آنچه بگذشت، نمي آيد باز.
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز.
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سرد زمان ماسيده است
Printable View
آنچه بگذشت، نمي آيد باز.
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز.
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سرد زمان ماسيده است
تورا از بین صد ها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
برای نقطه پایان تنهایی
تو تنها اسمی بودی که صدا کردم
...
قطر قطر جمع گردد بنگهي دريا شود ؟
آنكس كه نداند و بداند كه نداند لتگان خرك خويش به منزل برساند
انكس كه بداند ونداند كه بداند بيدار كنيدش تا خفته نماند
آنكس كه بداند وبداند كه بداند اسب شرف خويش به منزل برساند
آنكس كه نداند و نداند كه ندتند بر مركب جهل ابدالدهر بماند
دلا بسوز كخ سوز تو كارها ميكند
نياز نيمه شبي رفع صد بلا مي كند
حواسم نبود اشتب شد!!!!
دلم يه همزبون مي خواست
تنم يه سايه بون مي خواست
سلام . اين چه وضع مشاعره است ؟
ميون چند تا اتاقك سوت و كور خسته و خاموشنقل قول:
تورا از بین صد ها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
برای نقطه پایان تنهایی
تو تنها اسمی بودی که صدا کردم
يه نفر نشته تنها انگاري شده فراموش
...
شمع اگر زان لب خندان به ز بان لافی زدنقل قول:
نوشته شده توسط farid007
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا بر نگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
ياعلي :sad:
تا به گيسوي تو دست ناسزايان كم رسدنقل قول:
نوشته شده توسط رويا خانوم
هر دلي از حلقه اي در ذكر يارب يارب است