ای خدا دلگیرم ازت
آی زندگی سیرم ازت
آی زندگی می میرم و عمرم رو می گیرم ازت
چه لحظه های تلخیه انگار رسیدم ته خط
وقت رهایی از قفس آی دنیا بی زارم ازت
خدایا کمک کن مشکلاتم برطرف شه
بذار باور کنم دستاتو دارم
نگیری دستامو کارم تمومه
Printable View
ای خدا دلگیرم ازت
آی زندگی سیرم ازت
آی زندگی می میرم و عمرم رو می گیرم ازت
چه لحظه های تلخیه انگار رسیدم ته خط
وقت رهایی از قفس آی دنیا بی زارم ازت
خدایا کمک کن مشکلاتم برطرف شه
بذار باور کنم دستاتو دارم
نگیری دستامو کارم تمومه
پروردگارم
من آن بنده روسیاهی هستم که بهترین شبهایت را نیز به غفلت گذراندم ...
تنها تو صدایم را می شنوی آن زمان که می خوانمت که خدای خوبم مرا به عقوبت غفلتم دچار مکن
سرنوشتم را به لطف و برکت خویش آن گونه نما که با آن به تو نزدیکتر شوم . تو هر زمان صدایم را می شنوی
قبول آنچه خیر و صلاح من در آن است را برایم آسان فرما
در نماز تو خدایا بدنم می لرزد
چون به لب نام تو آرم سخنم می لرزد
یادم از بار گناه آید و سرمنزل مرگ
وز غم این ره بی توشه تنم می لرزد
خدایا ! از خودم گله دارم
دعاهایم , نیازهایم , همه چیز خیلی زود از خاطرم می روند .
نمی دانم چرا یادم نمی ماند آنچه امروز در دستم است , دعای دیروزم بود .
چرا از خاطرم می رود زندگی ام دائم در حال تغییر است
و اگر داشته هایم را شکر نکنم , ممکن است فردا در دستم نباشند .
پروردگارم ! تو یاری ام کن اینقدر فراموش کار نباشم و به چشم بر هم زدنی , زبان به گلایه نداشتن ها نگشایم
و کمی شاکر تر باشم .
من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش
سفری میباید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
سازکم با من گفت:
هر کجا ترسیدی
از سفر لرزیدی
تو بگو از ته دل
من خدا را دارم
من خدا را دارم
پروردگارا !
کتاب سینه ام را بر تو می گشایم
بر تو که گشاینده ی ذهن ها و دل هایی
بر تو که پناهگاه خلوت شبانه ام هستی
خدایا !
اگر تو پاسخم نگویی ، با که سخن گویم
و اگر تو دعوتم نکنی ، از که یاری جویم
ای امید و معتمد من
بر من ببخش کوتاهیهایم را که چشم به رحمت تو دارم
نا امیدی و حسد و بخل را از سینه ام بزدای
که تویی گنجینه بی انتهای امیدم ، راهم بنمای
که تویی بهترین راهنما و مرادم .
به نابودی كشوندیم تا بدونم همه بود و نبودم تو بودی
بدونم هر چی باشم بی تو هیچم بدونم فرصت بودن تو بودی
همه دنیا بخواد و تو بگی نه نخواد و تو بگی اره تمومه
همین كه اول و آخر تو هستی به محتاج تو محتاجی حرومه
پریشونه چه چیزا كه نبودم دیگه می خوام پریشون تو باشم
تویی كه زندگیمو آبرومو باید هر لحظه مدیون تو باشم
فقط تو می تونی كاری كنی كه دلم از این همه حسرت جدا شه
به تنهاییت قسم تنهای تنهام اگه دستم تو دست تو نباشه
سلام دوستان
من شعر بلد نیستم بگم فقط میخوام یه چیزی بگم
من تو این ماه خدا رو از ته دلم درک کردم .از ته دلم
امیدوارم تکراری نباشه
