در برهوت "نداشتن"،سرشار از "خواستن"،
همانگونه که همیشه ترجیح می دادی،
ایستاده ام...
چگونه دوام خواهم آورد این همه"خواستن"
و این همه "نداشتن"را؟!!
و در تنگنای "داشتن"های ناخواسته،
هر روز اسیرتر بودن را...
Printable View
در برهوت "نداشتن"،سرشار از "خواستن"،
همانگونه که همیشه ترجیح می دادی،
ایستاده ام...
چگونه دوام خواهم آورد این همه"خواستن"
و این همه "نداشتن"را؟!!
و در تنگنای "داشتن"های ناخواسته،
هر روز اسیرتر بودن را...
منم سرگشته ی حیرانم ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست
ولی ناسازشوق وصل کویت
به هم سربر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را زغم ویرانه کرده
وجودم را زغم ویرانه کرده
من آن آواره ی بشکسته حالم
زهجرانت بتا رو بر زوالم
منم آن مرغ سرگردان تنها
پریشان گشته شد یکباره حالم
به هر سو بر سر سجاده کردم
دعایی برآن دلداده کردم
زحسرت ساغر چشمانم ای دوست
زبانم یکسره از باده کردم
دلا تا کی اسیر یاد یاری
زهجر یار تا کی داغداری
بگو تا کی زشوق روی لیلی
تو مجنون پریشان روزگاری
پریشانم پریشان روزگارم
من آن سرگشته ی هجر نگارم
کنون عمریست با امید وصلش
درون سینه آسایش ندارم
زهجرت روز و شب فریاد دارم
زبیدادت دلی ناشاد دارم
درون کوهسار سینه ی خود
هزاران کشته چون فرهاد دارم
چرا ای نازنینم بی وفایی
زمادم با دل من در جفایی
چرا آشفته کردی روزگارم
عزیزم دارد این دل هم خدایی
عزیزم دارد این دل هم خدایی
همیشه از خدا یه مونس می خواستم
که منو بفهمه، درک کنه، حس کنه،
سنگِ صبورم باشه.
چه زود خدا به آدمایِ دل شکستش امید می بخشه
ودلهایِ خسته و تنهایِ اونارو زنده می کنه
تو بی سر و صدا اومدی تو زندگیم،
ساده وبی ریا مثلِ خنده ها ونگاه های معصومانه ات.
شاید عشقِ تو والا ترین مقامیه که به افتخارِ ش نائل شدم
دوست دارم روشنی بخشِ زندگیِ من تو باشی.
تو که تمام ِسلولهایِ تنم روبنام خودت قباله کرده ای.
من دیگر از آنِ خودم نیستم بلکه خودم رادر توخلاصه کرده ام.
بی تو تاریکم و با تو یلدایی ترین شبِ سال
با من همیشه ترین باش. بامن بودن خوب است.
لاله داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
نتوان بر گرفتنم از خاک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
برق آفت در انتظار من است
سبزه نو دمیده را مانم
تو غزال رمیده را مانی
من کمان خمیده را مانم
بمن افتادگی صفا بخشید
سایه آرمیده را مانم
در نهادم سیاهکاری نیست
پرتو افشان سپیده را مانم
گفتمش ای پری کرامانی ؟
گفت : بخت رمیده را مانم
دلم از داغ او گداخت رهی
لاله داغدیده را مانم
روشن بگو
در مهر بي نظيري در دلبري به نامي ... چشم نو را بنازم كز هر نظر تمامي
در جامه يي پرندين چون شمع در حبابي ... يا چون شراب گلرنگ لغزان ميان جامي
دلهاي عاشقانست در دام گيسوانت ... صد افرين چه صيدي صد مرحبا چه دامي
ميخانه پيش چشمت تشبيه ناصوابي ... گلخانه پيش رويت تصوير ناتمامي
بلبل زند صلايت آن دم كه مي نشيني ... گل سر نهد به پايت وقتي كه مي خرامي
گل يا كه ماهتابي يا زهره يا شهابي ... اي آفتاب مجلس روشن بگوكدامي
ساقي اگر تو باش جان را به مي فروشم ... وز چشم تست ساغر جم را دهم به جامي
تنهاي اين ديارم ما را بخوان به بزمي ... ناكام روزگارم دل را رسان به كامي
هر شام مرغ بختم آيد به غرفه ي من ... اما هر صباحي پر ميكشد به بامي
آن طرفه نازنينان رفتند از كنارم ... ماييم و چشم گريان در حسرت پيامي
اي باد نو بهاران دورست كوي ياران ... گر بگذاري بدان گل از ما رسان سلامي
جان در غزل دميدي اعجوبه ي زماني ... گل بر سخن نشاندي جادوگر كلامي
دوستت دارم و
با تو لج بازی نمی کنم!
