اي آنکه همي قصهي من پرسي هموار
گويي که چگونهست بر شاه ترا کار
چيزيکه هميداني بيهوده چه پرسي
گفتار چه بايد که هميداني کردار
فرخی سیستانی
Printable View
اي آنکه همي قصهي من پرسي هموار
گويي که چگونهست بر شاه ترا کار
چيزيکه هميداني بيهوده چه پرسي
گفتار چه بايد که هميداني کردار
فرخی سیستانی
روی دل در بقای سرمد باش!
نقد جان زیر پای احمد پاش!
فیض امالکتاب پروردش
لقب امی خدای از آن کردش
جامی
شهنشاه محمود گيرنده شهر
ز شادي به هر کس رسانيده بهر
از امروز تا سال هشتاد و پنج
بکاهدش رنج و نکاهدش گنج
دقیقی
جاوانلیق کؤچ ائده ر قویما،گئده ر الده ن،زامان گئچسین
اینانما بیرداها بوردان غریبی کاریوان گئچسین
نه غملردن غم اکسیلمز،نه بیر نؤقصان تاپار شادلیق
گؤنؤن ایستر قارا گئچسین،یا ایستر شادیمان گئچسین
نظامی گنجوی
نگارم گر به چين با طرهي پرچين شود پيدا
ز چين طرهي او فتنهها در چين شود پيدا
کي از برج فلک ماهي بدين خوبي شود طالع
کي از صحن چمن سروي بدين تمکين شود پيدا
فروغي بسطامي
از گنه شست دفتر همه پاک
ورقی گر سیه نکرد چه باک؟
بر خط اوست انس و جان را سر
گر نخواند خطی، از آن چه خطر؟
جامی
رخ تو دخلي به مه ندارد
که مه دو زلف سيه ندارد
به هيچ وجهت قمر نخوانم
که هيچ وجه شبه ندارد
ملک الشعرا بهار
دؤزؤلمز بیر آجی زهردیر فراق
او،شوقی،هوسی یاندیریر آنجاق
ئؤلؤم جان قورتاریر،بؤیؤک جفادیر
دؤنیادا عزیزدن،یاردان آیریلماق
مهستی گنجوی
قلب بيحاصل ما را بزن اکسير مراد
يعني از خاک در دوست نشاني به من آر
در کمينگاه نظر با دل خويشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تير و کماني به من آر
حافظ
رقیبدیر قویمادی یئتسین الیم بیر دامن وصله
خیالیه کئچیردیم ئؤمرؤمؤ نالان،خدا حافظ!
نه صبر و طاقتیم قالدی،نه عقل و هوش بالمره
اونونچؤن چشم -پرخونم اولار گریان،خداحافظ!
خورشید بانو ناتوان