من و خدایه قول و قراری با هم گذاشتیم، اون به من قول داد همیشه مراقبم باشه و کمتر از عالی ترین بهم نده، و من بهش قول دادم، حتی اگه دل بی قرارم در حسرت آرزویی بال بال می زد و شوق استجابت دعایی آتیشم می زد، با تموم وجودم بدون ذره ای تردید، اول بگم اجازه خدایا ؟اعتراف می کنم قول سنگینیه.واسه همین بهش گفتم: من فقط یه بنده ام چیزهایی هست که تو میدونی و من هیچ وقت نمی دونستم و شاید هیچ وقت هم نفهمم .اتفاقاتی می افته که ذهن محدود من قادر به تعبیرش نیست.دلایلی مخفی هست که شاید واسه همیشه مسکوت و مکتوم باقی بمونه .اسراری هست که شاید دونستنش ،فهمیدنش، تو ظرف ادراک و گمان من نگنجه .اینو تو می دونی ،پس واسه لحظه های دشوار، به من قدرت تحملش رو ببخش .من و به اون نقطه برسون که همیشه یادم بمونه ،همه چیز از سوی تو خیر مطلقه ،حتی اگه ظاهراً همه چیز عذاب آور و دشوار باشه .گاهی اوقات، آرزوهایی داشتم و تو زیر نامه آرزوهام نوشتی موافقت نمی شه .راستش اولش دلم می گرفت ؛شاید به خاطر جنسم که شیشه حس و عاطفه بود.منو ببخش که یه وقتایی از سر بی صبری و نا شکیبایی ،تو خلوت تنهاییم ازت می پرسیدم آخه چرا؟وقتایی که هر چی فکر می کردم ،به نتیجه ای نمی رسیدم .دنبال دلیل می گشتم و دلیلی پیدا نمی کردم ، پیش می اومد که با یه بغض تو گلوم تکرار کنم، آخه واسه چی؟چی می شد اگه ......چقدر از بزرگواریت شرمنده ام ،که منو در تموم لحظه های ناشکریم ،توی تموم لحظه های بی صبریم ،با محبت تحملم کردی،نه تنبیهم کردی ، نه حتی ذره ای محبتت رو از من دریغ کردی.گاهی وقتا توی تنها ترین لحظات تنهائیم ،درست تو لحظه هایی که فکر می کردم هیچ کس نیست ،اون موقع که به این حسمی رسیدم که چقدر تنهام ،واسم نشونه می فرستادی که من خودم تا آخرین لحظه باهاتم ،واسه تمومی لحظه هات همراهتم .من، تنها بنده تو، نبودم ،اما یه لحظه هم تنها رهام نکردی.تو تنها و محکم ترین قوت قلب تو طوفان های زندگیم ،تو ابتدا و اصل آرامشم ،تو از من به من نزدیکتر بودی ،موندم که چطور گاهی اوقات چشم های غافلم ندیدنت ، اما تو هیچ وقت حتی لحظه ای منو ترک نکردی .روزایی رسید که فکر کردم با من قهری ،تو حتی در همون لحظه ها ،با همون فکر اشتباه که حتی از به خاطر آوردنش شرمنده می شم ،از من قهر نکردی منو به خاطر این فکر کودکانه نادرست ،طرد نکردی.من دوستت دارم منو ببخش اگه قولم کوچیکه ،اما دلم به بزرگی بی حد تو خوشه؛ و پشتم به کمکهای تو گرم .توی یادت چیزی هست ، که منو زیرو رو می کنه ،غصه هام و می شوره و دل شکستگی هامو ترمیم می کنه ؛ چیزی که در هیچ چیز غیر از یاد تو نیست .هر وقت خواستم ببینمت ، بی درنگ ، با مهربونی در رو به روم باز کردی ؛ نگاه نکردی گناهکارم ،حذفم نکردی .هر وقت صدات کردم ،طوری بهم جواب دادی انگار مدتهاست منتظرم بودی ،هر وقت ندونسته از بیراهه سر در آوردم خودت منو صدا کردی. گاهی با تلنگر اتفاقات ساده روزمره ،منو از ادامه یه راه غلط منع کردی ؛ اما حتی اون وقتی که ازم مکدر بودی با بزرگواری آبروم و حفظ کردی .تو همیشه خدا بودی و من همیشه حتی کمتر از یه بنده .به من از صفات و ذاتت چیزهایی ببخش تا جسم خاکی من به روح آسمونی تو حتی شده یه سر سوزن نزدیک تر شه .به حافظه ام قدرتی ببخش تا اجازه گرفتن از تو رو هیچ وقت از خاطرم نبره ،به اراده ام همتی ببخش ،تا استوار بر این عهد پابرجا بمونه .
