زمان خوشدلی دریاب و دریاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد///
Printable View
زمان خوشدلی دریاب و دریاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد///
«در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم// سرزنشها گر کند خار مغیلان غممخور»
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
توبه زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست///
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد
دردلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود///
«در کوی ما شکستهدلی میخرند و بس// بازار خودفروشی از آنسوی دیگر است»
تسبیح و خرقه ی لذت مستی بخشدت
همت در این عمل طلب از می فروش کن
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد
که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری
یاد باد ان که نگارم چو کمر بر بستی
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود
یاد باد انکه خرا بات نشین بودم و مست
وانچه در مسجدم امروز کمست انجا بود///