یا برو دیگر نیا
یا دگر با رفتنت کاریم نیست
یا بگو هر دم بگو
یا دگر با گفتنت کاریم نیست .
Printable View
یا برو دیگر نیا
یا دگر با رفتنت کاریم نیست
یا بگو هر دم بگو
یا دگر با گفتنت کاریم نیست .
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده ميآرايد
با گوشواره پژواك.
كسي را قرباني كردند
و هيچ نشانه اي در ميان نبود
نه سرخي خون شفق و نه سرخي خون فلق
چرا كه در چنين سرزميني شاعران را
بي هيچ نشانه اي مصلوب مي كنند
در خلوت روشن با تو گریسته ام ,
برای خاطر زندگان.
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام ,
زیباترینٍ سرودها را ....
زیرا که مردگان این سال ,
عاشقترین زندگان بوده اند .
داد ازين غم كه كند حيرانم×××عاشقي رفته ز ياد كامم...
من ریشه های ترا دریافته ام
با لبانت برای همه سخن ها گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست
تو اي بهترين ياور و عشق ما×××تمام دلا را فداي شما...خدايا...
امروز آزادي را به رگبار بستند
و من از ندامت انساني بي تفاوت آكنده شدم
آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم
از شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم
تقصير كسي نيست كه اينگونه غريبيم
شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميرم
...
شماها باهم پست دادين براي همين جواب جفتتون رو ميدم با يه بيت چون آخر هر دوتاش م هست...
مارا قصه اين عشق بسوخت×××عاشقانه هاي اين دل را بسوخت...
تو از بيم كركسان
به دور من مرز مي كشي و مرز مي كشي
چرا كه مي داني آباد خواهم شد
و اينك اي منجي شوره زار بشارت ها
سطح جسم و روحم را به تو مي سپارم
تا مرا از خود سرشار كني
يك روز تا به سحر آواره كويت بودم×××اما دگران تا به آخر عمر با تو بودند...
ديگر كدام نسيم نوازشگر
به لاله هاي داغدار
تسليت خواهد گفت ؟
آيا كسي چراغ خواهد آورد ؟
تا آنان خويشتن خويش را در آينه ها بنگرند
و يادشان بيايد
يادشان
كه شب در آستين خويش
چيزي جز مسخ نداشت
تا كي دل را خوش كنم و بگويم مهدي اين جمعه مياد كه دلم خود بدرد آيد و گويد كي مي آيد...الهم عجل الوليك الفرج...
در شگفت از اين غبار بي سوار
خشمگين ، ما ناشريفان مانده ايم
آبها از آسيا افتاده ، ليك
باز ما با موج و توفان مانده ايم
هر كه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب
زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
زين چه حاصل ، جز فريب و جز فريب ؟
باز مي گويند : فرداي دگر
صبر كن تا ديگري پيدا شود
كاوه اي پيدا نخواهد شد ، اميد
كاشكي اسكندري پيدا شود
داد و فغان ازين انسان پست×××كه از دلش عشق برست...
من مثه يه تك درختم ، ته يك كوچه ي باريك
تو يه گنجشك قشنگي گاهي دوري گاهي نزديك
گاهي وقتا مهربوني ، مي شيني رو شونه ي من
گاهي نيستي كه ببيني ، بغض بي بهونه ي من
گنجشك بازيگوش من بشين رو شاخه ي دلم
با تو درخت معجزه بي تو طلسم باطلم .........
وقتي لاي برگا نيستي ، بوي پاييز رو مي گيرم
بي تو زرد زرد زردم ! بي صداي تو مي ميرم
اما وقتي كه مي خوني ، من ميشم پر از جوانه
يه ترانه ساز عاشق ، با هزار و يك ترانه
تويي حرف اولين و آخرين شعر نگفته
برگ آخر وجودم با پريدنت مي افته
گنجشك بازيگوش من بشين رو شاخه ي دلم
با تو درخت معجزه بي تو طلسم باطلم.....