امیدوارم تکراری نباشه
من و خدایه قول و قراری با هم گذاشتیم، اون به من قول داد همیشه مراقبم باشه و کمتر از عالی ترین بهم نده، و من بهش قول دادم، حتی اگه دل بی قرارم در حسرت آرزویی بال بال می زد و شوق استجابت دعایی آتیشم می زد، با تموم وجودم بدون ذره ای تردید، اول بگم اجازه خدایا ؟اعتراف می کنم قول سنگینیه.واسه همین بهش گفتم: من فقط یه بنده ام چیزهایی هست که تو میدونی و من هیچ وقت نمی دونستم و شاید هیچ وقت هم نفهمم .اتفاقاتی می افته که ذهن محدود من قادر به تعبیرش نیست.دلایلی مخفی هست که شاید واسه همیشه مسکوت و مکتوم باقی بمونه .اسراری هست که شاید دونستنش ،فهمیدنش، تو ظرف ادراک و گمان من نگنجه .اینو تو می دونی ،پس واسه لحظه های دشوار، به من قدرت تحملش رو ببخش .من و به اون نقطه برسون که همیشه یادم بمونه ،همه چیز از سوی تو خیر مطلقه ،حتی اگه ظاهراً همه چیز عذاب آور و دشوار باشه .گاهی اوقات، آرزوهایی داشتم و تو زیر نامه آرزوهام نوشتی موافقت نمی شه .راستش اولش دلم می گرفت ؛شاید به خاطر جنسم که شیشه حس و عاطفه بود.منو ببخش که یه وقتایی از سر بی صبری و نا شکیبایی ،تو خلوت تنهاییم ازت می پرسیدم آخه چرا؟وقتایی که هر چی فکر می کردم ،به نتیجه ای نمی رسیدم .دنبال دلیل می گشتم و دلیلی پیدا نمی کردم ، پیش می اومد که با یه بغض تو گلوم تکرار کنم، آخه واسه چی؟چی می شد اگه ......چقدر از بزرگواریت شرمنده ام ،که منو در تموم لحظه های ناشکریم ،توی تموم لحظه های بی صبریم ،با محبت تحملم کردی،نه تنبیهم کردی ، نه حتی ذره ای محبتت رو از من دریغ کردی.گاهی وقتا توی تنها ترین لحظات تنهائیم ،درست تو لحظه هایی که فکر می کردم هیچ کس نیست ،اون موقع که به این حسمی رسیدم که چقدر تنهام ،واسم نشونه می فرستادی که من خودم تا آخرین لحظه باهاتم ،واسه تمومی لحظه هات همراهتم .من، تنها بنده تو، نبودم ،اما یه لحظه هم تنها رهام نکردی.تو تنها و محکم ترین قوت قلب تو طوفان های زندگیم ،تو ابتدا و اصل آرامشم ،تو از من به من نزدیکتر بودی ،موندم که چطور گاهی اوقات چشم های غافلم ندیدنت ، اما تو هیچ وقت حتی لحظه ای منو ترک نکردی .روزایی رسید که فکر کردم با من قهری ،تو حتی در همون لحظه ها ،با همون فکر اشتباه که حتی از به خاطر آوردنش شرمنده می شم ،از من قهر نکردی منو به خاطر این فکر کودکانه نادرست ،طرد نکردی.من دوستت دارم منو ببخش اگه قولم کوچیکه ،اما دلم به بزرگی بی حد تو خوشه؛ و پشتم به کمکهای تو گرم .توی یادت چیزی هست ، که منو زیرو رو می کنه ،غصه هام و می شوره و دل شکستگی هامو ترمیم می کنه ؛ چیزی که در هیچ چیز غیر از یاد تو نیست .هر وقت خواستم ببینمت ، بی درنگ ، با مهربونی در رو به روم باز کردی ؛ نگاه نکردی گناهکارم ،حذفم نکردی .هر وقت صدات کردم ،طوری بهم جواب دادی انگار مدتهاست منتظرم بودی ،هر وقت ندونسته از بیراهه سر در آوردم خودت منو صدا کردی. گاهی با تلنگر اتفاقات ساده روزمره ،منو از ادامه یه راه غلط منع کردی ؛ اما حتی اون وقتی که ازم مکدر بودی با بزرگواری آبروم و حفظ کردی .تو همیشه خدا بودی و من همیشه حتی کمتر از یه بنده .به من از صفات و ذاتت چیزهایی ببخش تا جسم خاکی من به روح آسمونی تو حتی شده یه سر سوزن نزدیک تر شه .به حافظه ام قدرتی ببخش تا اجازه گرفتن از تو رو هیچ وقت از خاطرم نبره ،به اراده ام همتی ببخش ،تا استوار بر این عهد پابرجا بمونه .