مانند کودکان
سر ماهی ها با تو قهر نخواهم کرد
ماهی قرمز مال تو
ماهی آبی مال من
هر دو ماهی مال تو باشد و تو مال من
دریا و کشتی و سرنشینانش
مال تو باشد و تو مال من
ضرر نخواهم کرد!
تمام دار و ندارم زیر پای تو!
نه چاه نفتی دارم که فخر بفروشم و
معشوقه هایم در آن شنا کنند
نه ثروتمندم
نه جزیره ایی دارم
که به وسعت یک دریاست مال من است!
من شاعرم و تنها ثروتم
دفتر شعرهایم و چشمان زیبای توست!!!
چه کسی باورکردجنگل جان مرا**********آتش عشق توخاکسترکرد
هر چه از الفباي تو حرف بر ميدارم تا تمام شوي
انگار بي محابا تر از هميشه
لابلاي اين همه خطوط مبهم و واژه نديده دوباره ازسر سطر آغاز ميشوي با اين همه
هنوز هم به تقدس تند يک حس عاشقانه مثل هميشه دوستت دارم
من سادهام
ومعصوم
و الفبای عشقام
محدود به چند حرف ساده است
تا باآنها
بتوانم بگویم
"دوستت دارم"
همین!
دل من در سبدي عشق به نيل تو رسيد
نگهش دار به موسي شدنش مي ارزد!
دلم را فرش پايت کرده ام می خواهی ام يا نه؟
بتم بودی، خدايت کرده ام می خواهی ام يا نه؟
غزل پاشيده ام هر روز تا در خاطرم باشی
به هر شکلی صدايت کرده ام می خواهی ام يا نه؟
چه زيبايی که در سجاده ام در نور می رقصی
سر ذکرم دعايت کرده ام می خواهی ام يا نه؟
الفبای نفس گير تو در شعرم نمی گنجد
به دشواری هجايت کرده ام می خواهی ام يا نه؟
تنم کم بود می دانم - که پيش پايتان افتاد
دلم را هم فدايت کرده ام می خواهی ام يا نه؟
هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـمشـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَمهــی پـشت ِ پنجـــره می آیمشاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت راکالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزمزان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــودگــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــیزانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــیمـکـتــوب ِ یــار ؛نـیـاورده ســت ؟.....هــی پشـت ِ پـنجــره می آیمهـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...
گفته بودمکه فقط سهم من باش و دلتنگی هایماما...........شاید دلی تنگ تر از منسهم تو بود !دوباره راهی ِ غربت شده اماین بار با کوله باری پر از شکست !!!
از قدیم گفتند :حرفی که از دل در آید ...لاجرم بر دل نشیندپس چرا حرفایی که از رو زبون بودحرفایی که دروغ بودبه دل من نشست؟!!!!!!
میدانم روزی که از کوچه دلتنگی هایم گذر خواهی کرد
من آن روز کوچه را با اشک هایم اب خواهم داد تا،
بوی خوش آمدن یار همه را باخبر کند
و به انتظار دیرینه ی من پایان دهد
دوست نداشتن هایت را در سینه ام، در خیالم و در روحم حبس خواهم کرد.
