دیده مگشای که در بحر پر آشوب جهان ... هر که پوشید نظر گوهر بینایی یافت
Printable View
دیده مگشای که در بحر پر آشوب جهان ... هر که پوشید نظر گوهر بینایی یافت
تو کوله باری از عشق و ترانه
من از خواب ترانه بی صدا تر
رسیدی از ته دنیای روشن
منو بردی به خود تا مرز باور
رها نمیکند ایام در کنار منش ............که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق................. بدان همیکند و درکشم به خویشتنش
خسته شدم هااااااااا
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
یاد آن جلوهی مستانه کی از دل برود؟...................این نه موجی است که از خاطر ساحل برود
هر که باری ز دل رهروان بردارد ..........................راست چون راه، سبکبار به منزل برود
اتفاقم به سر کوی کسی افتادست .................که در آن کوی چو من کشته بسی افتادست
خبر ما برسانید به مرغان چمن ..................که هم آواز شما در قفسی افتادست
در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست
این دل زار نزار اشکبارانم چو شمع
عذرخواهی کندم بعد از قتل .....عذر بدتر ز گناهش نگرید
در عشق توام امید بهروزی نیست
وز عهد شب وصال تو روزی نیست
از آتش تو دلم چـــــــــــرا میسوزد
چون هیچ تو را عادت دلسوزی نیست