دل بدنیا مبند اگرمردی زآنکه دنیاست شیشۀلاشی
Printable View
دل بدنیا مبند اگرمردی زآنکه دنیاست شیشۀلاشی
يك توپ دارم قل قليه سرخ و سفيد و آبيه ميزنم زمين هوا ميره نميدوني تا كجا ميره
با سلام
اميدوارم از اين شعر تكراري ناراحت نشيد ، چون [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بوده و البته اولين بار كه اين شعر توسط خودم وارد تاپيك شده (قانون كپي رايت!) و به مرور چند بار هم تكرار شده ( به ترتيب اولويت از اول به آخر ) :نقل قول:
نوشته شده توسط hamidreza_buddy
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندهي فراهم
تو را من چشم در راهم .
شباهنگام ، در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران
خفتگانند
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام
گرم يادآوري يا نه ، من از يادت نمي كاهم
تو را من چشم در راهم
-------------------------------
اميدوارم كه باز هم معجزه كنه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با سلام
تكرار شد.
محو بود ، نه ،نگاه هم نبود،
تنها پنجره ای ،
دود سیگاری از دورهای قصه من،
انگار خواب بود،نه ،سایه هم نبود،
فقط دلی بود از بودن نبودنهای شکسته ما،
دل هم نشد،نه ،نبود،
تنها هوایی بود که بودن را فعلا میخواست ..
نه،نبود،آن هم نبود
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت..............تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد...............بر گردن او بماند و بر ما بگذشت
تا که بودیم نبود کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که اقبال شکست
تو به سخن تکیه کنی، من به کار ما هنر اندوخته ایم و تو عار
رو مسخره گی پیشه کن و مطربی آموز
صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است
تو بیخود و ایام در تکاپو است .............. توخفته و ره پر ز پیچ وتاب است
آبی بکش از چاه زندگانی .............. همواره نه این دلو را طنابست