برای به دست آوردن
یک عمر
برای از دست دادن
یک لحظه
من عمرم را
در یک لحظه به دست آورده ام
با دیدن تو
نگاهت که می کنم
هزاران پروانه در دلم بال می زنند،
شیرینی التهاب بودنت را!
و من اوج می گیرم
تا آسمان
تا تو...
و از شوق دیدنت
فرو می ریزم باز، مثل باران
جایی روی خاک
تا شاید گلی بروید
بسان عشق...
چشمان تو صدف است
بر آن گوش می خوابانم وقتی که خوابیده ای
تا صدای دریایی را که در آن غرق شده ام
بشنوم
هندوانه ی ماه را
امشب
شتری بریده اند
یک قاچش در دست آسمان و
سیزده قاچش در چهره ی تو
پولکی اصفهان است
لاله ی گوش تو در دهانم
تمامی ندارد
شیرینی اش
آغاز نام تو را
بر درخت گلابی سرزنده ای
که هر روز به پژمردگی من می خندید
کندم
تا هم گل از یادش برود
هم آبی
دوباره ثانيه ها مانده اند پا برجادوباره قافيه ها مانده اند بي معناچگونه دل به تو دادم ، خودم نفهميدمولي دلم به هواي تو دل بريد از مابريد و رفت و نديدم كجا نشست اين بارولي يقين كه تو را برگزيده او از مايكي نبود و يكي بود و هيچكس جز توورق نزد به نگاهي حكايت ما را
تحقیر می شدم که تو قد جهان شدی
با روح بغض کرده ی من مهربان شدی
سرما گرفته بود دو دست مرا که تو
در این دو قطب یخزده آتشفشان شدی
روح مرا سکون غریبی گرفته بود
دریا شدی و باد شدی، بادبان شدی
تسخیر کرده بود مرا دست های خاک
تو آمدی و بال مرا آسمان شدی
چیزی نداشتم همه از دست رفته بود
اما برای من تو زمین و زمان شدی
پس من تمام وسعت خود را دعا شدم
شاید تو مستجاب شوی، ناگهان شدی ...
یه دل دیوونه دارم ماله تو گریه های شب تارم ماله تو
کمه اما اگه قابل بدونی همه ی دارو ندارم ماله تو
کوچه با نم نم بارون ماله تو یه نگاه درب و داغون ماله تو
هر چی خوبی و قشنگی میبینی توی دنیای خدا اون ماله تو
غزل و صدای گیتار ماله تو یه دل شکسته و زار ماله تو
به خدا جونی که آتیشش زدی یه دفعه کمه هزار بار ماله تو
همه گلهای پرپر ماله تو چشمای خیس کبوتر ماله تو
یکی بود.یکی نبود قصه هام اول قصه تا آخر ماله تو
آسمون پر ستاره ماله تو نامه های پاره پاره ماله تو
صدفه بمیرم زنده بشم باشه زندگیم دوباره ماله تو
بهترین لحظه ی موندن ماله تو حس زیبای سرودن ماله تو
خراب شود شهر خفتهي بخت من
كه بر سنگفرش آن
تو با ديگري نفس كشيدهاي و
آب از آب تكان نخورده است
مگر ذوق شاعرانه اي
بیچاره چشمهاي من
كه
دود سيگار شدي
برف يك روز گرم
سنگ گيج كهكشاني دور
بر سر شاعري كه سالهاي سال
تو را به شعر نوشته است
از زمستان پريده اي
از آغوش من
شكوفه كردهاي دست در دست ديگري
و من هنوز پاييزم
عشق من
چه ساده قسمت ديگران شدي
کنار من
می نشیند
دستی
به شانه ام می زند و
می گریزد
به دنبالش
سرزمین رویاها را
پی می گیرم
آه
همه چیزش
به من می ماند
به خاطر تو
گاهی
از نردبام خیالی،
بالا می روم
گاهی هم
داستان تیمور را،
تکرار می کنم
همین که به خود می آیم
می بینم
دستم
به سقف همین خانه هم نمی رسد
نمی شود از من
ستاره نخواهی؟
عشق
گل اگر خار نداشت،
دل اگر بی غم بود،
اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود ...
