هوا آفتابي ست
مرا زير چتر خود ببر
فقط زير چتر تو
باران مي بارد !
Printable View
هوا آفتابي ست
مرا زير چتر خود ببر
فقط زير چتر تو
باران مي بارد !
سلام
باز این ابجی از ما جلو زد
دلم را لرزاندي و رفتي
چو مرغ شب خواندي و رفتي
تو اشک سرد زمستان را
چو باران افشاندي و رفتي
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
درین بود درویش شوریده رنگ
که شیری بر آمد شغالی به چنگ
شغال نگونبخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد
سلام
به من حسودیت نشه ها این قدر دلم گرفته بذار بجاش تو مشاعره جلو بزنم
اینم برا دله گرفتت
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در ديده به جاي خواب آب است مرا
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
زيرا که به ديدنت شتاب است مرا
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
گويند و بخواب تا به خوابش بيني
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
اي بي خبران چه وقت خوابست مرا
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
اي لاله تو چون رنگ رخ يار مني
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
اي غنچه تو چون دهان دلدار مني
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
اي ماه و اگر فکر شکرخنده کني
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
گويند که نگار شهر گلزار مني
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
بلبل به سر چشمه چکار آمده اي؟
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
يا تشنه شدي يا به شکار آمده اي
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
ني تشنه شده ني به شکار آمده اي
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
ديوانه شدي ديدن يار آمده اي
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
هر شب از پشت نگاهی عاشق
دل به چشمان سیاهت بستم
ولی امشب که نگاهت پژمرد
زندگی گشت خزان در دستم
گفته بودم که پس از رفتن تو
دل به آواز قناری بندم
ولی افسوس قناری هم مرد
و من از زندگیم می خندم
مرسی محمد جان
خیلی مرسی
مجنون نبودم مجنونم کردي
از شهر خودم بيرون کردي يار
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
دل "فرهنگ" ز غم های جهان خون شده بود
غم عشق آمد و افزود به غم های دگر
برم فعلا حوصله مشاعره هم ندارم
مرسی بازم محمد جان
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
شب خوش
تا جمعه هفته دیگه
نذر مرا با کاسه ای گندم ادا کن
تا پر بگیرم در حریم پاپری هات
امروز یادم کن که فردا دیگر از من
گردی نخواهد خاست با یادآوری هات
تقدیم به آنکه دارمش دوست
تقدیم به آنکه قلبم از اوست
اگر مهتاب از تن بر کند پوست
جدا هرگز نگردد یادم از دوست