در چشمهاي من آجر ميچينند
ديوار خانه تو
هر روز بالاتر ميرود
خداحافظ محبوب من!
تو را دوباره نخواهم ديد
حالا كه اين شعر را مينويسم
كارگرها
آنجا مشغول كارند.
Printable View
در چشمهاي من آجر ميچينند
ديوار خانه تو
هر روز بالاتر ميرود
خداحافظ محبوب من!
تو را دوباره نخواهم ديد
حالا كه اين شعر را مينويسم
كارگرها
آنجا مشغول كارند.
بسیار زیبا.......... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
دوري كه در او امدن و رفتن ماست
آن را نه نهايت نه بدايت پيداست
كس هيچ نگفته اند زين معني راست
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست
امین جان لطف داری
مرسی
==========
تصويرش را بركاغذ كشيدم
دختري كه
در خيابان گدايي ميكرد
و كاسه اش را پر از پول كشيدم
خواستم خجالت نكشد.
در خواب نبینیم پریشانی آن شب
کاشفتهء گیسوی تو دردانه نباشیم
نامیم ترا شمع مراد خود و ننگست
گر زآنکه به شیدایی پروانه نباشیم
من به آرزوهايم دل باختمنه به توتو اصلا وجود نداريكه چشمهاي آبي هم داشته باشيو يا در زنبيلتآفتاب حمل كنياگر ملكه اي از تو ساختمبه خاطر اين بودكه فكر ميكردمتو ميتوانيمرا به آرزوهايم برساني همين!
نه اختیار منست این معاملت لیکن
رضای دوست مقدم بر اختیار منست
اگر هزار غمست از جفای او بر دل
هنوز بنده اویم که غمگسار منست
چه خوبه که این تاپیک هیچ وقت خالی نمی مونه
- تو که نازنده بالا دلربايي
تو که بي سرمه چشمون سرمه سايي
تو که مشکين دو گيسو در قفايي
به مو گويي که سرگردون چرايي
يك دو جامم دي سحرگه اتفاق افتاده بود
وزلب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستي دگر با شاهد عهد شباب
رجعتي ميخواستم ليكن طلاق افتاده بود
در مقامات طريقت هر كجاكرديم سير
عافيت را با نظر بازي فراق افتاده بود
ساقيا جام دمادم ده كه درسيرطريق
هركه عاشق وش نيامد درنفاق افتاده بود
اي معبرمژده فرماكه دوشم آفتاب
درشكرخواب صبوحي هم وثاق افتاده بود
نقش مي بستم كه گيرم گوشه زان چشم مست
طاقت و صبر ازخم ابروش طاق افتاده بود
گرنكردي نصرت دين شاه يحيي از كرم
كار ملك و دين زنظم و اتساق افتاده بود
حافظ آنساعت كه اين نظم پريشان مينوشت
طاير فكرش به دام اشتياق افتاده بود
دلا منال ز ناسازگاری ایام
چه سازگار،چه ناسازگار،می گذرد...