زندگی ، عشق ، اسارت ، قهر و آشتی ..
همه بی معنا بود ....
***
تا توانی با همه یکرنگ باش
فرش از صد رنگ بودن زیر پا افتاده است
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
به آرامي آغاز به مردن ميكنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر ميكنند،
دوری كنی ...
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگيات
ورای مصلحتانديشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
شادی را فراموش نكن
در جستجوی دستان گرم تو سالهاست
چون طوفان دربدر
از این سو به آن سو گریخته ام
اكنون
ای حضور مطلق عشق
گرمی دستانت را
از من دریغ مكن
گاهی که از دور می بوسمت
فکر می کنی
نسیمی وزیده است
لبهایت
لحظه ای داغ
بعد خنک می شود
قلب کوچک من
توان نشتر نام تو را ندارد
نام تو را بر هر آن چه که فکر نمی کنی نوشته ام
بر شن های ساحل و
برگ درختان در پاییز
کشاورزی خوش بختم
با کشتزاری کوچک و اربابی سرزنده
زمینت را لمس می کنم
بوسه هایم را می کارم و
برداشت می کنم
آزادم
مثل یک اسب با یالهای رها و رام نشدنی
میان چنگلهای کاج و برف
با دعا و دندان خرس
به دست رییس قبیله
متبرک شده ام من
با دود چپقهای صلح و دوستی .
از خواب یک سرخ پوست بیرون پریده ام
بگذاز آزادانه دوستت داشه باشم.
به وسعت ندیدن نگاهت خسته ام
طاقت دوری ندارم
چگونه بشکافم فاصله های تمام نشدنی جدایی را
چگونه بشکنم ثانیه های سنگین دوری را
دوستان عزیز فقط شعرهای عاشقانه رو در این تاپیک قرار بدهید و برای نثرهای عاشقانه از تاپیک زیر استفاده کنید
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
متشکرم
کدام عید و کدامین بهار ؟ با چه امید ؟
که با نبود تو نومیدم از رسیدن عید
تو نرگس و گل سرخ و بنفشه ای ورنه
اگر تو باغ نباشی گلی نخواهم چید
به زینت سر گیسوی تو نباشد اگر
شکوفه ای ز سر شاخه ای نخواهم چید
نفس مبادم اگر در شلال گیسوی تو
کم از نسیم بود در خلال گیسوی بید
به آتش تو زمان نیز پاک شد ورنه
بهار اگر تو نبودی پلشت بود و پلید
س نه هر مخاطب و هر حرف و هر حدیث خوش است
که جز تو با دگرم نیست ذوق گفت و شنید
ز رمز و راز شکفتن اشارتی نگفت
کسی که از دهنت طعم بوسه ای نچشید
چه کس کشید ز تو دست و سر نکوفت به سنگ ؟
چه کس لبت نگزید و به غبن لب نگزید ؟
چگونه دست رسد با زمان به فرصت وصل
مرا به مهلت اندک تو را به عهد بعید ؟
ساز تو دهد روح مرا قوت پرواز
از حنجره ات
پنجره ای سوی خدا باز
احساس من و ساز تو
جانهای هم آهنگ
حال من و آوای تو یاران هم آواز
گلبانگ تو روشنگر جان است بیفروز
قول و غزلت پرچم شادی است
برافراز
رنگ چشمان تو
آه رنگ چشمان تو
اگر حتي به رنگ ماه نبودند
اگر حتي چونان بادي موافق
در هفته كهرباييام وجود نميداشتي
در اين لحظه زرد
كه خزان از ميان تن تاكها بالا ميرود
من نيز
چون تاكي تكيده بودم
آه، اي عزيزترين!
وقتي تو هستي
همه چيز هست- همه چيز
از ماسهها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستي
همه چيز هست
تا من باشم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هماواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم