ماييم و مي و مطرب و اين كنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب
آزاد زخاك و باد و از آتش و آب
عمرخیام
Printable View
ماييم و مي و مطرب و اين كنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب
آزاد زخاك و باد و از آتش و آب
عمرخیام
با آن همه بيداد او وين عهد بي بنياد او
در سينه دارم ياد او يا بر زبانم ميرود
بازآي و بر چشمم نشين اي دلستان نازنين
کآشوب و فرياد از زمين بر آسمانم ميرود
دوست دارم همچو موجی در دل دریا بمیرم
بشکفم چون لاله ای خونین و در صحرا بمیرم
اشک غلطان گردم و از دیده ی محنت بریزم
خنده ی شمعی شوم در دامن شبها بمیرم
محمد نوعی
مرا چشميست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
ور ایدون که اید ز اختر پسر
ببندش به بازو نشان پدر
شاهنامه
روزها گر رفت گو رو باك نيست
تو بمان اي آنكه چون تو پاك نيست
تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی
شاهنامه
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
==
حافظ
شامم سيه تراست ز گيسوي سركشت
خورشيد من برآي كه وقت دميدن است
سوي تو اي خلاصه گلزار زندگي
مرغ نگه در آرزوي پركشيدن است
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا،ای کهن پیر جاوید برنا
ترا دوست دارم ، اگر دوست دارم
ترا ، ای گرانمایه ، دیرینه ایران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا ، ای کهن زاد و بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم
م.امید
من بی تو ذره ذره بدان آب می شوم
تا سرزمین سبز تجسم می ایم و
در بین راه عاشق مهتاب می شوم
تو با وفاترین افق دور مبهمی
یادت کنار ساحل دل تاب می خورد
هر قوی تشنه ای که ترک می خورد دلش
از برکه لطیف دلت آب می خورد
مریم حیدرزاده
در جهان چون حسن یوسف کس ندید
حسن آن دید که یوســـــف افرید
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
حافظ
از غم جدا مشو که غنا ميدهد به دل
اما چه غم غمي که خدا ميدهد به دل
گريان فرشتهايست که در سينههاي تنگ
از اشک چشم نشو و نما ميدهد به دل
دل پيشواز ناله رود ارغنون نواز
نازم غمي که ساز و نوا ميدهد به دل
شهريار
لب دریا نسیم و آب و آهنگ
شکسته ناله های موج بر سنگ
مگر دریا دلی داند که ما را
چه توفان هاست دراین سینه تنگ
تب و تابی است در موسیقی آب
کجا پنهان شده است این روح بی تاب ؟
فرازش شوق هستی شور پرواز
فرودش غم سکوتش مرگ و مرداب
سپردم سینه را بر سینه کوه
غریق بهت جنگلهای انبوه
غروب بیشه زارانم درافکند
به جنگلهای بی پایان اندوه
لب دریا گل خورشید پرپر
به هر موجی پری خونین شناور
به کام خویش پیچاندند و بردند
مرا گردابهای سرد باور!
بخوان، ای مرغ مست بیشه دور
که ریزد از صدایت شادی و نور
قفس تنگ است و دلتنگ است ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پرشور
لب دریا غریو موج و کولاک
فروپیچد شب در باد نمناک
نگاه ماه در آن ابر تاریک
نگاه ماهی افتاده بر خاک
پریشان است امشب خاطر آب
چه راهی می زند آن روح بی تاب ؟
سبکباران ساحل ها چه دانند
شب تاریک و بیم موج و گرداب
لب دریا شب از هنکامه لبریز
خروش موجها پرهیز پرهیز
در آن توفان که صد فریاد گم شد
چه برمی اید از وای شباویز
چراغی دور در ساحل شکفته
من و دریا دو همراه نخفته
همه شب گفت دریا قصه با ماه
دریغا حرف من حرف نگفته
فریدون مشیری
«همّت» مضاعف میکنیم ، کاری «مضاعف» میکنیم
عطرخوش خوب «ظهور» ، جاری مضاعف میکنیم
بر دست مجروحت قسم «سیّدعلی» از قلب و جان
این «انقلاب» و «رهبرش» یاری مضاعف میکنیم.
مرگا به من که با پر طاووس عالمی
یک موی گربه وطنم را عوض کنم
من عاشـق آن رهبــر نورانــی خـویشم
آن دلبــر وارستــۀ عـرفـانـی خــویشم
عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یار
هـر چنـد که محزون ز پریشانی خویشم
مرد عدالت؛ یا علـی! دریاب مــــــــــــا را! .:.:. کان مروت؛ یا علی! دریاب مـــــــــــــــــــا را!
بی حرمتی ها بود و فرزندان زهــــــــــــرا .:.:. بی هیچ قید و قاعده، قانـــــــــــــــون و پروا
آه این سبکباران زندان با چه جرمــــــــــی .:.:. زندان و این فجرآفرینان با چــــــــــه جرمی؟!
