسوت شادي ست
انگار تصوير خدا در بهترين قاب است
انگارها بگذار
بيمار!
او آن «نمي داني و مي داني» ست
او لحظه فرّار جادويي
او جاودانه، جاودانتاب است
محض خلوص و مطلق ناب است
*
از بام پايين آمديم، آرام
همراه با مشتي غم و شادي
و با گروهي زخمها و عدّه اي مرهم
گفتيم بنشينيم
نزديک سالي مهلتش يک دم
مثل ظهور اولين پرتو
مثل غروب آخرين عيساي بن مريم
مثل نگاه غمگنانه ي ما
مثل بچه آدم
آنگاه نشستيم و بخوبيّ خوب فهميديم
باز آن چراغ روز و شب خاموش تر از تاريک
هيچيم و چيزي کم.
مهدي اخوان ثالث - م.اميد
دوباره ابر بغضم داره سرمي ره از اشك
چه قد حیف اینجا نیستی روشونه ت سر بذارم!
یه عمره دوری از من ولی ای کاش بدونی
که هر ثانیه بی تو هوای گریه دارم
نبین آروم گرفته م تو این زندون ِ حسرت
که قلبم کوه ِ درده اگه طاقت میارم
تو فصل تلخ دوریت عذابه زنده موندن
کی غیر از تو می فهمه چه تلخه روزگارم ؟!
چه بی سوسوی چشمات ستاره بی صدا سوخت
چه سوت و کوره بی تو شب ِ تیره وُ تارم
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین میکنم
من میتوانم ... می شود!!!
آرام تلقین میکنم
حالم نه اصلاً خوب نیست...
تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین!!!
خود را برای درک این ، صد بار تحسین میکنم!!
کم کم ز یادم می روی
این روز گار ورسم اوست...
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین میکنم!!
آخه تا کی جدایی دلم افتاده از پا
بیا برگرد عزیزم تمومه بی تو کارم
بیا برگرد عزیزم من ِ دیوونه این جا
دارم میمیرم اما هنوز چشم انتظارم
تا بر گردی به خوابم مث لمس یه رویا
بخونم تو نگاهت که - میمونی کنارم -
بیا برگرد عزیزم
هنوز چشم انتظارم ...
لیلی و مجنون شویم،افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن،خانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه هم راز دل گوی
اگر مویت چو روزم شد پریشان،شانه اش با من
سلام ای غم،سلام ای آشنای مهربان دل
پر پرواز وا کن چون پرستو،لانه اش با من
مگو دیوانه کو،زنجیره گیسورا ز هم وا کن
دل دیوانه،دیوانمه،دیوانه اش با من
در این دنیای وانفسای حسرتزای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده،شکرانه اش با من
مگو دیگر سمندر در دل آتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسون،گرمی افسانه اش با من
چه بشکن بشکنی دارد،فلک در کار سرمستان
تو پیمان بشکنی،نشکستن پیمانه اش با من
شادم که در شرار تو می سوزم
شادم که در خیال تو می گریم
شادم که بعد از وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون زتو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که چون این آتش
بر جان من شراره ی دیگر نیست
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در ان نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
ناله می لرزد می رقصد اشک...
اه که بگذار بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید ان به که بپرهیزم من
عاقبت بند سفر پایم بست
میروم خنده لب و خونین دل
میروم از دل من دست بر دار
ای امید عبث بی حاصل
می خواستم گلی که بدهد بوی آرزو،اما نیافتم
شبهای بس دراز با دیدگان مات،بر مرکب خیال نشستم امیدوار دنبال یک ستاره فضا را شکافتم
می خواستم ستاره امید خویش را ،اما نیافتم.
بس روزهای تلخ و غمگین و نامراد،
همراه موجهای خروشان و بی امان تا عمق بیکرانه دریا شتافتم،
شاید بیابم آن گوهری را که می خواستم ،اما نیافتم.
امروز یافتم گم گشته ای که در طلبش عر من گذشت.
اما کنون نشسته مرا روبرو تویی آنکس که بود همره با سحر منم،
وآن گل که داشت بوی آرزو تویی.
دیگر شبان تیره نپویم در آسمان،تو آن ستاره ای که نشستی به دامنم.
همراه موج در دل دریا نمیروم،
تک گوهرم تویی که شدی زیب گردنم
اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت
این منم چون گل یاس نشستم سر راهت ت
و ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم
اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم
اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده
تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده
اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم
میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم
تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند
تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم
شبی غمگین شبی بارانی و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرتش ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنهایی غریب است
ببین با غربتش با من جه ها کرد
تمام هستی ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صدا کرد...
در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازهء یک پنجره میخوانند
انچنان آلودست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد.
چون ترا می نگرم
مثل این است که از پنجره ای
تکدرختم را ، سرشار از برگ
در تب زرد خزان می نگرم.
مثل این است که تصویری را
روی جریانهای مغشوش آب روان می بینم.
شب و روز
شب و روز
شب و روز
بگذار
فراموش
کنم.
چقدر سخته توی چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم کهنه همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه ونفرت بشی حس کنی هنوزم دوستش داری چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده چقدر سخته توی خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه دونه های اشک گونه هاتو خیس بکنه اما مجبور بشی بخنندی تا نفهمه هنوزم دوستش داری چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار توی خودت بشکنی و اون وقت آروم و زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک.
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه این ثانیه ها خواهم مرد
شعله های بی تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
پنجره ها رو وا کنین که عشقم از سفر میاد
برای غربت شبم مژده ای از سحر میاد
صدای پاشو می شنوم تو کوچه ها قدم زنون
پر می کشه دلم براش به سوی ماه تو آسمون
آهای آهای ستاره ها فانوس راه اون بشین
بگین بیاد از این سفر تو این شب ستاره چین
پنجره ها رو وا کنین گل بریزین سبد سبد
میاد که پیشم بمونه گفته نمی ره تا ابد
ستاره ها بهش بگین جدایی و سفر بسه
بگین به این شکسته دل یه عمره دلواپسه
باز باران
می چکد بر دفترم
تا بشوید هرچه دارم در سرم
باز باران
بی بهانه
میزند بر جان خسته
تا بشوید گونه ها را
از غبار سفله بسته
باز باران
بی ترانه
میزند بر دشت لاله
تا بشوید زخم و درد عاشقی را
از درون قلب های زخم دیده
باز باران
بی نشانه
می زند بر صاحبان این زمانه
تا بشوید رنگ تزویر و ریا را
از لباس مردم در خواب مانده
حال باران
در درون ابر پنهان می شود
رنگ و بویش از دیده میگردد نهان
می گریزد او از این درد عیان
باز باران
دور می گردد زمن
تا نبیند سیل اشک و آه من
می شه مثل یه قطره اشک بعضی ها رو از چشمت بندازی ٫ ولی هیچ وقت نمیتونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بعضی ها از چشات جـاری میشن.