-
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
-
تن تو نازک و نرمه مثه برگ
تن من جون میده پرپر بزنه زیر تگرگ
دست باد پر میده برگو رو هوا
اما من موندنیم تا برسه درستای مرگ
نفسم این خاکه
خون گرمم پاکه
ترانۀ خاک از فریدون فروغی
-
همیشه فرصت یک تک سوال باقی بود
هنوز گفته ـ نگفته جواب را دیدم !
دلم گرفته از این مردم همیشه دروغ
به چهره چهرهی ایشان نقاب را دیدم
تمام حادثه از آنِشان همین کافیست
که از نگاه غزل ، شعر ناب را دیدم
-
من از تبار پاک آریایی
قشنگ ترین قصیده رهایی
هوای عشق تازه نیست تو رگهام
تن نمیدم به رنگ کهربایی
-
يه علامت تعجب
دنبالم مي آد و ميره
پرسش ساده ترديد
منو به بازي مي گيره
واژه هاي بي تفاوت
همشون بدون معنا
حرف عين و شين و قافه
كه ميمونه تك و تنها
-
ای پناه هوس مردای شب
همیشه گریه به دل خنده به لب
غمگینم از غم و غصه های تو
همدل آدمای بدون دل
نفسم گرم تو از شعله دل
غمگینم از غم و غصه های تو
وای اگه قلبت تو سینه بمیره
تموم شهر منو شب میگیره
ترانۀ روسپی فریدون فروغی
**قبلاً گذاشته بودمش ولی چون خیلی شعر قشنگیه دوباره می ذارمش
-
هرگز فراموشت نخواهم کرد زیبا
حالا که دیگر بی تو سودن کار من نیست
با واژه هایم راحتم بگذار و بُگذر
شاعر شدن از تو سرودن کار من نیست
-
تکه اي که از تو
در من جا مانده
سرت را که بر گرداني
پيرزني را مي بيني
حجمي
که در تو
چرخيد
اتفاقي
که مرا
تقسيم کرد
* * *
آيا
کنده کاري ها را
هنوز يادت هست
روي استخوانم
درختهاي کوچه
کسي
کنار تو
پارس مي کرد
سايه اي...
اصلا گناه از من بود
که دست بي انگشت را
نشانت دادم
ترسيدي
لابه لاي موهايم
پنهان شدي
تو ماندي
وتکه اي از من.
-
نخ هاي رابطه هاي عميق تنفس مان
در آسمانهاي دور
يکديگر را ملاقات مي کنند.
کاش در اين روزنامه هاي مچاله
کاش در اين همه تقلا
تو شعر مرا مي چشيدي
اما
روزنامه ها روي دست باد باد کرده اند.
-
ده دقيقه سكوت به احترام دوستان و نياكانم
غژ و غژ گهواره هاي كهنه و جرينگ جرينگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتي مادري بميرد قسمتي از فرزندانش را با خود زير گل خواهد برد
ما بايد مادرانمان را دوست بداريم
وقتي اخم مي كنند و بي دليل وسايل خانه را به هم مي ريزند
ما بايد بدويم دستشان را بگيريم
تا مبادا كه خداي نكرده تب كرده باشند
مابايد پدرانمان را دوست بداريم
برايشان دمپايي مرغوب بخريم
و وقتي ديديم به نقطه اي خيره مانده اند برايشان يك استكان چاي بريزيم
پدران
پدران
پدرانمان را
ما بايد دوست بداريم