کتاب در کف ، دل پر از شوق نت
خلق را خنده می آید از تحصیل ما:31:
کتاب در کف ، دل پر از شوق نت
خلق را خنده می آید از تحصیل ما:31:
دستم بوي گل مي داد. مرا به جرم چيدن گل محکوم کردند، اما هيچکس فکر نکرد که من شايد يک گل کاشته باشم.
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری
خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست
شرح درمانگی خود به که تقریر کنم
عاجزم چاره ی من چیست چه تدبیر کنم
چته گريه ميكني دل شكسته
باز دوباره كي پرو بالت و بسته
يه چشت اشك يه چشت خون
دلكم اي دل داغون
اين همه سوختي و ساختي بس نبود
همه دنيارو شناختي بس نبود
اين همه به اين قمار روزگار
همه زندگيتو باختي بس نبود
سلام بانو
آينه ام شكست
ديشب با شنيدن نجواي ستارگان
رفتم تا برايتان از آسمان ستاره بچينم
وقتي برگشتم به تلاقي ديدن معصيت پنهان آسمان
آينه ام شكست .........
مهم نيست
من كه عادت به نوشيدن سراب از كوزه خالي دارم
بگذار آينه ام شكسته باشد
راستي به خوابتان آمدم و گريستم
نبوديد ؟
من در پائين خواب چشمه گريستن را دوست دارم
چون عادت به غسل عشق
با آب شور گريه دارم
آه ....... بانو ..
چرا دستانتان خونين است ؟
اين شيشه كه در دست شماست
تكه اي ازقلب من است
نمی دانم
این تویی که پیدا نمی شوی
یا
این منم که گم شده ام ؟!
نمی دانم
...
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
روشنم كن تا بتابم رو به اين شب هاي تيره...
بگذار از حناي چشمات لحظه هام رنگي بگيره...
نقطه چين ها رو رها كن/چشمهاي بستم رو وا كن
بي تو يه بقض قديمي توي حنجرم اسيره!
طعم تلخ گريه تو صدام نشسته
بغض خيس فرياد تو گلوم شکسته
کوچ من است هميشه چاره ي آخرينه
پاي عبورم اما زنجيريه ي زمينه
سخته لحظه هاي رفتن مي دونم
سخته در خودم شکستن مي دونم
با يه دنيا غم و فرياد رو لبام
سخته از هيچي نگفتن مي دونم
کوچ من است هميشه چاره ي آخرينه
پاي عبورم اما زنجيريه ي زمينه
نميخوام روز و شبم اين همه تکراري باشه
کاش مي شد هجرت من فرصت بيداري باشه
نميخوام روز و شبم اين همه تکراري باشه
کاش ميشد هجرت من فرصت بيداري باشه
حال ِ دلم
اضطراریـــست !
جماعت !