در بنى اسرئيل عابدى بود كه دنبال كارهاى دنيا هيچ نمى رفت و دائم در عبادت بود،ابليس صدايى از دماغ خود در آورد كه ناگاه جنودش جمع شدند، به آنها گفت :چه كسى از شما فلان عابد را براى من مى فريبد؟
يكى از آنها گفت: من او را مى فريبم .
ابليس پرسيد: از چه راه ؟ گفت : از راهزنها.
شیطان گفت: تو اهل او نيستى و اين ماءموريت از تو ساخته نيست ، او زنها را تجربهنكرده است.
ديگرى گفت: من او را مى فريبم. پرسيد: از چه راه بر او داخل مى شوى ؟
گفت : از راهشراب،
گفت: او اهل اين كار نيست كه بااينها فريفته شود.
سومى گفت: من او را فريب مى دهم، پرسيد: از چه راه؟
گفت: ازراهعمل خير و عبادت.
شيطان گفت: برو كه تو حريفاويى و مى توانى او را فريب دهى .آن بچه شيطان به جايگاه عابد رفت و سجاده خودرا پهن كرده، مشغول نماز شد، عابد استراحت مى كرد، شيطان استراحت نمى كرد. عابد مىخوابيد، شيطان نمى خوابيد و مدام نماز مى خواند، بطورى كه عابد عمل خود را كوچكدانست و خود را نسبت به او پست و حقير به حساب آورد و نزد او آمده، گفت : اى بندهخدا به چه چيزى قوت پيدا كرده اى و اينقدر نماز مى خوانى ؟ او جواب نداد، سؤ ال سه مرتبه تكرار شد كه در مرتبه سوم شيطان گفت: اى بنده خدا من گناهى كرده ام و از آننادم و پشيمان شده ام؛ يعنى توبه كرده ام، حال هرگاه ياد آن گناه مى افتم به نمازقوت و نيرو پيدا مى كنم .
عابد گفت : آن گناه را به من هم نشان بده تا من نيز آنرا مرتكب شوم و توبه كنم كه هر گاه ياد آن افتادم بر نماز قوت پيدا كنم.
شيطان گفت: برو در شهر فلان زن فاحشه را پيدا كن و دو درهم به او بده و با او زنا كن.
عابدگفت: دو درهم از كجا بياورم؟ شيطان گفت: از زير سجاده من بردار. عابد دو درهم رابرداشت و راهى شهر شد.
عابد با همان لباس عبادت در كوچه هاى شهر سراغ خانه آن زنزناكار را مى گرفت. مردم خيال مى كردند براى موعظه آن زن آمده است، خانه اش رانشان عابد دادند. عابد به خانه زن كه رسيد، مطلب خود را اظهار نمود.
آن زن گفت: توبه هيئت و شكلى نزد من آمده اى كه هيچ كس با اين وضع نزد من نيامده است جريان آمدنترا برايم بگو، من در اختيار تو هستم. عابد جريان خود را تعريف نمود.
آن زن گفت: اى بنده خدا! گناه نكردن از توبه كردن آسانتر است وانگهى از كجا معلوم كه تو توفيق توبه را پيدا كنى، برو، آن كه تو را به اين كار راهنمايى كرده شيطان است.
عابدبدون آن كه مرتكب گناهى شود برگشت و آن زن همان شب از دنيا رفت، صبح كه شد مردمديدند كه بر در خانه اش نوشته كه بر جنازه فلان زن حاضر شويد كه اهل بهشت است! مردم در شك بودند و سه روز از تشييع خوددارى كردند، تا خدا وحى فرستاد به سوى پيامبرى از پيامبرانش كه برو بر فلان زن نماز بگزار و امر كن مردم راكه بر وى نماز گزارند. به درستى كه من او را آمرزيده ام، و بهشت را بر او واجب گردانيدم؛ زيرا كه او فلان بنده مرا از گناه و معصيت بازداشت