در سكوت مدهش جنگل
در غروي ابري ساحل
موج دريا همچنان ديوانه يي مصروع
مي كشد فرياد و سر را ميزند بر سنگ
مرد تنها مرد غمگين مرد ديوانه
با دو چشم ماتت و اشك آلود
مي كشد از قعر دل فرياد
هاي فرزندم
نازنين فرزند دلبندم
اي اميد رفته در گرداب
بار ديگر آمدم بر ساحل دريا