اي رفته رونق از گل روي تو باغ را
نزهت نبوده بيرخ تو باغ و راغ را
هر سال شهر را ز رخت در چهار فصل
آن زيب و زينت است کز اشکوفه باغ را
سیف فرغانی
Printable View
اي رفته رونق از گل روي تو باغ را
نزهت نبوده بيرخ تو باغ و راغ را
هر سال شهر را ز رخت در چهار فصل
آن زيب و زينت است کز اشکوفه باغ را
سیف فرغانی
از آن، دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله کار مختصریست
خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت
که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست
پروین اعتصامی
تا خرمن عمر بود، در خواب بدم
بيدار کنون شدم که کاهي بنماند
نقد دل خود بهائي آخر سره کرد
در مجلس عشق، عقل را مسخره کرد
شیخ بهایی
در نواحی مصر شیرزنی
همچو مردان مرد خودشکنی
به چنین دولتی مشرف شد
نقد هستی تمامش از کف شد
جامی
دست بگشاد و کنارانش گرفت
همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
دست و پيشانيش بوسيدن گرفت
وز مقام و راه پرسيدن گرفت
مولانا
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
سعدی
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سراي خاص بگو
فلان ز گوشه نشينان خاک درگه ماست
حافظ
تا از دم جان پرور او زنده شود خاک
در کالبد باد دمی روح مسیحا
خواجو نسزد مدح و ثنا هیچ ملک را
آلا ملک العرش تبارک و تعالی
خواجوی کرمانی
ياد رخسار ترا در دل نهان داريم ما
در دل دوزخ بهشت جاودان داريم ما
در چنين راهي که مردان توشه از دل کردهاند
ساده لوحي بين که فکر آب و نان داريم ما
صائب تبریزی
احسنت و زه ای نگار زیبا
آراسته آمدی بر ما
امروز به جای تو کسم نیست
کز تو به خودم نماند پروا
سنایی