درد عادت شد و سروم به شکستن خو کرد
پنجره نیز درین فصل به بستن خو کرد
آنچنان واژه این شهر پر از نامردیست
که دل عاشق من هم به نبستن خو کرد
Printable View
درد عادت شد و سروم به شکستن خو کرد
پنجره نیز درین فصل به بستن خو کرد
آنچنان واژه این شهر پر از نامردیست
که دل عاشق من هم به نبستن خو کرد
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ما با دلمان هنوز مشكل داريم
صد سنگ بزرگ در مقابل داريم
معشوق خودش مي بُرد و ميدوزد
انگار نه انگار كه ما دل داريم
دخترک تنها ، موهای بافته ات
مرا بیاد دختر عمویم -نرگس انداخت
ای کاش
می بودی و می دیدی-
بزرگ شدنم را!
مداد به دست میگیرم ...
صفحه ی سفید كاغذ ..
می خواهم از تو نقشی بكشم !...
چشم ؛ چشم دو ابرو ...
تا همین جا كافی ست !...
می نشینم سیر..
نگاهـت میكنم !..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دوستـــــــــــ دارم
بازی آفتاب و آفتابگـــــــــــــــردان را
بــــــــــــــــه قایم باشک چشمانت
با دلـــم می ماند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
به جرم بی وفایی
به میل خودم محکومت کردم
خبر داری یا نه
حکم حبس ابد برایت بریدم
حبس ابد در قلبم ...
فراموش کردن کسی که
دوستش داری
مثل به خاطر اوردن کسی است
که هرگز نمی شناسیش.....
دل من باز گریستقلب من باز ترک خورد و شکستباز هنگام سفر بود و مناز چشمانت میخواندم که به آسانیاز این شهر سفر خواهی کردو نخواهی فهمید بی تو این باغپر از پاییز است
يعني گلي که برشاخه ببويمت؟
ياآن شراب نابي وبايدبنوشمت؟
اصلاچه حرفهاي مفت که درشعرميزنند!
بايدتورا بغل نموده ومحکم ببوسمت.....