من حاجتي بغير عاشقي ندارم....خدايا عاشقم كن...
نه موري كه مويي كزان كمترست
چو پرشد ز زنجير محكمتر است
تو رفتي و نفس گرم عاشقان با من
ستاره سوختگانند مهربان با من
به ياد عشق تو تا من ترانه خوان گشتم
جهان و جمله جهان شد ترانه خوان با من
نبینی که سختی به غایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید
در سينه ام نهال غمش نشاند عشق
باري گرفت شاخ غم و خوب هم گرفت
تا بگذرد ز كوه غم عشق او حميد
دستي شكسته داشت به پاي قلم گرفت
تبه گردد آن مملكت عن قريب
كزو خاطر آزرده آيد غريب
نمانده صبري كه كنم سودايي×××اين دل شده غم زده از غوغايي...
باز باران باز هم حس عاشقي×××لحضه هاي ماندني در شاهدي...
توجه توجه
يكي نام نيكو ببرد از جهان
يكي رسم بد ماند ازو جاودان !
نكند اين دل ما عاشقي را ببرد از يادش×××كه چنين روز بيايد نكنم هيچ فرجام...
ملك در دل اين راز پوشيده داشت
كه قول حكيمان نيوشيده داشت !
(نيوش رو خيلي وقت بود نشنيده بودم )
توانا بود هرکه دانا بود-----ز دانش دل پیر برنا بود
تاز بهاران گل خود كاشته×××عاشقي از جان ز خود افراشته....
نقل قول:
نوشته شده توسط rahman.akbari
تكراري بود من خودم اينو 1 بار گفته بودم حالا نميدونم كس ديگه اي قبل از نمنم گفته بود يا نه ...
...
همه شب ز فرياد و زاري نخفت
يكي بر سرش كوفت سنگي و گفت : ...
تاييد ميشه توانا رو كه همه گفتن...اما واسه اينكه دلخور نشي رحمان جان مومن خدا...دلم خسته از اين هم جفاي و ظلم×××كه انسان به خود كرد اينهمه ظلم...
وجواب مومن خداي ديگه...تبسم كرد بابا رفت و ديگر×××منو مادر رها كرد و ديگر...تقديم به شهدا و خانواده با عزتشان...
راستی کینه چه سوغاتی بود
که برای رفقا اوردم
جواب مجير مومن بزرگ خدا !
ره راست رو تا بمنزل رسي
تو بر ره نهاي زين قبل واپسي
و اون يكي :
مگو شايد اين مار كشتن بچوب
چو سر زير سنگ تو دارد بكوب
جواب سامان جان كه هنوزم از ما دلخوري داره اما دوستش دارم...
برادري كن اي دوست به من خسته دل×××كه برادري فقط از خدا بيايد وبس...همه چيزم خدا هست وبس...
من از هيچ كس دلخور نيستم !
...
ساقيا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش
شاهد آن نيست كه موئي و مياني دارد؛
بندة طلعت آن باش كه آني دارد!
شيوة حور و پري خوب و لطيف است؛ ولي
خوبي آن است و لطافت، كه فلاني دارد.
گوي خوبي كه برد از تو؟ كه خورشيد، اين جا
ني سواري است كه در دست عناني دارد!
چشمة چشم مرا، اي گل خندان، درياب!
كه به اميد تو خوش آب رواني دارد.
در ره عشق نشد كس به يقيين محرم راز:
هر كسي بر حسب فهم گماني دارد.
با خراباتنشينان ز كرامات ملاف،
هر سخن وقتي و هر نكته مكاني دارد.
مدعي گو لغز و نكته به حافظ مفروش،
كلك ما نيز زباني و بياني دارد.
خب پس بگو كه دوستم داري يانه سامان جان...
جواب مومنه خدا ترانه...
دلي دارم كه عشق را تفسير گو×××به نام معشوق خود احسنت گو...
و قلب باغچه در زير آفتاب ورم كرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي ميشود.