دیرآمدی موسی!
دوره ی اعجازها گذشته است
عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن
که کمی بخندیم.
Printable View
دیرآمدی موسی!
دوره ی اعجازها گذشته است
عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن
که کمی بخندیم.
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند قرعه به نام من دیوانه زدند
من چنان آیینه وارنقل قول:
دیرآمدی موسی!
دوره ی اعجازها گذشته است
عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن
که کمی بخندیم.
در نظر گاه تو استادم پاک
که چو رفتی ز برم
چیزی از ما حصل عشق تو بر جای نماند
غیر اندوهی در دل غیر نامی به زبان
در رسوب غم روزان و شبان
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من
نسیم دلکش کویت
مرا از عشق می راند
ولی تنها ترین شبنم
سرود عشق می خواند
من اما چشم هایم را
برای عشق می شویم
و با هر قطره ی اشکم
تو را در عشق می جویم
ولی افسوس که باور
نداری هر چه می گویم
ابجی خانوم دیگه اگه جسارتی - بدی از ما دیدی حلال کن
مبادا عزيزان که در مرگ من
بنالد به جز مطرب و چنگ زن
نشد که هیچ بیابم دلیل تشنهگیام
اسیر حس عطش، التهاب را دیدم
کبوترانه در این آبی هزار کلاغ
بدون پر زدن از خود عقاب را دیدم
چه قدر فاصله با خود ،چه قدر دور از خود
شگفت ؛ در دلِ شب، خوابِ خواب را دیدم
سلام این چه حرفیه اختیار دارید
معبدي بودم هزار ساله
در دل نا کجاي کويري بي رد پا
من نمي دانستم تنهايي چيست
تا زائري راه گم کرده
يک بار
بر آستانم نماز گزاشت!
تو که گفتی فکرت ناراحت است
پس چرا فکرهايت
روياهای سفيد و سرخت
که از سرت پريده بودند روی کف خيابان
اين قدر قشنگ بودند
لباس عروسی من بود
پسرها روی تخت دامادی نشسته بودند
خانه مان بزرگ بود
و بچه هايمان
پشت درخت های شرمنده و گريان پياده رو
قايم باشک بازی می کردند
و ..........
بيابان تا بيابان در غبار است
چراغ چشم ها در انتظار است
بار هر بيابان را سواري است
غبار اين بيابان بي سوار است