اما عزیزان سمت آگاهی حماســـه است .:.:. در عرصه از همراه و همراهی حماسه است
این راه، راه نوح و ابراهیم و موسی است .:.:. این راه، راه پیروان خوب عیــــــــــسی است
راه محمد، راه فرزندان پاکـــــــــــــــــــش .:.:. راه خمینی، عاشقان سینه چـــــــــــــــاکش
آری مگر نه دست حق است و جـــــماعه .:.:. لبیک حق گفتیم ما: سمعاً و طـــــــــــــــاعه
فاطمه راکعی
(پیشنهاد میکنم کل شعر رو بخونین)
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی// که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامت گو چه دریابد میان عاشق و معشوق//نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور//که از هر رقعه دلقش هزاران بیت بیفشانی
حضرت حافظ
هر حکم که بر سرم برانی سهلست ز خویشتن مرانم
تو خود سر وصل ما نداری من عادت بخت خویش دانم
هیهات که چون تو شاهبازی تشریف دهد به آشیانم
گر خانه محقرست و تاریک بر دیده روشنت نشانم
گر نام تو بر سرم بگویند فریاد برآید از روانم
شب نیست که در فراق رویت زاری به فلک نمیرسانم
آخر نه من و تو دوست بودیم عهد تو شکست و من همانم
من مهره مهر تو نریزم الا که بریزد استخوانم
من ترک وصال تو نگویم الا به فراق جسم و جانم
مجنونم اگر بهای لیلی ملک عرب و عجم ستانم
شیرین زمان تویی به تحقیق من بنده خسرو زمانم
شاهی که ورا رسد که گوید مولای اکابر جهانم
ایوان رفیعش آسمان را گوید تو زمین من آسمانم
دانی که ستم روا ندارد مگذار که بشنود فغانم
من به چشم های بی قرار تو
قول می دهم:
ریشه های ما به اب
شاخه های ما به افتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم!
قیصر امین پور
من مردم ديدهي جهانم///ديده نبود سزاي پرده
گر غير من است پرده، خود نيست///ورنه منم انتهاي پرده
فخرالدین عراقی
هوای گشت زدن تا گذر کشید مرا
از انزوای سکوتم به در کشید مرا
به شوق گشت زدن با تو بود باور کن
به خویش جاذبه شهر اگر کشید مرا
ناصر فیض
ای سبز ، ندا دیده به راهت دارد
امّید به گام ِ دادخواهت دارد
راهی که تو می روی زچاه آکنده ست
بادا که نگاه ِ او نگاهت دارد !
م.سحر
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
حافظ
ثلاثین و ثلاثین و ثلاثین
به حق سوره طه و یس
که این رنج بزرگ بردار از ما
به حقش یا غیاث المستغیثین
بیت اول: ....
بیت دوم: خودم
نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو میدوند هان ای تو همیشه در میان
اه که میزند برون از سرو سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
نیلوفران برایید
نیلوفران خفته ی نیلاب های روشن
نیلوفران سبز فلق های دور
از خواب راهبانه بپرهیزید
نیلوفران خواب
و آنگاه
بیدار و شعله ور
تا آسمان برکه فراز ایید
نیلوفران که خفته شمایید
یاران چگونه بایدم از دشت ها گذشت
تا باغ ارغوان ؟
م.آزاد
نادیده من از عشق تو یک روز فراغ
بهره نبرد مرا ز وصلت جز داغ
کردی تن من ز تاب هجران چو کناغ
تا خو داری تو دوست کشتن چو چراغ
غلام همت انم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد ازاد است
تصویر خدا عکس گل آمنه است
بر روی دلم عکس علی قائمه است
احمد بودش یار و علی یاور او
هر کس که محب علی خامنه است
تامرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش// که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل// حریم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه نشین و ساغری می نوش// که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن //صراحیی می لعل و بتی چو ماهت بس
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام
حافظ
می چرخم و می رقصم و می نوشم از این جام
بیخود شده از خویشم و از گردش ایام
این عشق الهی است حق لایتناهی است
این عشق الهی است این شور خدایی است
رومی
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
در اين زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای اين همه ناباور خيال پرست؟
به شب نشينی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسيده ها چه غريب و نچيده می افتند
به پای علفهای هرزه باغ کال پرست
رسيده ام به کمالی که جز اناالحق نيست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست
محمدعلی بهمنی
تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
یک گوشه میان اشکها، مادرها
یک گوشه، وداع دختران با سرها
ای غزه تکان مخور که در آغوشت
خواباند تمامی علی اصغرها
هر چند به جای آب، آتش بدهید
هرگز نتوانید به بادش بدهید
در خاک، هزار لاله دارد غزه
چشمش نزنید! و ان یکادش بدهید
عارفه دهقانی